eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🌻🕊 میان دفتر شعرم ، مرا گم ڪردی و رفتی نوشتم بی تـومیمیرم ، تبسم ڪردی و رفتی ـ🌻🌻
به رسم بادکنک‌ها، دلم پُر است امّا... نخی گره زده من را، به دستِ تنهایی
گفتی چه شود گر بشود فاصله ها کم دیدی که شد اما نشد آخر گله ها کم بین تو و من رغبت دیدار نمانده‌ست هم فاصله ها کم شده هم حوصله ها کم از عشق بپرهیز که صد راهزن اینجاست آیند به این گردنه ها قافله ها کم هر چند که از شهر خودم کوچ نکردم در بی وطنی نیستم از چلچله ها کم از عشق همین بس که معمای شگفتی‌ست ای عقل بگو با من از این مسئله‌ها کم فاضل نظری
نَخ به پایِ بادبـادَک هایِ کَـم طاقَــت مَبَـند زِندِگی را هَر چه آسان تَر بِگیری بِهتَر است
داستـانِ شَبِ هِجـرانِ تو گُفتَـم با شَمع آنقَدَر سوخت که از گُفته پَشیمانَم کَرد
دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم گلِ مریم وسطِ بال و پرت بگذارم ... هی بگویم که توو را دوست ندارم اما یک سبد گل بخرم پشتِ درت بگذارم ... بشنوم از دلِ خود مهرِ دلم را کندی مشتی از نقل به کیفِ سفرت بگذارم ... بروی پشتِ سرت را پیِ من چک بکنی .. رفته ام اشک به پیشِ پدرت بگذارم ... بشنوی غم زده ام باز بیایی سمتم دستِ خود را ببرم بر کمرت بگذارم ‌... غرقِ آغوش توام ، بنده غلط کردم اگر دوست دارم که کمی سر به سرت بگذارم ...
توان گفتن آن راز جاودانی نیست! تصوری هم از آن باغ ارغوانی نیست! پر از هراس و امیدم که هیچ حادثه ای شبیه آمدن عشق، ناگهانی نیست زدست عشق بجز خیر بر نمی آید وگرنه پاسخ دشنام، مهربانی نیست! درخت ها به من آموختند: فاصله ای میان عشق زمینی و آسمانی نیست به روی آینه ی پر غبار من بنویس: بدون عشق، جهان جای زندگانی نیست
«توانِ گفتن ِ آن رازِ جاودانی نیست تصوری هم از آن باغِ ارغوانی نیست» برای دیدنِ رویت ، به ڪهڪشانِ خیال هوایِ پر زدنم هست و آسمانی نیست حیات ِ واقعی ام با تو می شود معنا ببین ڪه زنده ام ، اما نه، زندگانی نیست همیشه منتظرم تا خزان شود آغاز خزان شدم ولی افسوس، مهربانی نیست برای ِ چاره ی دردم، فقط سفر باید ولی چه چاره ڪنم ، این ڪه ڪاروانی نیست میانِ بسوزم شبی و دم نزنم ڪه در جماعت ِ این شهر، قهرمانی نیست ۱۴۰۰
دیشب به یادت "گریه ها "را خواندم از اول اصلاکتاب شعر"فاضل"را تو هم داری؟
به کوچه کوچه‌ی این کوچه عشق می‌ورزم دمی"رهی" و دمی "حامد" و دمی " نظری"
گفت: روزی باز می‌گردم، فراموشم مکن گفتمش: در بی‌وفایی نیز کامل نیستی
نبض اشعارم درونِ حلقه‌ چشمان توست! مو پریشان کن! غزل آماده فرمانِ توست
زندگی سرخی سیبی است که افتاده به خاک به نظر خوب رسیدیم ولی بد رفتیم ...
غزلم قهر نکن،من که غزل خوانِ تواَم من که تا صبحدمان سخت نگهبانِ تواَم تو بیا لحظه ی بی رنگ مرا رنگین کن تا سحر رقص کنان لاله ی خندانِ تواَم تا که دریا به خروش و دل تن ها به سکوت منم آن آب روان، قطره ی بارانِ تواَم چون به فردا غزل از خاطره ی خون دارم چشمه ی آتشم و اشکِ فراوانِ تواَم دلم از غصّه گرفته ست ترا دارم و بس سر پناهِ منی و دست به دامانِ تواَم غزلم حوصله ی قصّه ندارم دیگر آب از سر برود صخره ی پنهانِ تواَم 🕯🌺 🦋
من که جز هم‌نفسی با تو ندارم هوسی با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی زنده ام بی تو و شرمنده ام از خود هرچند که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی 10شهریور زادروز استاد گرامی باد 🌸
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می‌گردم ولی از خویش‌ جز گردی به دامانی نمی‌بینم فاضل نظری
🍃دوباره عرض ادب عرض احترام از دور دوباره سهم یکی می شود سلام از دور 😔
🖇🌱 چو من هلاک شوم از طبيب شهر بپرس كه مرگ كشت مرا، يا تُو بی‌وفا گشتی؟
دانه و دام زیاد است مبادا که تو را مرد بد نام زیاد است مبادا که تو را
🌱🖇 خلوت گُزيده را به تماشا چه حاجت است چون كويِ دوست هست به صحرا چه حاجت است...؟ (ع)
ای‌عشق بیا آدمی از نو بتراشیم! خوشبخت‌تر و خوب‌تر و شادتر از من...
🖇🌱 زخم در خود خبر از عمق تکامل دارد آن اناری که ترک خورده رسیده ست رفیق..
دیشب به نمازم رخ زیبای تو دیدم... ماندم به قنوت و به تشهد نرسیدم
این جماعت همه گرگند مبادا که تو را پی یک شام بزرگند مبادا که تو را
[دل‌که‌دربندزمین‌باشد] آسمان‌ممکن‌نیست آسمان‌ممکن‌نیست آسمان‌ممکن‌نیست...
چشم نمور و درد فراوان و روی زرد امن یجیب و یک دل نومید و آه سرد با حال و روز عاشق درمانده ات چه کرد خواب و خیال آن حرم منحصر به فرد...
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار
ما ترک سر بگفتیم تا دردسر نباشد غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد...
بشکند دست کافرانی که ظلمشان داغ سینه ی زهراست کوری چشم دشمنان علی حرم امن شیعه سامراست... محمد حبیب زاده