eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک اهل بیت را ته گودال میبری... ای خُمْسِ پنج تن، نه خدا حافظی مکن اصلاً بدون من سفری رفته ای ؟ بگو … حالا بدون من...؟؟ نه ، خدا حافظی مکن 😔😭
بین گودال و حرم، عطر فروشم فردا تن عریان تو را با چه بپوشم فردا؟ من ببینم که تو بی‌پیرهنی می‌میرم تکیه‌ بر نیزه‌ی غربت بزنی، می‌میرم حسین جان😭
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مشڪ برداشت‌ڪه سیراب‌ڪنددریا را رفت تا تشنــگۍاش آب ڪند دریــا را... حميدرضا‌برقعۍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
دلبسته ی محبت و دلـــــــداده ی غمیم چون روز روشن‌است که دلداده‌ی همیم
چند خط روضه ، زبانحال خانم ربابه مادر حضرت علی اصغر 😭😭😭😭 پسرم از نفس افتاد… به دادم برسید داد از این همه بی داد به دادم برسید تشنه ام ؛شیر ندارم ؛چه کنم ؛حیرانم باید آخر چه به او داد به دادم برسید دیگر از شدت گرما و عطش همچو کویر چاک خورده لب نوزاد به دادم برسید بوی آب و دل بی تاب و سپاهی بی رحم طفلی و این همه جلاد به دادم برسید آب دامی ست که دلبند مرا صید کند وای از حیله ی صیاد به دادم برسید با پدر رفت و ندانم چه شده کز میدان… شاه پیغام فرستاد : به دادم برسید بارالها چه بلایی سرش آمد که حسین میزند این همه فریاد به دادم برسید
جانم‌ حسین.... شبِ آخر بگذار اين پَر ِمن باز شود بيشتر رويِ تو چشم تر ِمن باز شود حرفِ هجران مزن اينقدر مراعاتم كن دست بردار ، دلِ مضطر ِ من باز شود جان زينب برو از كرب و بلا زود برو مگذاري گره ي معجر من باز شود آه ، راضي نشو بنشينم و گيسو بكشم آه ، راضي نشو موي سر من باز شود پاي دشمن به روي پيكر تو باز شود روي دشمن به روي معجر من باز شود جانِ من حرز بينداز به گردن مگذار جاي اين بوسه ي پيغمبر من باز شود جان زينب برو مگذار غروب فردا سمت گودال رهِ مادر من باز شود حيف از اين زير گلو نيست خرابش بكنند؟! پس اجازه بده تا حنجر من باز شود لااقل قول بده زود خودت جان بدهي بلكه راهِ نفس آخر من باز شود ادری
غمِ غربت بگیرد مثل بغضی سخت نایَت را محرّم آی می‌چسبد بگریی غصه هایت را:) ...
ای تن خسته به گودال، زپا افتاده تنت اینجاست سرت پس به کجا افتاده   هیچکس این بدن خُرد تو را جمع نکرد بس که اعضاء ز اعضاء  جدا افتاده   این تن از هر طرف انگار به غارت رفته زیر نعشت مچ دست و مچ پا افتاده   دست بر شال کمربند گرفتی از چه؟ بر تنت جای سم اسب چرا افتاده   استخوان‌های شکسته همه بیرون زده‌اند دندۀ پهلویت انگار که جا افتاده   خودنماییِ کف چکمه مرا کشت حسین چقدر بر بدنت پنجه و پا افتاده   با گلوی تو چه کرده است مگر شمر لعین بارها خنجرش انگار خطا افتاده   از چه انگشتر و انگشت تو پیدا نشود ساربان نیست ولی دشنه به جا افتاده   بوی زهراست که در مقتل تو پیچیده از نفس مادرم اینجا به خدا افتاده 😭🥀
AUD-20210819-WA0008.mp3
3.81M
صبحدم آوای ماندگار جهانبخش کردی زاده ،بخشو
202030_861911404.mp3
2.81M
زمینه_محرم عاشقا چشم به هم زدیم شب دهم بازم رسید مضطرب فردائیم و غصه به دل شرر کشید کربلایی_جواد_مقدم مداحـی شــب عاشــورا
دلخوشی هایِ کم ِ دور و برت را بردند بد زمینگیر شدی! بال و پرت را بردند روی دستان تو با تیر سه پر؛ پرپر شد گوش تا گوش...دهان پسرت را بردند چشمت از داغ جوان تار شد و کم سو شد می‌زدند و همه نام پدرت را بردند علَم افتاد و تنِ علقمه را خون برداشت کمرت خم شد و قرص ِ قمرت را بردند  با وضو نیزه-زنان وارد گودال شدند آن عقیقِ یمنِ شعله ورت را بردند چکمه هایت را با نیزه درآورد کسی تیرباران شده بود و سپرت را بردند تا بگیرند دو سه جایزه از دست یزید(لع) دست و پا میزدی آقا خبرت را بردند پیش زینب(س) به تو بسیار جسارت کردند غارتت کرده و بر نیزه «سرت» را بردند! شاعر:
🏴 عاشورا ناله بزن ؛ با ناله از گودال لشگر را ببر زینب بیا ، این شمر با پا رفته منبر را ببر چون مادرِ خود بر کمر چادر ببند ای شیر زن از زیر دست و پای این مردم ، برادر را ببر این فرصت پیش آمده دیگر نمیاید به دست دامن‌کشان، دام‍ن بیاور با خودت سر را ببر ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه‌ش بی‌فایده‌است این شمر،از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر😭 ای لشگر بی‌آبرو اینگونه عریانش مکن پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر انگشتری که ضربه خورده درنمیاید ز دست جایش النگوی من‌و این چند دختر را ببر من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده‌ام از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر علی‌اکبر‌ لطیفیان 🏴
بین گودال فقط یک تنِ تنها مانده در مقابل سرِ سر داعی و دعوا مانده شمر گفتا بروید از چپ و بالا تا او در حصاری شده،جمعی به تمنا مانده راه ها بسته و آقا شده اینجا درگیر ذهن و فکرش عملاً خیمه و آنجا مانده یک گروهی رژه با اسب و جسارت کردند تا توانش ببرند و زهِ اعدا مانده با صدایش که ضعف از تُنِ پایین دارد گفت لشکر نرو چون یک نفر اینجا مانده قصد جانش همگی کرده و حالا لشکر در پی خاطره سازی شب یلدا مانده سنگ ها تیر و کمان،سنگ و تبر باراندند راز این حملهٔ سنگین به معما مانده تیغ و شمشیر زند بر سرِ کتفش دشمن خُرد شد تا که فقط بر سرِ یک پا مانده یک نفر تیر زند فاصله هم نزدیک است تیر بر سقف دهان خورد و دهان وا مانده یک نفر نیزه زد و کرد فرو در پهلو بعد چرخانده و این نیزه همانجا مانده یک نفر سیر نشد رفت و فقط یک نیزه در گلو کرد و سپر یک شُشِ پیدا مانده یک نفر از همه بدتر به بَرش آمد تا یک لگد بر بدنش زد،بدنِ تا مانده دفعتأ این بدنش گشت به پشت آماده آسمان روی زمین چون پَرِ شِش لا مانده چشم آقا بخدا شافع دشمن میشد حیف چشمش به زمین شد که به معنا مانده کاش این غائله زودی برسد تا پایان خیمه ها را نزند آتش و گرما مانده درد دارد که بگویم غم عظمی را من زینبش اول و آخر به تماشا مانده کاش دیگر طمع حلقه و خلخال نکند یا مردد نشود باز که اجزا مانده آتشم زد دل خواهر دل مادر هم هست ای حسین جان چه کشیدی،غم زهرا مانده راستی جسم سه روز و سه شبانگاهم ماند سوخت،جز سر همه اعضا سرِ صحرا مانده میرود قافله هم سوی خرابات و شام ماجرایی که از این واقعه در ما مانده ⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️
بین گودال فقط یک تنِ تنها مانده در مقابل سرِ سر داعی و دعوا مانده شمر گفتا بروید از چپ و بالا تا او در حصاری شده،جمعی به تمنا مانده راه ها بسته و آقا شده اینجا درگیر ذهن و فکرش عملاً خیمه و آنجا مانده یک گروهی رژه با اسب و جسارت کردند تا توانش ببرند و زهِ اعدا مانده با صدایش که ضعف از تُنِ پایین دارد گفت لشکر نرو چون یک نفر اینجا مانده قصد جانش همگی کرده و حالا لشکر در پی خاطره سازی شب یلدا مانده سنگ ها تیر و کمان،سنگ و تبر باراندند راز این حملهٔ سنگین به معما مانده تیغ و شمشیر زند بر سرِ کتفش دشمن خُرد شد تا که فقط بر سرِ یک پا مانده یک نفر تیر زند فاصله هم نزدیک است تیر بر سقف دهان خورد و دهان وا مانده یک نفر نیزه زد و کرد فرو در پهلو بعد چرخانده و این نیزه همانجا مانده یک نفر سیر نشد رفت و فقط یک نیزه در گلو کرد و سپر یک شُشِ پیدا مانده یک نفر از همه بدتر به بَرش آمد تا یک لگد بر بدنش زد،بدنِ تا مانده دفعتأ این بدنش گشت به پشت آماده آسمان روی زمین چون پَرِ شِش لا مانده چشم آقا بخدا شافع دشمن میشد حیف چشمش به زمین شد که به معنا مانده کاش این غائله زودی برسد تا پایان خیمه ها را نزند آتش و گرما مانده درد دارد که بگویم غم عظمی را من زینبش اول و آخر به تماشا مانده کاش دیگر طمع حلقه و خلخال نکند یا مردد نشود باز که اجزا مانده آتشم زد دل خواهر دل مادر هم هست ای حسین جان چه کشیدی،غم زهرا مانده راستی جسم سه روز و سه شبانگاهم ماند سوخت،جز سر همه اعضا سرِ صحرا مانده میرود قافله هم سوی خرابات و شام ماجرایی که از این واقعه در ما مانده ⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️⬛️
ناله بزن ، فریاد کن ؛ اما همه‌ش بی‌فایده‌است این شمر،از اینجا نخواهد رفت ؛ مادر را ببر😭 ای لشگر بی‌آبرو اینگونه عریانش مکن😭 پیراهنش را بر زمین بگذار ، معجر را ببر انگشتری که ضربه خورده در نمیاید ز دست جایش النگوی من‌ و این چند دختر را ببر من در میان این شلوغی خیمه را گم کرده‌ام از بین نامحرم بیا عباس خواهر را ببر 😭😭😭 علی‌اکبر‌ لطیفیان
لشکری آمده تا سهم غنیمت ببرد از تنی غرق به خون جامه به غارت ببرد...😭
تیره و تار شده یکسره دنیای حسین(ع) رفت از خیمه قرار دلِ تنهای حسین(ع) مشک بر دوش؛ شجاعانه قدم برمیداشت زیر لب زمزمه اش این شده سقای حسین(ع): باید این چشم و سر و دست شود غرقِ به خون برسد حاجت من تا که به امضای حسین(ع) زخمِ شمشیر به تن داشت و لبریز عطش وارد علقمه شد حضرتِ دریای حسین(ع) إبن ملجم صفتان رفته عمود آوردند وای از لحظهٔ شقّ القمر و وای حسین(ع) تیر چشمش زد و عباس(ع) نظر خورد آخر آخر افتاد زمین خوش قد و بالای حسین(ع) شمر(لع) با قهقهه به حرمله(لع) گفت أحسنتم خوب شد! از رمق افتاده ببین پای حسین(ع) قاتل جانِ أبالفضل(ع) به وٱلله شده إنکساری که نشسته ست به سیمای حسین(ع) عاقبت «أدرک أخا» گفت و خدا رحم کند به دل زینب(س) و دلشورهٔ فردای حسین(ع)!
اشکی مرا به شامِ مصیبت نمانده است چشمی تو را در این شبِ غربت نمانده است ما را به سخت جانیِ خود این گمان نبود هرچند جانِ عرضِ ارادت نمانده است ما را ببخش زنده اگر مانده‌ایم باز گرچه نفَس گرفته و طاقت نمانده است ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست دخترت حالا که خیمه‌ای شبِ غارت نمانده است ما خسته‌ایم خسته‌تر از ماست خواهرت او مانده است حیف که قوَت نمانده است ما خسته و رُباب ولی خسته‌تر زِ ما عباس کو که یک رگِ غیرت نمانده است در علقمه سپاهِ حرم مانده رویِ خاک چیزی چرا از آنهمه قامت نمانده است من کربلا رسیدم و دیدم غروب شد چیزی به غیرِ رختِ اسارت نمانده است (حسن لطفی)
‌‌‌✨ اصلا‍ حسین(ع) جنس غمش فرق می‌کند.. اين راه عشق پيچ و خمش فرق مي کند اينجا گدا هميشه طلبکار مي شود اينجا که آمدي کرمش فرق مي کند شاعر شدم براي سرودن برايشان اين خانواده، محتشمش فرق مي کند “صد مرده زنده مي شود از ذکر يا حسين” عيساي خانواده دمش فرق مي کند از نوع ويژگي دعا زير قبه اش معلوم مي شود حرمش فرق مي کند تنها نه اينکه جنس غمش جنس ماتمش حتي سياهي علمش فرق مي کند با پاي نيزه روي زمين راه ميرود خورشيد کاروان قدمش فرق مي کند من از "حسينُ منّي" پيغمبر خدا فهميده ام حسين همش فرق مي کند.. ?
بیشه از سیطره‌ی شیر بهم ریخته بود لشگر از غیرتِ شمشیر بهم ریخته بود چشمهای غضب آلود  نَفَس می‌گیرد دشت از ضربِ نَفَس‌گیر بهم ریخته بود مثل این بود زمین‌لرزه به شام اُفتاده کوفه با نعره‌ی تکبیر بهم ریخته بود یک سوار آمده بود و همه رَم می‌کردند دشمن از صاعقه‌ی تیر  بهم ریخته بود مرتضی بود حسن بود ولی لب تشنه کربلا با دو سه تصویر بهم ریخته بود آب بر دامنِ او چنگ زد و گفت بنوش آب از غصه‌ی تقدیر بهم ریخته بود دست در آب فرو برد فرات آتش شد آب از سوز لبِ آبِ حیات، آتش شد ناگهان داغ ، رقم خورد بمانَد بَعدَش  به زمین ماهِ حرم خورد بماند بَعدَش داد زد حرمله از دور چه چشمی دارد تیر را تا که زدم خورد بماند بَعدَش همه سر درد گرفتند میانِ خیمه به سر او که عَلَم خورد بماند بَعدَش آبرویش همه از مَشک چکید و بر مَشک خونِ آن دستِ قلم خورد بماند بَعدَش این عموجانِ حرم بود که هِی کم می‌شد قامتش زود بهم خورد بماند بَعدَش تا که اُفتاد زمین موقعِ مشعل‌ها شد راهِ دشمن به حرم خورد بماند بَعدَش وایِ من دادِ حرم  دادِ حرم  در آمد یک برادر به سرِ چند برادر آمد خیز از خاک بگو تا کمرم را چه‌کنم تو که راحت شده‌ای من جگرم را چه‌کنم موقعِ آمدنم حال رُبابم بد بود بعد این وضع بگو که پسرم را چه‌کنم مادرم آمده اینجا که مرا جمع کند پدرم از نجف آمد  پدرم را چه‌کنم پا مکش رویِ زمین دشت نگاهت نکند جانِ من هلهله‌ی دور و برم را چه‌کنم از رشیدیِ تو در راه کمی ریخته است بازویت را چه‌کنم چشمِ ترم را چه‌کنم ... حسن لطفی۴۰۰/۰۵/۲۶ •🥀•
مادر آب پسرت آب نخورد ... پدر خاک پسرت خاک نشد...
🖊خم شده مثلِ ڪمانے به شڪستن نزدیڪ ڪمرِ مـاه بـه یادِ لبِ عطشان حسین ع
ای کاش تو را به دشت غربت نکُشند لب تشنه پس از بیعت و دعوت نکُشند لب تشنه اگر کُشند و تنها و غریب ای کاش تو را به قصد قربت نکُشند... شاعر: محمد مهدی سیار
بر فرض از دلیل و از اثبات بگذریم قرآن تویی چگونه از آیات بگذریم؟ روشن ترین دلیل همین اشک جاری است گیرم که از متون و عبارات بگذریم ما را نبود تاب تماشا، عجیب نیست از صفحه های مقتل اگر مات بگذریم تفصیل بند بند مصیبت نمیکنیم انگشترت... ، ز شرح اشارات بگذریم یک خط برای روضه ی گودال کافی است: زینب چه دید وقت ملاقات؟ بگذریم ما تیغ غیرتیم که از هرچه بگذریم از انتقام خون تو هیهات بگذریم سید محمد مهدی شفیعی
بادبان‌ها با تو تنظیم‌اند در دریای اشک از تو، من "بادی موافق"تر ندیدم ای حسین...
به ‌خاک ِ‌کربلا ‌سجده ‌کردِه‌ام ‌عمری که بوی‌ تربت ِ‌پاکِ‌ تو ‌خیزَد‌ از‌ کفنم کریم‌تر ‌از ‌کریمانِ‌ روزگار ‌تویی گنَه ‌کار‌تر ‌از ‌هر ‌گنَه ‌‌کار‌ منم 😭😭😭😭
برکتِ روضه ی او بود ، اگر شیعه شدیم.. نامِمان هست، مسلمانِ اباعبدالله...
وقتی تمام هستی خواهر برادر است روز وداع ما روز محشر است😭 صد بوسه میزنم به گلوی مبارکت بوسیدن گلوی تو دستور مادر است😭😭
رکاب آهسته آهسته ترک خورد و نگین افتاد پر از یاقوت شد عالم، سوار از روی زین افتاد دگرگون شد جهان، لرزید دنیا، زیر و رو شد خاک دمی که زینت دوش نبی روی زمین افتاد پس از بی مهری دریا، قسی القلب شد آتش به جان دودمان رحمة للعالمین افتاد خدایا هیچ زخمی بدتر از دلواپسی ها نیست که چشمش سوی خیمه، لحظه های واپسین افتاد شکستن با غلاف تیغ را سربسته میگویم زبانم لال...النگوی زنان از آستین افتاد برای من نگه دار و بیاور زخمهایت را اگر خواهر مسیرت سوی من در اربعین افتاد😭 نفهمیدند طه را... نفهمیند یاسین را به چوب خیزران دندانه ای از حرف سین افتاد😭😭😭😭😭
🏴 اشعار _________________ ناگهان دشت بلاخیز پر از هلهله شد کوفه با شام سر غارت ما یک دله شد تب غارت به همه دشت سرایت می‌کرد با سرت خولی نامرد تجارت می‌کرد از خدا بی خبران هیچ ندارند احساس معجرم دل نگران است کجایی عباس؟ آتش و دود که سمت حرمت می‌آمد نیزه‌ای بود که سمت حرمت می‌آمد جای یک نیزه به پهلوی سکینه می‌سوخت خیمه در آتش کینه‌ مدینه می‌سوخت دست از جیب خیانت همه بیرون کردند گوش‌ها را به خشونت پر از خون کردند هر که در غائله بی بهره ز گودال شده دست او طالب ارزانی خلخال شده در هیاهوی حرم پیرهنت را بردند نیمه شب بود عقیق یمنت را بردند قطره‌ای آب حرم را چه مشوش کرده این رباب است سر قبر علی غش کرده گرد خیمه خبر تلخ تری می‌گردد نیزه‌ حرمله دنبال سری می‌گردد 🔸شاعر: __________________________ 😭😭😭😭