eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آبادی شعر 🇵🇸
تو اون روزِ بد ... 😭😭😭😭
گوش کردید دلتون شکست منم دعا کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست ادب به سینه پس از هر نماز صبح گویم به شور و حال:سلام علی الحسین آغاز کار عشق مگر نیست یک سلام ؟ زیباترین مثال سلام علی الحسین صبحتون حسینی
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من خودش از گریه ام فهمید مدت هاست، مدت هاست
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی عشق‌بر‌هر‌دل‌که‌زد‌آتش‌چو من دیوانه بود
🍃🥀 رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق نــان چشمـان مـرا هــر بــار آجـر مـی کـنـد
میان جاده بدون تو خوب می‌فهمم نوشته‌های غم‌انگیز کامیون‌ها را...!
با همین دست، به دستان تو عادت کردم این گناه است ولی جان تو عادت کردم   جا برای من گنجشک زیاد است ولی به درختان خیابان تو عادت دارم   گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد به ته خالی لیوان تو عادت کردم   دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم   مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار به ندانستن پایان تو عادت کردم   علی‌اکبر رشیدی
بیا و پنجره ها را کمی نصیحت کن ... بگو که چشم از این راهِ رفته بردارند!
"یک مسافر خانه میخواهد چکار" وقت مرگش شانه میخواهد چکار دل که باشد بی تو چون بیچارگان شوکتی شاهانه میخواهد چکار
آدمی دیوانه چون من یار میخواهد چه کار؟ این سر بی عقل من دستار میخواهد چه کار؟ شعر خود را از تمام شهر پنهان کرده ام! یوسف بی مشتری بازار میخواهد چه کار؟ هرکسی در خود فرو رفته ست دستش را نگیر ! کشتی مغروق سکاندار میخواهد چه کار؟ در زمان جنگ٬ دشمن زود اشغالش کند! شهر مرزی جاده ی هموار میخواهد چه کار؟ نقشه هایم یک به یک از دیگری ناکام تر! این شکست مستمر آمار میخواهد چه کار؟ بعداز این لطفی ندارد حکمرانی بر دلم! شهر ویران گشته فرماندار میخواهد چه کار!؟ اصغرعظیمی مهر
هر بار خواست چای بریزد نمانده ای رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای تنها دلش خوش است به اینکه یکی دوبار با واسطه سلام برایش رسانده ای حالا صدای او به خودش هم نمی رسد از بس که بغض توی گلویش چپانده ای دیدم دوباره شهر پر از جوجه فنچ هاست گفتند باز روسری ات را تکانده ای می رقصی و برات مهم نیست مرگشان مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای بدبخت من ، فلک زده من ، بد بیار من… امروز عصر چای ندارم … تو مانده ای