eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 طوفان دیگری در راه است
توئیت اکانت عبری آقا: بسم الله الرحمن الرحیم
من، روز خویش را با آفتاب روی تو، کز مشرقِ خیال دمیده‌ است آغاز می‌کنم. من با تو می‌نویسم و می‌خوانم من با تو راه می‌روم و حرف می‌زنم... @abadiyesher
هیچ کس مانند تنهایی پریشان تو نیست هیچ کس جز عشق خوشبختانه مهمان تو نیست گاه تنهایی شرف دارد گلم بر نارفیق باد می‌رقصاندت اما به فرمان تو نیست این کویر بدگمان سرسبز با باران نشد دل نسوزان لایق عشق فراوان تو نیست کوه سر خم می‌کند وقتی ببیند محکمی کوه حتی کوه محکم‌تر ز ایمان تو نیست گاه گاهی بستگان از دشمنانت بهترند گاه اما دشمنی بدتر ز خویشان تو نیست کاشکی در انتخاب دوست دقت داشتی هیچ کس چون دوست گاهی دشمن جان تو نیست ننگ بر مرداب بر این نارفیق دائمی دل به این دریا نزن چون مرگ پایان تو نیست @abadiyesher
من ابرِ ناگهانِ بهارم از این به بعد هر لحظه می‌روم که ببارم از این بعد... ‌ بغض گلوبریده‌ی سازی شکسته‌ام، من تکّه‌پاره‌های سه‌تارم از این به بعد... @abadiyesher
دوستت دارم به سبک سنگی که غرق می شود در آب. @abadiyesher
اذان بگو! سَنُصَلّی؛ رجز بخوان! سَنُقاوِم به عشق صبح ظهوری همیشگی و‌ مداوم نوشته‌اند رسائل، هزار عالم و فاضل مدرّسانِ فضائل، معلّمان مکارم_ که ظلم بر لب گور است، مقدّمات ظهور است نمان که وقت عبور است، بُروز کرده علائم غمین مباش ! که رازِ آیه‌ی والتّین، برآمد از دل یاسین، به مدّ واجب و لازم ولَو نَشا لَطَمَسْنا، ولَو نَشا لَمَسَخْنا فَمَا اسْتَطاعُوا مُضِيًّا، بگو‌ به‌ کافر و ظالم* حماسه است و حماسش، خروش دشنه و‌ داسش یهود ماند و هراسش، در این شب متلاطم اگر زمانه منافق، نبود اگر که موافق تو‌ در نگاه خلائق، غیور باش و مقاوم غمین رنجِ تو ماییم، نگو نپرس کجاییم! قسم به قدس می‌آییم، به نام نامی قاسم! *اشاره به آیه ۶٧ سوره یس @abadiyesher
صبح و طلوع شعر و غزل، ناشتای تو یعنی سلام، زنده شدم با دعــــای تو یعنی دوباره.. با تو من از خواب می‌پرم با مـــوج‌های ملتهب خنده‌هـــای تــــو یعنی که رگ‌رگ تن من شوق می‌شود یعنی کـــه تنگ می‌شود این دل برای تو تازه سلام اول این قصــه می‌رسد پر می‌شود تمام من از ماجرای تو صبحانه حاضر است بفرما غزل بنوش طعم بهشت می‌دهد امروز چای تو @abadiyesher
من بی تو نیستم، تو بی من چه می‌کنی؟ بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟ شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟ من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی! پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟! @abadiyesher
لبریز غمیم و غرق در اندوهیم دلگیرتر از غروب گوهرکوهیم در عرصه‌ی امنیت سیه‌پوش و حزین از ماتم دَه (۱۰) مبارز نستوهیم @abadiyesher
بریم یکم زیبایی ببینیم؟!!☺️🍁🍂
خوب بود؟؟ حال دلتون خوب شد؟😍
اینم یه چای دونفره‌ی پاییزی 😍 همیشه دلتون گرم
پیام گرم یکی از اعضا کانال👌☺️🌼
اگر روزی تهدیدت کردند؛ @abadiyesher
با خنده طلوع نور را معنا کن در خانه ی دل امید را احیا کن در مجلس عاشقانه ها در هر صبح قانون لطیف عشق را امضا کن @abadiyesher
دل و محبوب با هم راز دارند که هر دو، سویِ مقصد رهسپارند اگر خوبانِ حق را دوست داری تو را هم جزءِ خوبان می‌شمارند اگر میلت به سویِ اهلِ شر هست تو را در جمعِ آنها می‌گذارند چنین فرموده آن عشقِ نخستین که محبوب و محبّش هم‌قطارند... @abadiyesher
‌روزگاری قهر بودی، روزگاری آشتی ماجرای عشقِ ما را ساده می‌انگاشتی! من زمینِ کوچکی بودم که از ترسِ کلاغ جای گندم دور تا دورم مترسک کاشتی! وقتِ برگشتن اگر راحت نمی‌بخشیدمت این‌قَدَرها هم مرا احمق نمی‌پنداشتی! نامه دادی: جانِ من هستی و فهمیدم چرا از به لب آوردنم احساسِ خوبی داشتی! ماه پنهان شد، نمایان شد، پلنگی نعره زد: داشتم از یاد می‌بُردم تو را... نگذاشتی... @abadiyesher
سلام حضرت باران اجازه می خواهم و با اجازه تان شعر تازه می خواهم برای جَلد شدن آب و دانه لازم نیست برای عشق سرودن بهانه لازم نیست تویی بهانه ی خورشید وقت تابیدن تویی بهانه ی باران برای باریدن بدون تو همه ی چشمه ها کویر شدند و جمعه جمعه در این انتظار پیر شدند بیا به حرمت باران…بیا بمان مولا برای منتظرانت غزل بخوان مولا بیا که غصه شد عادت ، بیا که غم داریم میان فصل زمستان ، بهار کم داریم برای قطع درختانمان تبر هستند بیا ببین همه در معرض خطر هستند بیا که دین و شریعت به اشتباه افتاد بیا که شیعه کشی در جهان به راه افتاد به اشک و گریه ی بی اختیار می خندند بیا ببین که بر این انتظار می خندند… بس است این همه دوری ، بس است این هجران بس است صبر و تحمل… ببار ای باران ببار و باز بر این شعر جان تازه بده و باز هم به قلم هایمان اجازه بده دوباره با ادب و احترام بنویسیم اگر اجازه دهی از قیام بنویسیم بیا… عدالت مطلق مسیر می خواهد سپاه منتظرانت امیر می خواهد زمین و کل زمان را بیا و زیبا کن حکومت علوی را دوباره برپا کن بیا و این غم و این انتظار را بردار به کعبه تکیه بزن ، ذوالفقار را بردار ببند بر سرت عمامه ی پیمبر را دوباره زنده بکن اعتبار حیدر را بیا بگیر به شمشیر انتقام علی تو انتقام همان سیلی به مادر را بیا مدینه و روضه بخوان کنار بقیع بخوان که اشک بریزیم بغض آن در را و روضه روضه سری هم به کربلا بزنیم بخوان تو بوسه ی خنجر به روی حنجر را ببین کتاب خدا را ورق ورق کردند نشانده اند سپس روی نیزه ها سر را تمام کرب و بلا را ببار ای باران ببار غربت این خواهر و برادر را سپس کنار همین کاروان برو تا شام ببین وادع سری با سه ساله دختر را ببخش ...ببخش حال مرا ببخش تا که بگویم کلام آخر را اگرچه این شب هجران هنوز تاریک است آهای مردم دنیا ظهور نزدیک است