یارب کنارِ اینهمه دردی که میکشم
صبری که دادهای شبِ اوّل تمام شد
#فرامرز_عرب_عامری
•{تو باشی ؛ رازقی باشد ؛ غزل باشد ؛ خدا باشد
بگو این دل اگر آنجا نباشد ؛ پس کجا باشد ؟!}•
خدا میخواست همعصرِ تو باشم ؛ همکلامِ تو
خدا میخواست چشمانت برایم آشنا باشد
°{خودش میخواست لبخندت سلامم را بلرزاند
خودش میخواست قلبِ سادهی من مبتلا باشد}°
بگو وقتی دو دل با هم یکی باشد ؛ چرا باید
هزاران سالِ نوری دستِشان از هم جدا باشد ؟!
•{بگو وقتی دو دلواپس ؛ دو دلدادہ ؛ دو دلبسته
دلت را بسته میخواهم ؛ چرا باید رها باشد ؟!}•
نمیخواهم که پابندِ دلِ بیطاقتم باشی
تو باید شاد باشی تا جهان بودهست و تا باشد
°{رها کن شاعران را ؛ ما به غم شادیم و آزادی
مگر آزادگی باید میانِ قیدها باشد !؟}°
خداحافظ نگفتم تا نگویی”زود برگردی”
خدا میخواست لبخندِ تو ختمِ ماجرا باشد
•{اگر زن باشی و شاعر ؛ خودت هم خوب میدانی
که رفتن از کنارِ دوست ؛ باید بیصدا باشد...}•
#نغمه_مستشارنظامی
18.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در این حرم به جای کبوترها
یک آسمان فرشته رها کردند
#حمیدرضا_برقعی
تا به دیوار و درش تازه کنم عهد قدیم
گاهی از کوچهی معشوقهی خود میگذرم...!
#شهریار
نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی!
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!
#حامد_عسکری
#عاشقانه
.
به سوی توست اگر این نگاه، دستِ خودم نیست
صبوری از دلِ تنگم مخواه! دستِ خودم نیست
مخوان به گوشِ منِ دلسپرده پند! که این عشق
اگر درست، اگر اشتباه، دستِ خودم نیست
همین که پلک گشودی به ناز، پر زد و دیدم
دلی که دستِ خودم بود، آه، دستِ خودم نیست
مرا ببخش که میخواهمت اگرچه بعیدی
که من پلنگم و مهرم به ماه، دستِ خودم نیست
برای از تو نوشتن، رديف شد کلماتم
که اختیارِ غزل، هیچگاه دستِ خودم نیست
#سجاد_رشیدیپور
بی تو این دیده کجا میل به دیدن دارد؟
قصهی عشق مگر بی تو شنیدن دارد؟
#شهریار
کاش از عمر شبی
تا به سحر چون مهتاب؛
شبنم
زلف تو را
نوشم و خوابم نبرد ...
#مهدی_اخوان_ثالث
#دو_خط_شعر
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرامتر از آهو بیباکتر از شیرم
#مولانا
.
پس از هزارهای از قلب غار آمدهام
مرا به آب زنید، از غبار آمدهام
مرا به دیدن باران، به بزم گل ببرید
که از ولایت سبز بهار آمدهام
به من کتاب دهید و مرا بخندانید
به من که با غزل و خنده بار آمدهام
به شکل شاخه ببینید استخوانم را
منی که در شب سرما بهکار آمدهام
دلم دلالت خون دهان پاییز است
من از عیادت زخم انار آمدهام
کنون در آینه با خود، میان غار و غبار
منم که با غم بودن کنار آمدهام
رسیدهام به تو آخر میان مرگ و حیات
مرا ببخش اگر بیقرار آمدهام
#سجاد_حیدری_قیری