eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
54 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
نیشکر چون بشکند ، شاخه نباتش می کنند اندکی بشکن خودت را این همه تلـخی چرا
دستم نمی رسد به بلندای چیدنت باید بسنده کرد به رویای دیدنت یوسف ترین عزیز جهان هم که باشی ام در سینه آتشی است به داغ خریدنت من جلد بام خانه ی خود مانده ام و تو هفت آسمان کم است برای پریدنت ترسم رها کنم نفسم را و ناگهان پیراهنی نباشد و شوق دریدنت در دامن دلم چو ترنجی نشسته ای شیرین ترین توهم دستم بریدنت رویای کال سیبی و هرچند در خیال یک عمر، منتظر به امید رسیدنت بالاتر از نگاه منی! آه! ماه من! دستم نمی رسد به بلندای چیدنت 🥀
: یکی از همین "شـب ها" را بهانه میکنم بـه هـایـت شبیخـون می زنم و را برفرازِ... پلک هایت می نشانم یکی از همین ها.... ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♡჻ᭂ࿐✰☕️⛱ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌ ‎‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌
خوش‌آن ‌مُردن،‌ که‌ بر ‌بالینِ‌ خویشم ‌بینم‌ و باشد! اجل ‌در‌قبضِ‌ جان،‌ تن مضطرب ،‌ من‌ در تماشایت 🌿
دلتنگ روی ماه تو هستیم ماهِ ما چشمان خیس وقت سحرها گواه ما معلوم می‎شود که دلت را شکسته‎ایم از بس که بی اثر شده این سوز آه ما نگذشته‎ایم محض رضای تو از گناه بگذر عزیز فاطمه از اشتباه ما یارانتان که سیصد و اندی نشد ببخش محبوس شد میان معاصی سپاه ما در زیر نور ماه کجا خیمه می‎زنی؟ تنها پناه عالمیان، تکیه گاه ما بیچاره آنکه مثل شما اهل گریه نیست حال بکاء و روضه و غم شد سلاح ما یک قطره اشک در غم جد تو کوه ساخت از این عبادت کم و قدر کاه ما دلخوش به گریه بر غم زهرای اطهریم تا بر دو چشم خیس تو افتد نگاه ما : روز سه شنبه بود که رفتی و سالهاست بغض غروب جمعه ی من این سه شنبه هاست سلام عليكم ورحمة الله،صبحتون بخير، معطر بنام
‌ چو گل در باغ حسنش خوش بخندم چو صبح از آفتابش خوش برآیم... مولانا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صبح ‌آمده تا باز کنی پنجره‌ها را از کوچه ببینم قَمَرین‌ روی‌ شما را پلکی بزن از دور، که چشمان قشنگت تأویل کند فَلسفه‌ی شَمس ‌و ضحی را ...
غزل قدیمی عاشقانه ای جان و تن من به فدایِ تو الهی یک بار بیانداز بر این خسته نگاهی برگرد ببین با جگر خلق چه کردی هر جا که روی پشت سرت لشکر آهی بس غنچه دهانی که سرِ حرف نداری لبخند بزن حدّاقل گاه به گاهی زلفت چو شب و چشم‌ دو دام و مژه ات تیر بنگر که‌ کمر بسته به قتلم چه سپاهی عاصی ! مگرت فکر دگر نیست که‌ هر شب در فکر غزل گفتن از آن زلف سیاهی؟!
آمد به مزار من و خشنودترین بود پس وعده دیدار که می‌گفت، همین بود! ♥️
مسیر قصهٔ ما را غریبه‌ای سد کرد و بی‌اجازه در این قصه رفت و آمد کرد نشست پای دلم شعر عاشقانه سرود مرا درست همانی که دوست دارد کرد شروع قصهٔ تازه، اگرچه سختم بود شباهتش به تو اما مرا مردد کرد نگاه سرد غریبه عجیب مثل تو بود همان نگاه عجیبت که با دلم بد کرد تو رفته بودی و انگار قسمتی از من میان ماندن و رفتن تلاش بی‌حد کرد غریبه بود، شبیه تو بود اما من... بگو که با دل رفته چکار باید کرد؟ کمی به سردی چشم تو خیره شد اما غریبه‌ای که شبیه تو بود را رد کرد
خودم میدونم و خدای خودم
تبلیغ نکن خب آقا جواد
شبیه جرعه‌ای از قهوهٔ یخ‌کرده می‌مانی که بعد از سال‌ها ماسیده باشد توی فنجانی همان قدر آشنا اما همان اندازه هم مبهم که از فنجان تو نوشیده باشم فال پنهانی تو را نوشیده‌ام فنجان به فنجان و نفهمیدم که از فنجان چندم نقش فالم شد پریشانی نمی‌خواهم بماسد قهوهٔ چشمت ته شعری که مدت‌هاست فال شاعر آن را نمی‌خوانی دلم را می‌شکافم دور دستانت و از اول غزل می‌بافم از حالی که می‌دانم نمی‌دانی تو فنجان نگاهت را پر از شیر و شکر کن تا کمی شیرین شود این بیت تلخ و بغض طولانی که می‌خواهم بنوشم کنج دنج کافه، فالم را همان فالی که تو یک جرعهٔ یخ‌کرده از آنی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادآور غیرت شهیدان باشید تا پای جان برای ایران باشید ای تیم پر از امید، ان‌شاءالله پیروز شکوهمند میدان باشید
اما کم و بسیار! چه یک بار چه صد بار تسبیح تو ای شیخ رسیده است به تکرار! سنگی سر خود را به سر سنگ دگر زد صد مرتبه بردار سر از سجده و بگذار از فلسفه تا سفسطه یک عمر دویدیم آخر نه به اقرار رسیدیم نه به انکار در وقت قنوتم به کف، آیینه گرفتم جز رنگِ ریا، هیچ نمانده است به رخسار!! تنهایی خود را به چهار آینه دیدم بیزارم، بیزارم، بیزارم، بیزار ای عشق مگر پاسخ این فال تو باشی مشت همه را بازکن، ای کاشف اسرار...
دَستَم نِمی‌رِسَد به بُلندایِ چیدَنَت بایَد بَسَنـده کَرد به رؤیایِ دیدَنَت
🍃 ارث حیدر را به میدان برده در میدان شام لا فـتـی الّا عـلـی مُنـجـر بـه الّا زینب است
🇮🇷🇮🇷🇮🇷 امشب که رقابت عقاب و یوز است هشیاری و اتحاد، دشمن‌سوز است از لطف دعای مردم ان‌شاءالله در آخر کار تیم ما پیروز است ✍️، ۱۴۰۱/۰۹/۰۸ 🌸 حضرت امام خامنه‌ای روحی‌فداه: اگر ایران‌دوست هستید امیدآفرینی کنید. 🌺 امیدآفرینی تیم ملی فوتبال جمهوری اسلامی ایران مستدام باد! ❤️•┈┈••✾•🌿🌸🌺🌸🌿•✾••┈┈•❤️
صدایت می‌زنیم از دور و مشتاقیم پاسخ را گر امشب هم به ما دشنام می‌گویی، سلام از ماست...
باشد که نباشیم که بدانند نماندن بلدیم ...
. طومار محبّتی که دل نقطه‌ی اوست پیچیدم و گفتم بفرستم برِ دوست چون غنچه ز شوق، خودبه‌خود وا گردید از شادی او، نگنجید به پوست... 🌾
مرا گویی که: جان بُگذار و فرمایی که: دل خون کن بِجان و دل مطیعم، هر چه گویی، هر چه فرمایی 🌾