eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
جادوڪَر شهراسٺ چشمان سیاه ٺو هردم ڪندافسون چشمان خمار ٺو.....   ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
با اهل قلم عهد اخوت بستم با رود به دریای صفا پیوستم سرباز ولایتم، قلم اسلحه ام من مفتخرم که یک بسیجی هستم
هم صحبت و همدل و هم اندیش توام آرامش لحظه های تشویش توام لبخند خدایی که همین نزدیکی است یعنی نگران نباش من پیش توام
" نام عشق که زیباترین سرآغاز است هنوز شیشه عطر غزل درش باز است جهان تمام شد و ماهپاره‌های زمین هنوز هم که هنوز است کارشان ناز است هزار پند به گوشم پدر فشرد و نگفت که عشق حادثه ای خانمان بر انداز است پدر نگفت چه رازی است این که تنها عشق کلید این دل ناکوک ناخوش آواز است به بام شاه و گدا مثل ابر می‌بارد چقدر عشق شریف است و دست و دل باز است بگو هر آنچه دلت خواست را به حضرت عشق چرا که سنگ صبور است و محرم راز است ولی بدان که شکار عقاب خواهد شد کبوتری که زیادی بلند پرواز است
گاهی میان مردم، در ازدحام شهر غیر از تو هر چه هست فراموش می‌کنم …
یک روز اگر نبیندش تب دارد عمری است که"یا حسین" بر لب دارد بوسیده سر بریده و رگ ها را این داغ عظیمی است که زینب دارد
ای دختر عصمت و ولایت زینب ای خواهر سرور شهامت زینب زیبا شده نهضت حسینی با تو بانوی بلاغت و کرامت زینب
"پرسید:اگر رفتم ، حال تو چه خواهد شد؟ یخ کردم و لرزیدم ؛ با خنده تلخی رفت!"
"یک شهر پر از حادثه ی دود گرفته صد بغض گره خورده و اندوه جوانی شب های زمستانی و بارانی دلگیر باید به عزای دل خود نوحه بخوانی"
کودکستان بهشت این روزها پر گشته از... غنچه های زخمی غزه که از ره می رسند! "عاصی" 🍃🇵🇸🍃😭
به جز خیالِ تو جانا ! دلم ، خیالِ که می دارد ؟ از ابرِ احساسِ تو ! بر دلم ، فقط عشق می بارد مرا میلِ نوازش زلفِ تو ، کشانده تا آینه ات کاش امشب ، دستت ، شانه را به من بسپارد چشمِ من ، دعا گویِ چشمانِ توست ، در محراب خدا کند قلمت ! از این خیل ، اسمِ مرا بنگارد اینجا نشسته ام به انتظارِ عبورِ کسی در باران چه قدر باید ؟ شاعرت ، عابر ، هر شب بشمارد گاه از دستِ غمِ تو ! به میخانه باید پناه بُرد گلستان می شوم آخر ، چنین نهالِ غم می کارد پیداست نگارِ من ، از توست ! حالِ خوبِ امشبم چه خوش قدوم است ، که بر قلب ما پا می گذارد بر آن پنجره حسرت نَبَرَم ؟ که عکس تو را می گیرد ببخش دیوانه را ، به هر شکل ، خیالِ خوب می پندارد
زیباتر از آفتاب هستی ای دوست ارزنده تر از کتاب هستی ای دوست من مفتخرم که در کنارت هستم تو لایق انتخاب هستی ای دوست