eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
برای این دل خشکیده آب می‌خواهم نمی‌رسم سرِ آبی، سراب می‌خواهم نمی‌شود که کنم این خراب را آباد عمارت دل خود را خراب می‌خواهم صدای حنجر منصوری‌ام انا العشق است ز تار گیسوی عشقت طناب می‌خواهم مرا به میکدۀ چشم خویش مهمان کن خمار چشم تو هستم، شراب می‌خواهم به من اجازه بده تا ببوسمت ای دوست! برای روز حسابم ثواب می‌خواهم مرا به لطف در آغوش خود بگیر ای عشق! عقیق خاک‌نشینم، رکاب می‌خواهم میان خوف و رجا در تردّدم یک عمر ضمانت از تو برای حساب می‌خواهم هزارمرتبه خواندم هزار اسم تو را به حق اسم مُجیبت جواب می‌خواهم یا الله یا مجیب
آیا "در" و "دیوار"… حقیقت دارد؟ برخورد "گل" و "خار"… حقیقت دارد؟ ای صاحب عزای فاطمیه! آیا… این روضه‌ی "مسمار" حقیقت دارد؟
ای عشق! پناهگاه پنداشتمت ای چاه نهفته! راه پنداشتمت ای چشم سیاه، آی ای چشم سیاه! آتش بودی، نگاه پنداشتمت
گفتم دل و جان در سرِ کارت کردم هر چیز که داشتم نثارت کردم گفتا تو که باشی که کنی یا نکنی آن من بودم که بیقرارت کردم!
می گفتم یار و می ندانستم کیست می گفتم عشق و می ندانستم چیست گر یار این است، چون توان بی او بود؟ گر عشق این است، چون توان بی او زیست؟
::: بگذار که توفان زده ی چشم تو باشم من هم به بیابان زده ی چشم تو باشم بگذار که یک قایق دل خسته و تنها بر ساحل باران زده ی چشم تو باشم در شام دلم فتنه کن ای ترک سیه چشم! تا کشور بحران زده ی چشم تو باشم! بگذار که چون دخترک بی کس و کاری هرشب به خیابان زده ی چشم تو باشم برهم بزن آرامش دلگیر دلم را بگذار که توفان زده ی چشم تو باشم :::
🦋 دردم دهی به فصلی درمان کنی به وصلی ماتم که بر چه اصلی؟ درد و دوایم از توست...
كوثر جاري نوري و دو زمزم داری هرچه شايسته‌ی عشق است فراهم داری   احمدی روي و علی خوی، عجب زهرایی! آنچه خوبان همه دارند، تو با هم داری هاجري؟ آسيه‌اي؟ نه! تو فقط فاطمه‌ای كه به تعظيم، دوصد هاجر و مريم داری   غم حيدر غم زهراست، خدا می‌داند تو به اندازه‌ی غم‌های علی غم داري   چارده‌مرتبه در سوگ خدا روضه شدی چارده قرنِ تمام است محرّم داری   از غمت عالم و آدم پُرِ داغند و هنوز چقدر سينه‌زن و مرثيه‌خوان كم داری   چادر خاكي تو پرچم اين هيأت‌هاست به خودت فاطمه! سوگند تو پرچم‌داری
🌼
تو ای غم! دست بردار از سر من نمانده اشک در چشم تر من از آن‌روزی که بین شعله‌ها رفت نفس تنگی گرفته مادر من تنش می‌سوخت در هُرم شراره سخن می‌گفت تنها با اشاره تنور خانه که روشن شد امروز سیاهی رفت چشمانش دوباره
قلبت چو دلم کباب خواهد گردید رویای تو هم سراب خواهد گردید هر آه درون سینه ام روزی عشق چون کوه سرت خراب خواهد گردید