eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
65 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
نمی‌دانم چرا این‌قدر با من مهربانی تو؟ نمی‌دانم کنارت میزبانم یا که مهمانم؟
هرگز نمی شود که تو را دید و بعد از آن جایی نفس کشید به جز در هوای تو
او می‌ رسد که باز هم عاشق کند مرا او قول داده است به قولش وفا کند...
تو چراغ آفتابی ، گل آفتابگردان نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان گل آفتاب ما را ،لب کوه سر بریدند نکند هنوز خوابی ، گل آفتابگردان؟ نه گلی فقط که نوری ، نه که نور بوی باران تو صدای پای آبی ،گل آفتابگردان نفس بهار دستت ، من و روزگار مستت قدح پر ازشرابی ، گل آفتابگردان نه گلی نه آفتابی ، من و این هوای ابری نکند به ما نتابی ، گل آفتابگردان ؟ تو بتاب و گل بیفشان ، " سر آن ندارد امشب که بر آید آفتابی " ، گل آفتابگردان
سخت دل دادی به ما و ساده دل برداشتی دل بریدن هات حکمت داشت: دلبر داشتی از دل من تا لب تو راه چندانی نبود من که شعر تازه می گفتم، تو از بر داشتی قلب من چون سکه های از رواج افتاده بود آنچه در پیراهن من بود، باور داشتی شر عشقت را من از شور پدر پرورده ام قصد خون خلق را از شیر مادر داشتی دشتی از آهو درین چشمت به قشلاق آمده جنگلی از ببر در آن چشم دیگر داشتی پشت پلکم زنده رودی از نفس افتاده بود روی لب هایت گلاب ناب قمصر داشتی خاطراتم را چه خواهی کرد؟ گیرم باد برد بیت هایی را که از من کنج دفتر داشتی  
🍃🌹 چنان که قصد میسازند از الفاظ ، معنا را خدا از آفرینش قصد کرده ، خلقِ زهرا را "ولولا فاطمه" یعنی که بی زهرا نمی دیدیم نه احمد را ، نه حیدر را ، نه هرگز خلق دنیا را بهشت از تابش یک نور زهرا خلق گردیده عنایاتش رسیده عالَم پنهان و پیدا را صفاتش آینه دارِ صفات کبریا باشد چه برهانی از این بهتر وجود حق تعالی را چگونه در حجابی و همه عالم به دست توست؟! خدایا!  فاطمه حل کرد بر ما این معمّا را کجا با تار و پودِ لفظ در توصیف می آید که ممکن نیست گنجاندن درونِ کوزه ، دریا را نشسته از الف تا یاء ، حیران چنین معنا بلی ظرفیّتِ وصفش نمی باشد الفبا را حماسه می تراود آنقدر از خطبه هایش که به خطبه میکَند از جای کوهِ پای بر جا را زهی عفّت ، زهی عصمت ، زهی بانوی نوری که علی نشنیده هرگز از زبان او تقاضا را تنور خانه ی او گرم دارد جان عالم را به رشک انداخته نورِ تنورش ، طور سینا را قناتِ جنّت از نورِ قنوتِ فاطمه جاریست نمازش غرق رحمت کرده محراب و مصلّا را بلی آن فاطمه که خلق عاجز مانده از درکش که در اسمش خِرد حیران و گُم کرده مُسمّا را بلی آن فاطمه که یک عنایت از عنایاتش رسانده تا نبوت نوح و موسی و مسیحا را بلی آن فاطمه که بهر کار خانه اش حتی فرستاده خدایش "سوف یعطیک فترضی" را بلی آن فاطمه که خطبه های آتشین او به ما آموخت معنای تبرّا و تولّا را بلی آن فاطمه که خطبه های آتشین او بهم زد حیله ها و مکرهای شومِ اعدا را بلی آن فاطمه که خطبه های آتشین او شکست آخر سپاهِ بُت پرستِ لات و عُزّا را بلی آن فاطمه که سیره اش تفسیر قرآن است هم آیات جهادش را و هم آیات تقوا را بلی آن فاطمه که مادری کرده برای ما و از ما دستگیری می کند امروز و فردا را مسیر مدحِ شعرم را به سوی مرثیه انداخت خدا لعنت کند آن ضرب دست بی محابا را نمیدانم که سیلی با رُخش...اصلا چه میگویم؟! که حتی گل اذیت میکند آن روی حورا را دلیلش شرم از شرمِ علی بوده اگر زهرا میان شعله ها تنها صدا زد نامِ بابا را کنار بسترش با گریه میگفتند اطفالش : به دامن گیر مادرجان سرِ آشفته ی ما را گره وا میکند از کار شیعه ، گریه بر مادر مگیر از ما خدایا روضه ی امّ ابیها را سلام‌الله‌علیها
شعر پر آرایه تو در تو نباشد ،بهتر است هرچه باشد قافیه، گیسو نباشد، بهتر است خودکشی دارد هزاران راه اما زیر غم خودخوری در گوشه ی پستو نباشد، بهتر است در به در دنبال دیوارم برای هق هقم سر فقط وابسته به زانو، نباشد بهتر است اشک گاهی می شود تسکین دردت منتها پا به پای عشق و رودر رو نباشد ،بهتر است از کجا پیدا شد این «خرچنگ» بدهیبت خدا!!! زندگی در چنگ این زالو نباشد ،بهتر است ¤¤ حال و احوالت عزیزم روز زیبایت بخیر دلبر شیرین من اخمو نباشد، بهتر است تا که از حرف و حدیث دیگران راحت شوی روی چشمت عشق من ابرو نباشد، بهتر است انقدر از زلف می گویند شاعرها که من غیرتی گشتم سرت را مو نباشد، بهتر است گریه را بس کن به قرآن در میان شیر ها عشق در پیراهن آهو نباشد ،بهتر است خوشکلی بانوی من بس کن تو هم ،از من نخواه آینه در کیف زیبا رو نباشد ،بهتر وقت پایان ملاقات است و من زندانی ام! خانه ی بی عشق و بی بانو،نباشد بهتر است
از قلب صدف کشیده بیرون دُر را تا زنده کند رسم رضـا قلـدر را آینده به عمق درد پی خواهد برد نسلی که نداشت حـرمت چادر را
☘مادر☘ بوسه زند هر مّلک پای کف مادران بدرقه اش می کند دخت نبی تا جنان غنچه گشاید دو چشم تا که ببیند تو را خاک درِ کوی تو مُشک زمین و زمان سکه ی طاقت تو شهره ی عالم‌ شدست چونکه گریزان‌شود روح به هر زایمان مُرده کند زنده نام دامن پاک این عجب روی دگر از خدا ، رو به تو کرده عیان.
🍃🌹حس می‌کنم دنیا بهشت کوچکی دارد 🌹🍃 نه جای دارد در غزل‌ها پیچش مویم نه کافری شد بنده‌ی محراب ابرویم معمولی‌ام آن‌قدر که پشت سرم هرگز شهری نیفتد از نفس با عطر گیسویم گاهی نماز صبح را با چرت می خوانم گاهی کنار میز چرخم ذکر می‌گویم گاهی دو دوتا چارتای انتهای ماه وامی سبک می‌گیرد از دست النگویم گاهی غزل در گوش بند رخت می‌خوانم گاهی میان تشت دست از شعر میشویم از کودکانم سادگی را یاد می‌گیرم هر شب که می‌خوابند روی هر دو زانویم این قصر نقلی آسمانی بی‌کران دارد من هم کنار همسرم یک شاه‌بانویم حس می‌کنم دنیا بهشت کوچکی دارد نوزاد خود را صبح‌دم وقتی که می‌بویم کرمانی
🌻طعم عسل از من نیست، طعم صلوات است این🌻 یک روز که پیغمبر در گرمیِ تابستان همراه علی می رفت در سایه نخلستان دیدند که زنبوری از لانه خود زد پر آهسته فرود آمد بر دامن پیغمبر بوسید عبایش را، دور قدمش پر زد بر خاک کف پایش صد بوسه دیگر زد پیغمبر از او پرسید: آهسته بگو جانم طعم عسلت از چیست؟ هر چند که می دانم! زنبور جوابش داد: چون نام تو می گویم گُل می کند از نامت صد غنچه به کندویم تا یاد تو را هر شب چون گُل به بغل دارم هر صبح که برخیزم در سینه عسل دارم از قند و شکر بهتر خوشتر ز نبات است این طعم عسل از من نیست، طعم صلوات است این
🍃🌸از آخر مجلس شهدا را چیدند..🌸🍃 یک پنجره، گلدانِ فراموش شده یک خاطره، انسانِ فراموش شده در خانه، جماعتی پی معجزه‌ها بر طاقچه، قرآن فراموش شده :: در این همه رنگ، آنچه می خواهی نیست در این همه راه، غیر گمراهی نیست در شهر خیابان به خیابان گشتم آنقدر که آگهی ست آگاهی نیست :: در اوج، خدا را سر ساعت خواندند ما را به تماشای قیامت خواندند از کوچ پرندگان سخن گفتی و من دیدم که نمازی به جماعت خواندند :: آن مست همیشه با حیا چشم تو بود آن آینه ی رو به خدا چشم تو بود دنیا همه شعر است به چشمم اما شعری که تکان داد مرا چشم تو بود :: ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هر چه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند.. عرفان پور