eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
5.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‍ 🌷دعای روز یازدهم ماه مبارک رمضان بِسْم‌ِٱللّٰه‌ِٱلرَّحْمٰن‌ِٱلرَّحیٖمِ 💠اللهمّ حَبّبْ الیّ فیهِ الإحْسانَ وكَرّهْ الیّ فیهِ الفُسوقَ والعِصْیانَ وحَرّمْ علیّ فیهِ السّخَطَ والنّیرانَ بِعَوْنِكَ یا غیاثَ المُسْتغیثین. محبوبِ دلم ، طاعت و احسان گردان منفورِ دلم ، فسوق و عصیان گردان ای دادرس بی‌کس و کاران ، یارب بر ما تو حرام ، خشم نیران گردان
باران زده و نسیم رقصنده‌ی توست سبزه‌تر و سنبله خرامنده‌ی توست در حال و هوای آمدنهای بهار اسفند، معطر از گل خنده‌ی توست
چنان طفلی که بعد از جنبش گهواره می خوابد قرار ای دوست بعد از بی قراری می شود پیدا
مهلت ما اندک است و عمر ما بسیار نیست در چنین فرصت ، مرا با زندگی پیکار نیست با نسیم عشق ، باغ زندگی را تازه دار ورنه کار روزگارِ کهنه جز تکرار نیست
افتاده در این راه، سپرهای زیادی یعنی ره عشق است و خطرهای زیادی بیهوده به پرواز میندیش کبوتر! بیرون قفس ریخته پرهای زیادی
سمرقند لبانش حمله اقوام تاتاری ست هرات بانگ لبخندش چپاول های طراری ست کمی آرام می گیرد دلم از غیظ ابرویش هوای حمله خشم نگاهش سرد و درباری ست خدا را شاهد این قِصه پر غُصه می گیرم که در هر بار طَردش، یک بیا آقای تکراری ست به فال نیک می گیرم، همین ؛ با من بمانش را که فحش آخرش هم مِهربانی های دلداری ست نفهمیدم نگاهش را ، نمی خندید! غمیگن بود؟ نفهمیدم کلید بسته این قفل، خود داری ست به این حال دگرگونش عجینم ، گرچه مقداری شبیه طعم تلخ قهوه های ایل قاجاری ست
لب ما و قصـه ی زلف تو ، چه توهّمی ! چه حکایتی ! تو و سر زدن به خیال ما ، چه ترحّمی ! چه سخاوتی ! به نماز صبح و شبت سلام ! و به نور در نَسَبت سلام ! و به خال کنج لبت ســــلام ! که نشسته با چه ملاحتی ! وســـــط « الست بربکم » ، شـــده ایم در نظـــر تــو گُـم دل ما پیــــــاله ، لب تـو خُـــــم ، زده ایــم جــــــام ولایتـی به جمــــال ، وارث کوثــــری ، به خــــدا حسین مکرری به روایتـی خود حیـــدری ، چه شبــاهتی ! چه اصـالتی ! « بلغ العُلی به کمالِ » تو ، « کشف الدُجی به جمال » تو به تـو و قشنگی خــــــال تو ، صلوات هـــر دم و ســــاعتی شده پر دو چشم تو در ازل ، یکی از شراب و یکی عسل نظرت چه کرده در این غــزل ، که چنین گرفته حلاوتی ! تـو کـه آینــه ، تـو که آیتــی ، تـو کـه آبــــــروی عبــادتی تـو کـه با دل همـــــه راحتی ، تـو قیـــــام کن کـه قیــامتی زد اگـر کسی درِ خانه ات ، دل مـاست کــرده بهانه ات کـه به جستجوی نشـانه ات ، ز سحـــر شنیــده بشـارتی غـزلم اگـر تو بسازیم ، و نــی ام اگـر بنـوازیم به نسیـم یاد تو راضیـم ، نه گلایه ای نه شکایتی نه ، مرا نبین، رصدم نکن، و نظر به خوب و بدم نکن ز درت بیــــا و ردم نکـن ، تـو کـه از تبـار کرامتی
قسم به عشق که واجب ترین گناهم بود به حکم مرجع دل یک نظر مباحم بود! حلال کرده خدا فعل لاارادی را که لحظه لحظه نگاه تو در نگاهم بود درون آینه هم جای من تو بودی, آه! ز دیده محو شدی و , مقصر آهم بود همین ندیدن چشمت برای ثانیه‌ای تقاص زندگی تیره و تباهم بود ببین چگونه دلم سر به راه عشقت شد که عقل نیز در این راه, هم‌گناهم بود نظام کشور قلبم حکومت عشق‌است که عشق یک تنه هم شاه و هم سپاهم بود
آه ای سحر! طلوع کن از شام تار من بگذار پا به دیده‌ی شب‌زنده‌دار من شرمنده از گناهم و شرمنده‌تر که بود، وقت گناه، دیده‌ی تو اشکبار من از ما هزار حاجت غیر از ظهور هست ای آرزوی گمشده در روزگار من گفتم بیا... تو آمدی و... من نیامدم گفتم کجایی... آه... تو بودی کنار من تو ناظری به حالم و من تا ببینمت، دستی بکش به آینه‌ی پُر غبار من
مضمون تمام شعرهایم رفتن و نیامدن توست می‌دانم این شعرها تو را بر نمی‌گرداند اما از من شاعر خوبی می‌سازد
رنگ سیاهی زد جهانم آسمانم را باید عوض کرد آسمانم را جهانم را شد شانه های من کتاب زخم از یاران باید ببوسم دستهای دشمنانم را یک رنگی دل بر زمینم گرچه زد اما لعنت نخواهم کرد قلب مهربانم را با شعر تنها میتوانم درد دل کردن اینکه 'به چشم هرکه آمد نربادنم' را از آدمیزده گریزانم ولی افسوس از پای رفتن پیری ام برده توانم را
بعد از تو "دلم" رو به نگاهِ قلم آورد! از درد تو هر لحظه غزل گفت کم آورد... هر بار نوشتم که غزل نیست دوایم! چون قافیه بِنشَست غزل نام غم آورد... بعد از تو نپرسید کسی از دل زارم! شادی به خزان رفت برایم اَلَم آورد... از یاد تو در سینه‌ی من وُسعتِ آهی ست! با بغض نفسگیر به چشمم که نم آورد... من حسرت دیدار تو اینگونه چشیدم! در هر نَفَسی تلخیِ آهی که دم آورد...