eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
106 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
6.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هزاران بار الطاف تو را در خود عیان دیدم ستاره در ستاره نور در این آستان دیدم مریض و دلشکسته آمدم اما گل طاها نگاه مهربانت را چو مادر مهربان دیدم خریدارم شدی ای ماه با جرم و خطاهایم به وقت معصیت مهر تو را چون سایبان دیدم رضایی و رضای حق به لبخند تو وابسته به هنگام بلا، نزدیک‌تر از این و آن دیدم همه گفتند می‌باشی رئوف از جنس مرغوبش صدایت کرد‌ه‌ام آری دقیقا هم همان دیدم به گوهرشاد و سقاخانه و صحن عتیق تو تو را زیباتر از باران میان قلب و جان دیدم
رويای آشنای شب و روز عمــــر من! در خوابهای كودكی ام ديده ام تو را از هــــر نظر تــــــــو عين پسند دل منی هم ديده، هم نديده، پسنديده ام تو راِ @abadiyesher
صبح است و هوا کمی خنک‌تر شده است همسفرهٔ عشق، بانمک‌تر شده است در سردیِ این زمانه محبوبِ دلم با پوششِ گرم، دلبرک‌تر شده است. @abadiyesher
19.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بلغ العلی به کمال تو کشف الدجی به جمال تو به تو و قشنگی خال تو صلوات هر دم و ساعتی...🌱 🎙 🕌 حسینیه امینی‌ها - قزوین @KhyaleVasl | خِیـٰـالِ وَصـْـل
هدایت شده از آوای سکوت
هنگام ربیع، رنگ ساغر سبز است غم نیز میان جام آخر، سبز است سرمست تر از قبل شدم تا دیدم بین الحرمین، بار دیگر سبز است... @avayesokut
درد است بجوییم فلان را و تو را نه مرگ است که داریم روان را و تو را نه چشمی که تو را سیر نبیند به چه کار است؟! سخت است ببینم همگان را و تو را نه... @saredustansalamat
شبی در یک عبادتگاه، مٌهری ز یاری باصفا آمد به دستم چو گل بوییدم و بوسیدم آن را هنوز از عطر روح افزاش مستم بگفتم : از کدامین خاک پاکی که دل ای مُهر! بر مِهر تو بستم؟ بگفتا : تربت پاک حسین‌ام که بر دامان احسانش نشستم "کمال هم‌نشین در من اثر کرد وگرنه من همان خاکم که هستم" @abadiyesher
هرچند نفس نمانده تا برگردیم با این دل منتظر، کجا برگردیم؟ با ندبۀ ما نیامدی، حرفی نیست یک جمعه تو گریه کن، که ما برگردیم @abadiyesher
هدایت شده از به وقت شاعری
شب ها که پای عاطفه از راه می رسد یک دفعه بیت های پر از آه می رسد اندوه را معطر از احساس می کند در طبع شاعرانگی ام ماه می رسد باور کنیم عاقبت این شب سحر شود یوسف دوباره از دل یک چاه می رسد
از این ساحل                 آب و گل درگذر به گوهر سفر کن                  که دریا تویی ‌‌ 💚 @abadiyesher
شنیدم که شبی از کوچه‌ ما هم گذر کردی از آن شب سخت می‌بوسم زمین این حوالی را @abadiyesher
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس پرده نهان است گر مرد رهی غم مخور از دوری و دیری دانی که رسیدن هنر گام زمان است آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است باشد که یکی هم به نشانی بنشیند بس تیر که در چله این کهنه کمان است از روی تو دل کندنم آموخت زمانه این دیده از آن روست که خونابه فشان است ای کوه تو فریاد من امروز شنیدی دردیست در این سینه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند یارب چقدر فاصله ی دست و زبان است خون می چکد از دیده در این کنج صبوری این صبر که من می کن افشردن جان است از راه مرو سایه که آن گوهر مقصود گنجی است که اندر قدم راهروان است @abadiyesher