فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همخوانی زیبای خادمان حرم در چایخانه امام رضا علیه السلام
امام رضا خیلی دوستت دارم
هر کسی کام دلی آورده در کویت به دست
ما هم آخر در غمت خاکی به سر خواهیم کرد
#ملک_الشعرای_بهار
به چشمانت نمیآید که اهل این زمین باشی
گمانم شهروند آسمان چندمین باشی
برایت فرشهای پیش پا افتاده ناچیزند
تو با این منزلت باید که سجادهنشین باشی
تو و شب تا سحر گریه، تو و شب تا سحر سجده
بنا شد آنچنان باشی، بنا شد اینچنین باشی
خدا میخواست تا دین را به دستان تو بسپارد
به بیماری دچارت کرد تا فردای دین، باشی
به لطف آن همه داغی که در کربوبلا دیدی
تمام عمر باید چشم تر بر آستین باشی
برای من نخی از رشتۀ سجادهات کافیست
سر نخ دستم افتاده که تو حبل المتین باشی
تو و عشق تو و پیشانی ساییده از سجده
فقط شایستهات این است «زین العابدین» باشی
#سیده_تکتم_حسینی #شعر #میلاد_امام_سجاد
#امام_حسین_ع_مناجات
#شب_جمعه
من و شور و نوا شبهای جمعه
وَ قلبی مبتلا شبهای جمعه
قيامت میشود در صحن قلبم
به ياد کربلا شبهای جمعه
#یوسف_رحیمی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 #شب_جمعه #زیارت_کربلا
با حسرت و غم میگذرد هر روزم
دلتنگم و چشم بر حرم میدوزم
هر هفته شب جمعه شبیهِ آتش
از داغِ فراقِ کربلا میسوزم!
#مرضیه_عاطفی
✔️فراخوان اولین کنگره شعر مهدوی
« هور »
🔹در چهاربخش؛
فارسی / انگلیسی / عربی / ترکی.
🔹موضوعات؛
_مدح و فضیلت حضرت
_رجعت و عصر ظهور
_نیاز جهان به منجی
🔹شرایط ارسال اثر؛
_هر شاعر مجاز به ارسال ۳ اثر میباشد.
_آثار باید نوسروده باشد، ضمان شرعی دارد.
_مشخصات دقیق شاعر الزامی است.
🔹مهلت ارسال اثر؛
دوشنبه ۳۰ بهمن ماه
🔹نحوه ارسال آثار؛
ارسال از طریق واتساپ، تلگرام و ایتا؛
@Hoor1259
09195428727
کانال #فراخوان_شعر در ایتا؛
@Farakhanesher
مداحی آنلاین - نماهنگ مولانا حسین - محمد اسداللهی.mp3
3.48M
چقدر مردی ...
امام حسین منو عوض کردی❤️
#محمد_اسداللهی
#شب_جمعه 🌱
ولی هنوز ایتا داره با کپسول اکسیژن نفس میکشه
تا احیای کامل یکم زمان میبره.
ممکنه هر آن دوباره بره تو کما😊😄😬😢
"نفس می کِشد واژه در دفترم
دقیقا" دو هفته ست شاعر ترم
دقیقا" دو هفته ست در من کَسی ست
که هر شب می افتد به جانِ سَرم
.
.
.
من و آشپزخانه و چای و بعد
دوتا قرص سَردرد تا می خورم،
خودم را کمی می فرستم به خواب
دوباره می آید کَسی،می پرم !
برو لعنتی مرد تو خسته است
وَ حالی نمانده ست در بسترم
.
.
.
قدم می زنم وسعت خانه را
تُف و لعنتم می کُند مادرم
به من زیر لب فحش بد می دهند
که
" ای بی پدر! "
این سه تا خواهرم!
خودم واقفم لعنتی،تُف به من
گُهم،بی شعورم،نفهمم،خَرَم
برو راه این شاعرت را نبند
خودم را به جای بدی می بَرم
تو یک کوچه ی روبراهی ،بفهم
که من عابر کوچه ی دیگرم
تو اصلا" خودِ حضرتِ آفتاب
تو را روی تختم که می آورم،
به گه می کِشی خلوتِ تخت را
قسم میخورم،
از تنت،
نگذرم.
تو قدیسه تو،
حضرت مریمی
برو با خدا حال کُن،دخترم!
منِ بی پدر با تو باشم بدست
منِ لعنتی فکر کُن،کافرم
تما م ست این زندگیِ سگی
سَرِ ساعت هشت و...
من،
محضرم !
من و مادر و تلخیِ چای و شعر
دقیقا" دوهفته ست شاعر ترم
#ناصر_ندیمی
داشت در یک عصر پاییزی زمان می ایستاد
داشت باران در مسیر ِناودان می ایستاد
با لبی که کاربرد اصلی اش بوسیدن است؛
چای می نوشيد و قلب استکان می ایستاد !
در وفاداری اگر با خلق می سنجیدمش
روی سکوی نخست این جهان می ایستاد …
یک شقایق بود بین خارها و سبزه ها
گاه اگر یک لحظه پیش دوستان می ایستاد
در حیاط خانه گلها محو عطرش می شدند
ابر، بالای سرش در آسمان می ایستاد!
موقع رفتن که می شد، من سلاحم گریه بود
هر زمان که دست می بردم بر آن، می ایستاد
موقع رفتن که می شد طاقت دوری نبود
جسممان می رفت اما روحمان می ایستاد
•••
از حساب ِعمر کم کردیم خود را، بعدِ ما
ساعت آن کافه، یک شب در میان می ایستاد
قانعش کردند باید رفت؛ با صدها دلیل
باز با این حال می گفتم بمان، می ایستاد …
»ساربان آهسته ران کارام جانم می رود»
نه چرا آهسته؟ باید ساربان می ایستاد!
باید از ما باز خوشبختی سفارش می گرفت
باید اصلا در همان کافه زمان می ایستاد …
#كاظم_بهمنی
"با جاده ها به خاطر من ائتلاف کن
برگرد و در حریم دلم اعتکاف کن
بردار چادر عربی را غزل بپوش
شعری بخوان و دور سکوتم طواف کن
گاهی میان قافیه های شبانه ات
دست مرا بگیر و مرا اعتراف کن
بی روسری هوای دلم را قدم بزن
شب را کنار وسوسه هایم خلاف کن
دستم به شعرهای سیاسی نمی رود
چشمان سبز فتنه ایت را غلاف کن
بی تو کبیسه اند تمام دقیقه ها
تقویم را از این همه نحسی معاف کن
#سجاد_صفری_اعظم
"داغی دست کسی آمد و درگیرم کرد
آمد و از همۀ اهل جهان سیرم کرد
اولین بار خودش خواست که با او باشم
آنقدَر گفت چنینم و چنان... شیرم کرد
مثل یک قلعه که بی برج و نگهبان باشد
بر دلم سخت شبیخون زد و تسخیرم کرد
تا خبردار شد از قصّۀ وابستگی ام
بر دلم مهر جنونی زد و زنجیرم کرد
به سرش زد که دلم را بفروشد، برود
قصدش این بود که یک مرتبه تعمیرم کرد!
سنگی از قلب خودش کند و به پایم گره زد
سنگدل رفت و ندانست زمینگیرم کرد
رفت و یک ثانیه هم پیش خودش فکر نکرد
که چه با این دل "لامصّب" بی پیرم کرد...
#سونیا_نوری
میان کوچه ها رفتی، به هر بیگانه شک كردم
نشستم تا که برگردی و بی صبرانه شک کردم
درون باغ وقتی که به آن پروانه خندیدی
نمی دانم چه شد حتی به آن پروانه شک کردم
تو در آغوش من بودی ، صدایی ناگهان آمد
به رخت آويز و دیوار و چراغ خانه شک کردم
هم اینکه رو بروی آینه رفتی و برگشتی
به سنجاق و تل و موگیر و عطر و شانه شک کردم
تو هر جایی که خندیدی به هرکس یا که هر چیزی
من ديوانه شك كردم، من دیوانه شک کردم
#سيد_تقى_سيدى
آقا گمانم من شما را دوست ...
حسی غریب و آشنا را دوست ...
نه ! نه !چه میگویم فقط این که
آیا شما یک لحظه ما را دوست ...
منظور من این که شما با من
من با شما این قصه ها را دوست ...
ای وای ! حرفم این نبود اما
سردم شده آب و هوا را دوست ...
حس عجیب پیشتان بودن
نه ! فکر بد نه ! من خدا را دوست ...
از دور می آید صدای پا
حتی همین پا و صدا را دوست...
این بار دیگر حرف خواهم زد
آقا گمانم من شما را دوست ...
#نجمه_زارع♥️
#اینکه_تنهاییم_تاوان_خجالتهای_ماست
نمانده شور شکفتن برایِمان، باران!
کویر و باز کویر است هر کران، باران!
طنین چهچههٔ عاشقانه دیگر نیست
تو غیرتی کن و نَمنَم غزل بخوان، باران!
چه نالههای قشنگی دل حزینم داشت
به همنوایی آواز ناودان، باران!
شبی که سرزده میآمدی به گونهٔ من
چه شورها که نمیشد بهپا از آن! باران
ببین چگونه صدایم تَرکتَرک شده است
تو را چقدر بخوانم به صد دهان؟ باران
سراغی از دل تنگم بگیر، پوسیدم
بیا به خلوت من، آی مهربان! باران!
ببار، چشم زمینگیر من _یقین دارم_
نمیرسد به تو دیگر از آسمان، باران!
#قربان_ولیئی
طاقتِ آتـش نداری جان مـن عاشق مـشو
عاشقان خود را بہ سوزِ شعلہ درمان میکنند
#امید_قهرمانی
جمعه باشد؛ تو نباشی؛ منِ تنها در شهر
چه عذابی شده این جمعهی وامانده؛ بیا
#محمد_بزاز