eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کجا ھستم باشم آسمان مال من است پنجره فکر ھوا عشق زمین مال من است چه اھمیت دارد گاه اگر می‌رویند قارچ‌ھای غربت
قصه‌ی عشق آخری دارد عاشقی روی دیگری دارد گاه آن روی عشق پنهان است گاه راه از میان توفان است گاه فرمان دهد زمین بخوری سیلی از دست بدترین بخوری سر هجده بهار پیر شوی بین دیوار و در اسیر شوی یا که در شعله‌‌‌ی پریشانی مثل پروانه پر بسوزانی عشق گاهی سر جنون دارد داستانی به رنگ خون دارد ریشه‌ی عشق اگر چه افلاکی است گاه دربند چادری خاکی است عشق بازوی با ورم دارد عشق بانوی بی حرم دارد گاه چشم تر از تو می‌خواهد زخمِ میخ در از تو می‌خواهد گاه شیرین ترین محدّثه‌ای گاه زخمیِ سخت حادثه‌ای گرچه پاک است قلب مرضیه‌ات سوزد از دود بازهم ریه‌ات هم قرار است کوثرش باشی هم فداییِ حیدرش باشی عشق گرچه هزار غم دارد ماه پهلو گرفته کم دارد دوست دارد که بی‌قرار شوی روی دل رحم ذوالفقار شوی پیش محبوب دست و پا بزنی جای او فضه را صدا بزنی قدر باشی و قدر نشناسان بگذرند از کنار تو آسان می‌کشاند به کوچه راهت را می‌کشد در خسوف ماهت را گاه دستی کبود می‌خواهد یاس با بوی دود می‌خواهد بازی عشق سرشکستن داشت پای جانان به جان نشستن داشت گاه فرمان دهد که پرپر شو جان حیدر! فدای حیدر شو آه زهرا ! بگو علی چه کند؟ مرد جنگ است او، ولی چه کند؟ صرافان
4_5812291894926904976.mp3
17.58M
تو اون روزِ بد ... 😭😭😭😭
آبادی شعر 🇵🇸
تو اون روزِ بد ... 😭😭😭😭
گوش کردید دلتون شکست منم دعا کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست ادب به سینه پس از هر نماز صبح گویم به شور و حال:سلام علی الحسین آغاز کار عشق مگر نیست یک سلام ؟ زیباترین مثال سلام علی الحسین صبحتون حسینی
نمی داند دل تنها میان جمع هم تنهاست مرا افکنده در تنگی که نام دیگرش دریاست تو از کی عاشقی؟ این پرسش آیینه بود از من خودش از گریه ام فهمید مدت هاست، مدت هاست
سوختن با آتش است و عشق با دیوانگی عشق‌بر‌هر‌دل‌که‌زد‌آتش‌چو من دیوانه بود
🍃🥀 رزق چشمم کربلا را دیدن است ، اما فراق نــان چشمـان مـرا هــر بــار آجـر مـی کـنـد
میان جاده بدون تو خوب می‌فهمم نوشته‌های غم‌انگیز کامیون‌ها را...!
با همین دست، به دستان تو عادت کردم این گناه است ولی جان تو عادت کردم   جا برای من گنجشک زیاد است ولی به درختان خیابان تو عادت دارم   گرچه گلدان من از خشک شدن می‌ترسد به ته خالی لیوان تو عادت کردم   دستم اندازه‌ی یک لمسِ بهاری سبز است بس‌که بی‌پرده به دستان تو عادت کردم   مانده‌ام آخر این شعر چه باشد انگار به ندانستن پایان تو عادت کردم   علی‌اکبر رشیدی
بیا و پنجره ها را کمی نصیحت کن ... بگو که چشم از این راهِ رفته بردارند!