eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
آن لحظه که دیدمت بهار آمده بود آهوی دلم وقت قرار آمده بود گفتی که ندارم به تو کاری اما چشمان تو با قصد شکار آمده بود
در کوچه‌ی دل مثال لبخند ببار برتلخی روزگار چون قند ببار در وسعت شوره‌زار خاموش زمین یا حضرت باران خداوند ببار
4.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر فرهنگتان فرهنگ دین است چرا آهنگتان کفر آفرین است مرحوم آغاسی
دزدیده نگاه کردنت، چون شِکر است شیرینیِ دیدار تو از لایِ در است این گفته درست است که وقتی مِی را.. پنهان بخوری مستیِ آن بیشترَست!
صدایم می زنی آقا ، خطابت می کنم بانو برای دیدنت دل را ، به دریا می زنم بانو از آن روزی که مهر تو نشسته بر دلم باید بگویم که گرفتار دو چشم تو منم بانو سراپا شور و شعرم من برای آرزوهایت همین حالا که در حال ترانه گفتنم بانو به پروانه شدن با تو امید وافری دارم به جای خود به دور تو که پیله می تنم بانو کجا پیدا کنم وقتی که رودرروی تو باشم ؟! همین مصراع هم کافیست برایم مغتنم بانو بفهمانم به دنیا که زلالی مثل آیینه ... و من از نسل دل غمگین سنگ آهنم بانو تو را می خواهمت حتی اگر از نسل بارانی تگرگم ، باد و بورانم، شبیه بهمنم بانو نمیدانم چرا از تو سرودن را نمی خواهند به تو آلوده گردد کاش دوباره دامنم بانو برای سوی چشم من ، به پاس بی قراری ها نمی دانی چه آوردند اینجا بر سر پیراهنم بانو ملالت ها کشیدم من در این دنیای پر حیله و حالا نوبت این است که باشی تو زنم بانو به دنیایم قدم بگذار و چای تازه ای دم کن صدایم کن که ای آقا ، خطابت میکنم جانم ؟!
می گفت زنده ام به تو و باوری نداشت این پادشاه پشت سرش لشکری نداشت مانند آشنای غریبه در این جهان جز مرز های بسته ی خود کشوری نداشت گفتم بمان که دولت عشق است بودنت اما توجهی به چنین دلبری نداشت وقتی که رفت قامت دیوار قد کشید آنقدر قد کشید که دیگر دری نداشت من ماندم و کبوترحسی که هیچ گاه ... بال و پر رها شده ی دیگری نداشت یک آن تبر به دست دلم را هدف گرفت وقتی شکست دعوی پیغمبری نداشت آتش گرفت هیزم چشمان من بجز رنج و عذاب معجزه ی بهتری نداشت شیطان نشست وسوسه ای روبراه کرد "آدم" , ولی دوباره دِل ِ کافری نداشت
نیست در سودای زلفش، کار من جز بیقراری ای پریشان‌طره! تا چندم، پریشان می‌گذاری یار دل‌سختست یا من سست‌بختم می‌ندانم اینقدر دانم که از زلفش، مرا نگشود کاری شمع‌رخساری، ولی روشنگر بزم رقیبی سرو بالایی، ولی بیگانگان را در کناری عمر من! جان عزیزی! لیک دائم در گریزی جان من! عمر عزیزی! لیک دائم در گذاری آفتابا! از در میخانه مگذر! کاین حریفان یا بنوشندت که جامی، یا ببوسندت که یاری ای بهم پیوسته ابرو! رحم کن بر دل دونیمی! ای بهم بشکسته گیسو! رحم کن بر بی‌قراری! با خیال روز وصلت، در شب هجران ننالم در خزان دارم به یاد روی زیبایت، بهاری
از گلشن خویش دانۀ مهر بیار در باغچۀ خانۀ من عشق بکار حالا که شدی شاعر اشعار قشنگ بر طاق دل خستۀ من شعر ببار
هدایت شده از آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
https://abzarek.ir/service-p/msg/1377745 لینک ناشناس برای ارتباط با مدیر کانال مدیر کانال @Seyed_moris2020
حرفی بزن به لهجه‌ی باران که مدتی‌ است این بغض کهنه منتظر یک اشاره است!
بسم الله الرحمن الرحیم برای « او » که تمام من است... خدا کشیده در او چند حُسن نیکو را دل هما، پر طاووس، چشم آهو را گل همیشه بهار من است و می‌دانم که برده است دل یاس و ناز و شب‌بو را غبار دلهره‌ها را تکانده از دل من همین که دست گرفته دوباره جارو را قرار شد بگذاریم سر به شانه‌ی هم نخواستیم اگر بالش پر قو را لبی به خنده گشود و علاج دردم شد که امتحان نکنم خیل قرص و دارو را برای بردن غم‌های سخت از دل من همین بس است که بالا گرفته ابرو را مرا تمام جهان دوست داشتند، ولی من از تمام جهان دوست داشتم او را