ندادی مهلتم حتّی بگویم من خداحافظ
که حافظ در گلو ماند و چه گریه با خدا کردم…
#کـاوه_احمــــدزاده
بًراےٍ دوبــــٰارٍه آمًدًنش
"دٌ؏ــــٰـا نًڪـــٌـن"
شـــــٰـاید وًقتے آمـــًد
هًمانـے نًباشًد ڪـٍـه …
💐💐💐🌺
چه خاکی خطبههایت بر سرِ آلِ یزید آورد
هنوز از کاخِ ویرانش هیاهویِ تو میآید!
#السلامعلیکیازینالعابدین
چشمهایت یک سوال تازه می پرسد ولی
چشمهایم پاسخت را مثل سابق میدهد
زندگی توی قفس یا مرگ بیرون از قفس
دومی چون اولی دارد مرا دق میدهد
#کاظم_بهمنی
عشق گاهی زندگیساز است و گاهی زندگیسوز
تا پریزاد من از بهر کدامین خواهد آمد
ای دل من، سر مزن بر سینه اینسان ناشکیبا
لحظهای دیوانه جان، آرام بنشین، خواهد آمد
#حسین_منزوی
✨قلم بنویس دردم را
کہ در دل دردها دارم
✨قلم بنویس ازحالم
کہ امشب غصہ ها دارم
✨قلم بنویس ازعمرم
کہ عمرے خون دل خوردم
✨قلم اے کاش چون زادم
همان دم نیز مےمردم
✨قلم بنویس
از هجران و از هجر فراق یار
✨قلم بنویس درد دل
چو دارم درد دل بسیار
نوشتم گوشه ی دفتربرای چشمهای تو
به دنیایی نمی بخشم صفای چشمهای تو
لبانت بوی مریم هاوعطرپونه هادارد
تنفس میکنم هرشب هوای چشمهای تو
تمام بیتهایم را کنارهم نوشتم تا
نمای این غزل سازم هجای چشمهای تو
غزلهایی که من گفتم اسیرموج دریاشد
غزلهایی پراز دریافدای چشمهای تو
ببین بوی تورا داردقنوت سبزدستانم
اجابت می شودروزی دعای چشمهای تو
کنارساحل عمرم هنوز اواز توجاریست
به گوشم می رسدلیلاصدای چشمهای تو
ما نقش دلپذیر ورقهای سادهایم
چون داغ لاله از جگر درد زادهایم
با سینهی گشاده در آماجگاه خاک
بیاضطراب همچو هدف ایستادهایم
بر دوستان رفته چه افسوس میخوریم؟
با خود اگر قرار اقامت ندادهایم
پوشیده نیست خردهی راز فلک ز ما
چون صبح ما دوبار درین نشاه زادهایم
چون غنچه در ریاض جهان، برگ عیش ما
اوراق هستیی است که بر باد دادهایم
ای زلف یار، اینهمه گردنکشی چرا؟
آخر تو هم فتاده و ما هم فتادهایم
صائب زبان شکوه نداریم همچو خار
چون غنچه دست بر دل پر خون نهادهایم
#صائب_تبریزی
پیشانی از داغ گناهی سیه شود
بهتر ز داغ مُهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
#فروغ_فرخزاد
اے ڪاش چو پروانه پرے داشته باشم
تا گاه به ڪویت گذرے داشته باشم
گر دولت دیدار تو در خانه ندارم
اے ڪاش ڪه در رهگذرے داشته باشم
از فیض حضور تو اگر دورم و محروم
از دور به رویت نظرے داشته باشم
گویند ڪه یار دگرے جوے و ندانند
بایست ڪه قلب دگرے داشته باشم
هم صحبتے و بوس وڪنارت همه گو هیچ
من از تو نباید خبرے داشته باشم ؟
🕯🌺
او می زند بر ساز و من، مستِ تماشا می شوم
با هر سکوتش بی امان، غرقِ تمنا می شوم
سوزِ مرکب گردی اش، آتش به جانم می کشد
هر "گوشه" می گردد دلم، در "شور" پیدا میشوم
"افسوس.." می ماند به جان، "ای کاش.." میخشکد به لب
شعر از دلم سَر می رود ، در سینه غوغا میشوم
بر طبلِ جانم ای تپش، کمتر بکوب از هر طرف!
آهسته تر! آهسته تر! اینگونه رسوا می شوم..
آه چـه می شود اگر دار و ندارِ من شوی
از همه دل بُریـده ام بلکه نگارِ من شوی
با غـزلی برای تـو وِلـوِلـه در جهان زنم
گر به نـوای شورِ دل نغمهٔ تارِ من شوی
کاش کنارِمن شود گوشهٔ اَمن و خلوتت
به غمزه و عشوه گرۍدلبرو یارِ من شوی
عقل نهیب مۍزند عشق فریب می دهد
باز خـدا کند خودت چـارهٔ کارِ من شوی
در تب و تابِ زندگی رفته جوانۍام زِکف
باز جوانـه میـزنم گر تـو بهـارِ من شوی
ای همه ی ترانه ام، نغمه ی عاشقانه ام
مستیِ جاودانه ام ، کاش قرارِ من شوی