eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
همین عقلی که با سنگ حقیقت خانه می سازد زمانی از حقیقت های ما افسانه می سازد سر مغرور من! با میل دل باید کنار آمد که عاقل آن کسی باشد که با دیوانه می‌سازد مرنج از بیش و کم، چشم از شراب این و آن بردار که این ساقی به قدر "تشنگی" پیمانه می‌سازد مپرس از من چرا در پیله‎ی مهر تو محبوسم که عشق از پیله‌های مرده هم پروانه می‌سازد به من گفت ای بیایان گرد غربت! کیستی؟ گفتم: پرستویی که هر جا می‌نشیند لانه می‌سازد مگو شرط دوام دوستی دوری‌ست٬ باور کن همین یک اشتباه از آشنا بیگانه می‌سازد... 🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿
چشم من در پی تو قافیه اش باران است دل بی صاحب من از غم تو ویران است جگرم سوخت تو را با کس دیگر دیدم مثل آن آتش سرخی که سر قلیان است نشدی سهم من، این داغ مرا آتش زد عالمی از جگر سوخته ام حیران است شومی بخت مرا باش که َحتی بی تو اجلم نیز در این غائله سرگردان است من پر از هق هق تلخم که خدا هم حتی بر دل ساده و مظلومهء من گریان است...
در حضور عشق پژمردن؟ نمی بخشم تو را بر دل افتاده بر خوردن؟ نمی بخشم تو را پیش خلقی باختم از عمد تا شادت کنم بُردی اما بهر این بُردن نمی بخشم تو را آنچنان از چشم من افتاده ای نا مهربان روز و شب هم با قسم خوردن نمی بخشم تورا باعث رنجیدنم یک عمر بودی مرحبا با شبی قرآن به سر بردن نمی بخشم تو را گر خدا می بخشدت باشد، شبیهش نیستم! گفته ام تا لحظه ی مردن نمی بخشم تو را
خورشید چشم روشنت را دوست دارم دل دادن و دل بستنت را دوست دارم مرداد آغوشت برایم زندگانیست اردیبهشت دامنت را دوست دارم در سايه ی پيراهنت، گل جان گرفته عطر گل پيراهنت را دوست دارم وقتی که برمیگردم از یک روز دشوار در خانه پیدا کردنت را دوست دارم "من را در آغوشت بگير"، اين جمله ات را "من را رها کن" گفتنت را دوست دارم بعد از هزاران روز، یک شب هم جدایی یک شب جدا افتادنت را دوست دارم
لکنت گرفتم تا تو را دیدم کنارم گفتم سلام اما سلامم، داشت...!
شعرم نفس بریده به لکنت رسیده است ای شرح اضطراب دلم ! جمعه رفت بیا😔
گونه هایم سرخ بود اما دلم رسوا نشد مثلِ تو در قلبِ من گویا کسی پیدا نشد آخرین تیرِ نگاهت صاف بر قلبم نشست خواستم با تو بمانم، خوبِ من اما نشد آینه شد محرمِ این روزهای تلخ من شک ندارم هیچ کس مثل خودم تنها نشد عهد بستم با خودم یک روز پیدایت کنم اشک های سردِ من همصحبتِ دریا نشد این دلِ دیوانه هر شب جشن بر پا میکند جشنِ تو در قلبِ من هرگز ولی بر پا نشد من زبانم بند می آید بگویم عاشقم گر چه خود میخواستم اما دهانم وا نشد
یه بیت بنویسید خوب باشه... بهتر از اینه سطر ها پر کنید و بد باشه... 🌹✨
لَرزه بَر دَستان‌و لُکنَت بَر زَبان‌و نَبض ِ تُند وَصف حالم؛ چون‌ببینَم یک‌نظر چشمِ تورا
رسوای شهرم می‌کند‌ آخر مرا عشقت دست دلِ دیوانه ام افتاده افسارم لکنت گرفتم باز هم با دیدنت اما... این مرتبه باید بگویم آره😐!
ای بی نشان محض نشان از که جویمت گم گشت در تو هر دو جهان از که جویمت تو گم نه‌ای و گمشدهٔ تو منم ولیک تا یافت یافت می‌نتوان از که جویمت دل در فنای وحدت و جان در بقای صرف من گمشده درین دو میان از که جویمت پیدا بسی بجستمت اما نیافتم اکنون مرا بگو که نهان از که جویمت چون در رهت یقین و گمانی همی رود ای برتر از یقین و گمان از که جویمت در بحر بی نهایت عشقت چو قطره‌ای گم شد نشان مه به نشان از که جویمت تا بود که بویی از تو بیابد دلم چو جان بیرون شد از زمان و مکان از که جویمت در جست و جوی تو دلم از پرده اوفتاد ای در درون پردهٔ جان از که جویمت عطار اگرچه یافت به عین یقین تورا ای بس عیان به عین عیان از که جویمت 🌱🌱🌱🌱🌱
برایش شعر خواندم گوش کرد و بی تفاوت گفت: کتابش کن که بفروشد ، درآمد زاست اشعارت
به هوای تو تمنا شده ام می دانی گم شدم در تو و پیدا شده ام می دانی مثل تقویم ورق خورده و باطل شده ام غرق دیروزم و فردا شده ام می دانی بی خبر در پی یک حادثه ی گنگ و غریب چشم بر هم زده ام تا شده ام می دانی مثل یک شهر که در آتش اسکندر سوخت در بیابان دلم جا شده ام می دانی من هنوز از همه ی شهر شکایت دارم بین این قوم چه تنها شده ام می دانی ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
‌تو تنها می‌توانی آخرین درمان من باشی و بی‌شک دیگران بیهوده می‌جویند تسکینم ... ! 🌹🌹🌹
ﺑﺮﺧﯿﺰ ﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﺗﺎ ﺷﺮﺍﺑﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﺯﺍﻥ ﭘﯿﺶ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻧﻪ ﺗﺎﺑﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾﻢ ﮐﺎﯾﻦ ﭼﺮﺥ ﺳﺘﯿﺰﻩ ﺭﻭﯼ ﻧﺎﮔﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭼﻨﺪﺍﻥ ﻧﺪﻫﺪ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺁﺑﯽ ﺑﺨﻮﺭﯾم خیام ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌
باید بدوی به هر کجا شد بروی باید بپری از پی هدهد بروی اینگونه برو بیای بیخود کافیست آنگونه به خود بیا که از خود بروی
طلبکارم بدهکاری بیاور آن لبان را حسابت با ،،یَزیدُ الشّاعران اِلّا خَسٰارا،،
زبانت را نشانم ده خیالم می‌شود لالی عجب چشمان زیبایی مرا بد می‌کند حالی سوالی می‌کنی از من سراسر شوق اندیشه جوابت میدهم اما بنحوی بحث اجمالی وسط آمد صدایت عطسه کردی بعدِ آن سرفه دلم لرزید ای وایم بپوشان گیس با شالی تو خندیدی به احوالم که بیتابم ولی باشد مرض را رد بکن این خنده ها دارد چه اشکالی اگر جویا شوم حالت تو فکر بد نکن جانم فقط خواهم بدانم تا که نرمالی و یا عالی ملاقاتت کنم با دسته گل کمپوت گیلاسی به یاد بچگی هامان بگویی دوستم دالی خجالت میکشی بازم تو ای بانوی خوش نازم همین حالت که پیدا میشود لپ ها زند چالی مرا دیوانه کردی نقطه ضعفی پیش چشمانت هویدا کرده ام باشد،چو خوش رویی و اقبالی فقط بازی نکن با چشم و گیسویت که میگویم چه بانویی چه زیبایی تو هم کردی چه جنجالی
* باز هم آن بی وفا قلب مرا دزدید و رفت بر همه دلبستگی های دلم خندید و رفت با تمام خاطرات تلخ و شیرین باز هم بر سر عهدش نماند و عشق را بوسید و رفت وقت رفتن باز با فن بيانم خواستم یک غزل گویم برایش، لیک او نشنید و رفت ساغر شعرم سپردم دست ساقی تا شبی مست و مدهوشش نماید، از می ام نوشید و رفت خواستم با او بگويم از غم و تنهایی ام همچو اشکی از دو چشم عاشقم غلطید و رفت از چه رو بغض و غرور و قلب من با هم شکست؟ این سوال بی جوابم را دلم پرسید و رفت عاقبت با طعنه ای آن سنگدل ، آن بی وفا خاک غم بر آرزوهای دلم پاشید و رفت مانده ام آن شب چرا از عشق پاک من گذشت شاید او در دل کسی را بهتر از من ديد و رفت
تو را اے بهترینِ بهترینها دوستت دارم تو را مثلِ هوا ، مانندِ دریا دوستت دارم اگر هر ڪس میانِ سینه اش صد عشق پنهان است عزیزم من تو را تنهاے تنها دوستت دارم شده سرتاسرِ قلبم پر از مهرِ وجودِ تو وَ من زیباترین عشقِ مسیحا دوستت دارم نگاهِ مهربانت برده از سر عقل و هوشم را شدم دیوانه و در عمقِ رویا دوستت دارم صدایم ڪن صدایت مملو از احساسِ آزادیست ڪه با یک قلبِ پر مهر و شڪیبا دوستت دارم
دیوانه شدم فکر نکن مست شرابم دائم تو نزن زخم بر این جسم کبابم در دل به خدا غصه فراوان ز تو دارم افزون تو نکن غصه ام و رنج و عذابم من خانه بدوشم تو چه بیهوده بکوشی حالا که کنی دربه در و خانه خرابم دریای پر از موجی و تو رحم نداری ترسم ز تو چون بر لب آبت چو حبابم در سن جوانی شده خم قامت زارم من پیر تو گشتم به دل فصل شبابم هر بار که گفتم به دلت میل که داری ؟ دادی تو به اخمی همهٔ عمر جوابم شیرم که ز عشقت همهٔ قدرتم افتاد موشی شدم و صید به چنگال عقابم دیوانه ایم من که به یاد تو نشستم !! یادت چو سراب است و به دنبال سراب ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌ ‍‌ ‌ ‌‌ ‌‌ 🍂🌿🍂🌿🍂🌿🍂🌿
آزرده‌دل از کوی تو رفتیم و نگفتی . . . کی بود؟ کجار رفت؟ چرا بود و چرا نیست!
با نُدبه ی مــٰا نیامَدی، حَرفی نیسـت یک جمعه تـو گریه کن که ما برگردیم
عَجِّل فرج به روی لب و توشه‌ها سیاه، هجران که با شعار به پایان نمی‌رسد... 🌱