eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
تو پنهان کن خودت را درمیان نقطه ها اما بدان من دوستت دارم...سه‌تا‌نقطه‌،به این معنا که تاهستم، که تاهستی، که تاهستند عاشق‌ها شوَم مست ازلب لعلت، "اَدر کأساً و ناولها"
✨🍃🍂🌺🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍃🍂🌺🍃🍂🌺 🍂🌺🍂 🌺 دل من رای تو دارد سر سودای تو دارد رخ فرسوده زردم غم صفرای تو دارد سر من مست جمالت دل من دام خیالت گهر دیده نثار کف دریای تو دارد ز تو هر هدیه که بردم به خیال تو سپردم که خیال شکرینت فر و سیمای تو دارد گل صدبرگ به پیش تو فروریخت ز خجلت که گمان برد که او هم رخ رعنای تو دارد اگرم در نگشایی ز ره بام درآیم که زهی جان لطیفی که تماشای تو دارد به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد خمش ای عاشق مجنون بمگو شعر و بخور خون که جهان ذره به ذره غم غوغای تو دارد
کی دیدمش که قصد دل زار من نکرد؟ ننشست با رقیبی و آزار من نکرد؟ خندان نشست و شمع شبستان غیر شد رحمی به گریه‌های شب تار من نکرد
من در پی رد تو کجا و تو کجایی دنبال تو دستم نرسیده است به جایی ای « بوده » که مثل تو نبوده است، نگو هست ای « رفته » که در قلب منی گرچه نیایی...
* بی روی توام هست ملالی که مپرس وز زندگی خود انفعالی که مپرس هر لحظه چه پرسی که بگو حال تو چیست؟ دور از تو فتاده‌ام به حالی که مپرس
گفتم بهانه‌ای نیست تا پر زنم به سویت گفتـا تـو بال بـگشا راه بهانـه با مـن... 🌱
هی شعر نوشتم که بخوانم باتو من عاشق دیوانه و یک دنیا تو گفتند که از شعر بدت می آید دلگیرم ازاین شهر...غزل...حتی تو...
🌸 با رقیبان تو نشستی و به من طعنه زدند: از وفاداری آن دلبر زیبا چخبر؟!😒 👤
🌱 چال گونه،خال لب،ابرو کشیده،دست نرم، این همه ابزار قتاله به یکجا لازم است؟ احمدی‌اصل🍂 . .
نیمه شب رفتی،هوای چشم هایت گرگ و میش رویِ دارِ دل کشیدم چله ی غم، ریش ریش تارو پود عشق را آهسته میبافم عزیز دست حق پشت و پناهت مهربانم،خیر پیش
دوستش داری و از عاقبتش با خبری دوستش داری و باید که دل از او نبری دوستش داری و از خیر و شرش میگذری دل من ! از تو چه پنهان که تو بسیار خری !
بهار پشت زمستان بهار پشت بهار دلم گرفت از این گردش و از این تکرار نفس کشیدن وقتی که استخوان به گلو نگاه کردن وقتی که در نگاهت خار اگر به شهر روی طعنه های رهگذران اگر به خانه بمانی غم در و دیوار نمانده است تو را در کنار همراهی که دوستانِ تو را می خرند با دینار نه دوستان؛ صفحاتی ز هم پراکنده که جمع کردنشان در کنار هم دشوار به صبرشان که بخوانی؛ به جنگ مشتاق اند به جنگشان که بخوانی؛ نشسته اند کنار تو از رعیت خود بیمناکی و همه جا رعیت است که تشویش دارد از دربار کتاب کهنه تاریخ را نخوانده ببند دلم گرفت از این گردش و از این تکرار