میان دوری و دوستی همیشه رابطه نیست
دو مرغ عشق که بی هم شوند، میمیرند
#رضا_یکتا
فرار میکنم از پوچیِ خودم به خودم
و عشق،راهِ جدیدی که اشتباه تر است
#سیدمهدی_موسوی
محشر است این شعر و میپرسد خدا او یا بهشت؟
من تو را برمیگزینم! صبحِ زیبایت بخیر...
#شهراد_میدری
🌴💙🌴
از دل دیوانه ام،دیوانه تر دانی که کیست؟
من...،که دائم در علاج این دل دیوانه ام!!!
#سحاب_اصفهانی
همچو تسبیحی که دارد خاک دکّان میخورد
خاکبر سر ماندم و دستی برای ناز نیست
#داود_صابری
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
در ازدحـام غــریبی، زمـین مچـاله شده
و مــاه مـحوِ سـکوت ســیاهچـاله شـده
کـجای ارض و سـمائی امـــام خـوبیها
نصیب هر شبمان بغض و آه و ناله شده
پیـالهی دلـمان پــر ز خـونِ غــیبت شــد
شــرابِ نابِ ظـهورت هــزارســاله شـده
━━━━💠🌸💠━━━━
#مارال_افشون
🌸🍃🌺🍃🌼🍃🥀
🌱🕊
نامه ای دیگر نوشتم کاش آن را خوانده باشد
کاش او هم مثل من پابند عشقش مانده باشد
نامه ای دیگر نوشتم حرف هایی تازه گفتم
ترس دارم نامه را سربسته برگردانده باشد
یا نه شاید قلب او را - گرچه از سنگ است قلبش-
واژه ای از واژه های نامه ام لرزانده باشد
شاید او هم مثل من عاشق شود اما بترسد
نامه ام را دور از چشم پدر سوزانده باشد
یا نه! شاید شعری از من را به آوازی بخواند
لاله های دامنش را شعر من رقصانده باشد
یا نه شاید چون عروسک دست های مهربانش
نامه ام را در کنار بالشش خوابانده باشد
شاید این ها جز خیالات من تنها نباشد
نامه من روی میز پستچی جا مانده باشد
#_محمدحسیننعمتی
─┅°•●🌸●•°┅─
گفته بودی میروی یک جای دیگر بعد کافه
قبل و بعدت جابجا شد رفته ای اول به دوم😕
#سید_طباطبایی
ز شورِ عشق، ندانم کجا فرار کنم!
چگونه چارهی این جانِ بیقرار کنم
بسانِ بوتهی آتش گرفتهام، در باد
کجا توانم این شعله را مهار کنم؟
رسیده کار به آنجا که اشتیاقم را
برای مردم کوی و گذر هوار کنم
چُنین که عشق توام میکِشد به شیدایی
شگفت نیست که فریادِ یار، یار کنم!
#فریدون_مشیری
آبادی شعر 🇵🇸
گفته بودی میروی یک جای دیگر بعد کافه قبل و بعدت جابجا شد رفته ای اول به دوم😕 #سید_طباطبایی
هر که در سینه دلی داشت به دلداری داد
دل نفـرینشدهٔ ماست که تنـهاست هـنوز
#ابوالحسن_ورزی
ساعت دل را به وقت عاشقی تنظیم کن
با قلم در محضر انسانیت تعظیم کن
بیت بیت لحظه های انتظاری ناب را
خالصانه خدمت صاحب زمان تقدیم کن
#امام_زمان
#روز_قلم
#مارال_افشون
اول هوس و شیطنتی پر هیجان بود
نوعی طپشِ قلب شبیهِ ضربان بود
کم کم همه ی دغدغه ام دیدن او شد
انگار که جذاب ترین فردِ جهان بود
هی رفتم و هی دیدم و هی آه کشیدم
دلبستگی ام بیشتر از تاب و توان بود
میخواستم اقرار کنم عاشقم اما...
«چیزی که عیان بود چه حاجت به بیان بود؟»
فهمید که دیوانه و دلبسته ی اویم
«از بسکه اشارات نظر نامه رسان بود»
القصه گرفتار دل هم شده بودیم
روزی که جوان بودم و او نیز جوان بود
از آنچه میان من و او بود چه گویم؟
مجنونِ زمان بودم و لیلای زمان بود
اما وسط آنهمه دلبستگی و عشق...
معشوقه ام انگار کمی دل نگران بود
خوردیم به یک مشکلِ معمولیِ ساده
من زاغه نشین بودم و او دختر خان بود
کم کم به خودش آمد و فهمید چه کرده
حق داشت که پا پس بکشد،... بحثِ زیان بود!
اصلا تو بگو، دختر خان با دک و پوزش...
هم شانِ منِ پا پتیِ غاز چران بود؟!
البتّه که نه!، رفت... خدا پشت و پناهش
اصرار چرا؟ قسمتِ او با دگران بود
او رفت و غمش شعله به جان قلم انداخت
من ماندم و یک دفتر و طبعی که روان بود
یک مشت غزل شد همه ی دار و ندارم
دیوانِ بزرگی که پر از آه و فغان بود
بیش از دو دهه دور خودم گشتم و گشتم
دل در گروِ عشق و سرم در دوران بود
گفتم که بدانید، وفا... عشق... دروغ است
من تجربه کردم، به همین قبله چخان بود
حُسنش همه گفتند و منِ سر به هوا را...
آگاه نکردند به شرّی که در آن بود
ویروسْ، خطرناک تر از عشق ندیدم
یک قاتل بالفطره اگر بود، همان بود
هی ریشه زد و ریشه زد و ریشه کنم کرد
این توده ی بدخیم گمانم سرطان بود
#محمدرضا_نظری