نوش جانت شعرهایم، تحفه ای ناقابل است
خط به خط، دفتر به دفتر،شرح حال این دل است
با تمام عشق و احساسم سرودم بهر تو
سینه ام آتش نگیرد از فراقت، مشکل است
جویبار شعر من سرچشمه اش چشمان توست
جوشش شعر از نگاهت ،شمع بزم محفل است
باغ لبهایت رسیده میوه های نوبرش
لب گزیدنهای تو، تاراج دل را عامل است
جعد گیسوهای تو چون موج دریا پرخروش
آرزویم دیدن این موج اندر ساحل است
هر نفس با یاد تو شوری به جانم می رسد
نوش جانت، شعرهایم تحفه ای ناقابل است
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
آمدی لیلی ولی مجنـون از اینجا رفته است
خسته شد از بیوفایۍکوله بارش بسته است
آمدی لیـلی! ولی این آمدن بی فایده است
عشق هامون گو چرا بوی خیانت داده است
آمدی لیلی ولی اینجا شقـایق خسته است
تا ابد رَختِ عزا بر مرگِ عشق پوشیده است
آمدی لیلی ولی شهرِ دلم بی حوصله است
نوش دارویی ولی ،سهرابِ تو که مُرده است
آمدی لیـلی ولی این آمدن بی پـرده است
چونکه مجنونت دگر، از زندگانی رفته است
مثلِ هرشب غصه ام تنهاییم را رانده است
تا سپیده پیشِ من آن با وفایم مانده است
یک نفر نـامِ مرا سنگِ صبورم خوانده است
بعدِ مرگم شعـرهایم یـادگاری مانده است
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
🌹این شعر خیلی قشنگه😍🌹
💞تو نام توبه را بنویس ، امضا کردنش با من
دلت را خانه ما کن، مصفّا کردنش با من
💞به ما دردِ دل افشا کن، مداوا کردنش با من
اگر گم کرده ای ای دل، کلید استجابت را
بیا یک لحظه با ما باش، پیدا کردنش با من
💞بیفشان قطره ی اشکی، که من هستم خریدارش
بیاور قطره ای اخلاص، دریا کردنش با من
💞اگر درها به رویت بسته شد، دل بر مکن بازآ
در این خانه دق الباب کن، وا کردنش با من
💞به من گو حاجت خود را، اجابت می کنم آنی
طلب کن آنچه می خواهی، مهیّا کردنش با من
💞بیا قبل از وقوع مرگ، روشن کن حسابت را
بیاور نیک و بد را، جمع و منها کردنش با من
💞چو خوردی روزی امروز ما را، شکر نعمت کن
غم فردا مخور، تأمین فردا کردنش با من
💞اگر عمری گنه کردی، مشو نومید از رحمت
تو نام توبه را بنویس، امضا کردنش با من
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
♥️در گلستان خيالـم
جستجویتـــ ـ ميكنم
♥️نرگس عشـــق منی
هر لحظه بويتــ ـ ميكنم
♥️من تمام غصــه ها
را در دلـم جا داده ام
♥️ ناز دنيا را فـــــدای
تار مويتـــ ـ. میکنم
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
زندگی سر خوردن یک قطره روی شیشه هاست
ریختن، خاصیت چشمان عاشق پیشه هاست
دل سپردن سخت، اما دل شکستن سخت تر
عشق مثل تکه سنگی در میان شیشه هاست
اینکه آهو ماده ای در دشت، گرم دلبریست
اینکه شیری زخم خورده لابه لای بیشه هاست
می توان تنها به مویی بند بود و تکیه کرد
سرو هم با آن بلندی پایبند ریشه هاست
کوه کندن یا که دل کندن، چه فرقی می کند؟
آخر افسانه ها وقتی به دست تیشه هاست...
#امیر_نقی_لو
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دلم از درد بے دردے ڪَرفته
دلم از هرچه دلسردے گرفته
دلم از تو دلم از من و از ما
دلم از اینهمه غوغا ڪَرفته🥀
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
چشم مرا دید و دل سپرد به فالم
دست مرا خواند و گریه کرد به حالم
روز ازل هم گریست آن ملک مست
نامه ی تقدیر را که بست به بالم
مثل اناری که از درخت بیفتد
در تب و تاب رسیدن به کمالم
هر رگ من رد یک ترک شده بر تن
منتظر یک اشاره است سفالم
هرکه جگر گوشه داشت خون به جگر شد
در جگرم آتش است ،از که بنالم ؟!
#فاضل_نظری
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
عهد کردم عاشقانه سرنهم درپای عشق.
زندگی یعنی نشستن باتودر دنیای عشق
گفته ام این رابرایت بارها،ای عشق من
دوست دارم باتوباشم تاشب یلدای عشق
بازبی تاب است این دل،بیقراری میکند
بامن ازامروزیک دل باش تا فردای عشق
ماهی احساس من درتنگ دل جان میکند
موج برمیدارداز این حادثه،دریای عشق
عشق یعنی باتو بودن تاابد،دلدار من
نقش کردم ازتودرقاب دلم،سیمای عشق
آسمان آبی شعر مرا مهتاب باش
واژه هایم راستاره سازم ازرویای عشق
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
عهد کردم عاشقانه سرنهم درپای عشق.
زندگی یعنی نشستن باتودر دنیای عشق
گفته ام این رابرایت بارها،ای عشق من
دوست دارم باتوباشم تاشب یلدای عشق
بازبی تاب است این دل،بیقراری میکند
بامن ازامروزیک دل باش تا فردای عشق
ماهی احساس من درتنگ دل جان میکند
موج برمیدارداز این حادثه،دریای عشق
عشق یعنی باتو بودن تاابد،دلدار من
نقش کردم ازتودرقاب دلم،سیمای عشق
آسمان آبی شعر مرا مهتاب باش
واژه هایم راستاره سازم ازرویای عشق
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
پشتم به تو گرم است چون سقفی به دیوارش
مانند یک لشكر به تمهيدات سردارش
رجعت به آغوش تو رویایی ست ،گویی شاه
از یک نبرد سخت برگشته به دربارش
در هر بنای كهنه طاقی بوده ،شكی نيست
الگو گرفت از نقش ابروی تو معمارش
پیچیده عطرت در ميان شهر و عطاری
اینروزها از رونق افتاده ست بازارش
از بس كه بی همتاست سيمای تو ،بیخود نيست
حتی برای آینه سخت است تكرارش
رنگین كمان هم عاقبت وارونه خواهد شد
پیش تو هر اخمی به خنده میكشد كارش...
| #جواد_منفرد |
♥
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
بی قرارت می کند، صدها چرای لعنتی
کی به پایان میرسد این ماجرای لعنتی؟
لب به لب سیگار تا بیت الغزل سوزان شود
کی صدایم میکنی؟پس کی؟ صدای لعنتی
دل بریدن در میان بهت و گریه ساده نیست
بوی رفتن می دهد این لحظه های لعنتی
فرض کن ...!
تنهایی ات را با خودت قسمت کنی
فرض کن ...!
تنها شوی در یک هوای لعنتی
پشت هم سیگار و هر روزت، تماماً الکلی
بی خیالت می شود، حتی دعای لعنتی
من زمستان زاده ام از سوز میترسانی ام!؟
من زمستانم، بیا بر من، بلای لعنتی
سعی کردم تا شبی از زندگی هم کم شوم
کارد از بس میرسد هرشب به جای.. لعنتی
با دو زانوی در آغوشم خیالت میکنم
بغض غوغا میکند، این آشنای لعنتی
#پویا_جمشیدی
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
مَستِ عشقم کُنجِ آغوشت خدایی می کنم
تا تو لیلای منی ، من پادشاهی می کنم
ناز کردم پیش تو ، دیدم به جانت میخری
تا نفس دارم کنارت ، جانسپاری می کنم
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
شَهدِ شیرینِ لَبانَت را ، عَسل نامیده اَنـد
لَحظه اےدور از تو بودن را،اَجَل نامیده اند
مَن برایم مَعنی اَش،بوسیدنِ لبهایِ توست!
آنچِه را"حَی علی خَیرالعَمل" نامیده اند
حلقه اےدورت ڪشیدم،تاڪه مالِ مَن شَوے
بعدازآن سیاره ےمَن را،زُحل نامیده اند !
سالها جان ڪَندم وچیزےنگُفتے،جُز سڪوت!
پاسخِ تلخِ تو را،عَڪس العَمل نامیده اند
بَس ڪه پیشِ چشمِ این نامردُمان خَندیده ام
حاصلِ شب گریه هایم را غَزل نامیده اند..
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
راز این داغ نه در سجدۀ طولانی ماست
بوسۀ اوست که چون مهر به پیشانی ماست
شادمانیم که در سنگدلی چون دیوار
باز هم پنجره ای در دل سیمانی ماست
موج با تجربۀ صخره به دریا برگشت
کمترین فایدۀ عشق پشیمانی ماست
خانه ای بر سر خود ریخته ایم اما عشق
همچنان منتظر لحظۀ ویرانی ماست
باد پیغام رسان من و او خواهد ماند
گرچه خود بی خبر از بوسۀ پنهانی ماست..
| #فاضل_نظری |
♥
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
عاشق نشدی زاهد ، "دیوانه" چه میدانی ؟
در شعله نرقصیدی، "پروانه" چه میدانی ؟
لبریز می ِ غم ها ، شد ساغر جان من
خندیدی و بگذشتی، "پیمانه" چه میدانی؟
یک سلسله دیوانه افسون نگاه او
ای غافل از آن جادو "افسانه" چه میدانی؟
عاشق شو ومستی کن ترک همه هستی کن
ای بت نپرستیده ! "بتخانه" چه میدانی ؟
تو سنگ سیه بوسی،من چشم سیاهی را
مقصـــود یکی باشد ، بیگانه چه میدانی؟
من مست می عشقم، بس توبه که بشکستم
راهم مزن ای عابد ، "میخانه" چه میدانی ؟
ضایع چه کنی شب را،لب ذاکر ودل غافل
تو ره به خدا بردن مستانه چه میدانی ؟
روزی که فرو ریزم بنیاد تعصب را
دیگر نه تو میمانی، نه ظلم و پریشانی
هما میرافشار
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دلبران،دل میـبرند.اما،تـو جانم میـبرے"
ناز را افزوده ، با نازت توانم میـبرے
سوز دردِ عشق را با غمزه های ناز خود
تا ته قلب من و تا استخوانم میـبرے
میزنےچشمڪ نهانے،جان تـو! جان خودم!
با تڪان پلڪ خود تابےڪرانم میبرے
تاڪه میخواهم بگویم راز خود را ناگهان
دستهاے مهربان را بر لبانم میبرے
میڪنے ساڪت مرا با بوسه هاے بے هوا
شعر را با بوسه از روے زبانم میـبرے
تو شبیه دلبران هستی ولي جور دگر
دلبران،دل میبرند.اما،تو جانم میبرے..
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
ﮐـﻢ ﺑﮑﻦ ﺑﺎ ﻣﻬـــﺮﺑﺎنی هـــا ﻣــﺮﺍ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﺗﺮ
ﺗﺎ ﻧﮕﺮﺩﺩ ﺷﻌﺮ ﻣﻦ ﺩﺭ ﻭﺻﻒ ﺗﻮ ﺑﺮﺟﺴﺘﻪ ﺗﺮ
چشم نازت را ﺑﭽﺮﺧﺎﻧﯽ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﮐﺎﻓﯽ ﺍﺳﺖ
ﺭﺍﺯ ﻣــﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻤـــﺎﻧﺪ سال هـــا ﺳﺮﺑﺴﺘﻪ ﺗـﺮ
آسمـان را با نگاهــت میکنی رنگین کمـان
تا کبـوتر در پـــریدن هــا نگـردد خسته تر
تاب گیسو ﺭﺍ بریز آخــر بـه روی ﺷﺎﻧﻪ ﻫﺎ
خاضعانِ کوی عشقـت را بکـن ﻭﺍﺭﺳﺘﻪ ﺗﺮ
هم چنان وقتی قلم را روی ابرو میکشی
خط نستعلیق شعرم میشود بشکسته تـر
گفته بودی نشکنی گاهی سکوت لحظه را
می کنی آهنــگ رفتـن را ولی پیـوسته تر
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
🕊❤️🕊❤️❤️❤️
چشمان تو را دیدم احساس خطر ڪردم
هردفعہ بہ جز این بار از عشق حذر ڪردم...
🕊❤️🕊
معتاد تو بودم ڪہ ترڪم بکنے آخر ...
قبل از تو خودم بودم بعد از تو کسے دیگر..
🕊♥️🌹♥️🌺🌸❤️❤️❤️🌸❤️❤️
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام
بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام
خبرت هست دلم مست حضور تو شده
عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام
خبرت هست که باران بهارم شده ای
چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام
خط به خط زنده گی ام پر شده از بودن تو
خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام
🌾🌹🌾🌹🌾💞
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
کجایی نازنین یارم ؟ ببینی حال بیمارم
طبیبان یک به یک گفتن به درد تو گرفتارم
نه درمان میشود دردم نه جانی در بدن دارم
هم آغوش غمم هر شب،چه مهمانیست که من دارم؟
شدم رسوا و سرگردان میان شهر غم دیده
بیا امشب به بالینم که مجنون تو رنجیده
اگر آمد به بالینم آن لیلای سرگردان
بگوییدش همین امشب دل من را برگردان
بگوییدش دلم دیگر به دنیا برنمیگردد
به این باغ ستم دیده قناری بر نمیگرد....
🌾🌹🌾🌹🌾💞
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
گر مرا با بخت کاری نیست گو هرگز مباش
ور به سامان روزگاری نیست گو هرگز مباش
هر خسی را از گلستان جهان گلها شگفت
گر مرا بوی بهاری نیست گو هرگز مباش
چهرهی زرین و سیمین سینهی ترکان بستم
بازور سیمم شماری نیست گو هرگز مباش
آسمان وا راست دامان مراد ناکسان
گر مرا پیوند واری نیست هرگز گو مباش
غم خود ازعشقست گو در جان من جاوید باد
گر غم را غمگساری نیست هرگز گو مباش
عشق بازی با خیال یار هم شبها خوشست
باری ار بوس و کناری نیست گو هرگز مباش
مجلس عیشست و جز خسرو همه مستند اگر
ناکسی و نابکاری نیست گو هرگز مباش
خوانمش در جان و گوید خانهی من نیست این
با چنین بیگانگی دل آشنا میخواندش
با رقیبت نیست کار و خوانیش میدانم انی
تا مرا سوزی زحسرت بی سبب میخوانیش
باغ روجانا که نرگس در هوای روی تست
روی گل میبیند اما دل نمیآسایدش
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
دوباره می سرایمت تو را که شاعرانه ای
بهانه می کند دلم تو را که بی بهانه ای
همیشه چشم های تو دلیل شعرهای من
میان این همه غزل فقط تو عاشقانه ای
خدا تو را نیافرید مگر برای قلب من
که از تبار صبحی و زلال صادقانه ای
بخند خنده های تو بهانه ی ترانه هاست
دلیل هر سکوتی و شروع هر ترانه ای
🌾🌹🌾🌹🌾💞
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
🕊❤️🕊
گذر از کوچه بن بست دلت کردم و دلدار شدم
🕊❤️🕊
من در آن بیخبری ماندم و تبدار شدم
🕊❤️🕊
تب عشق تو بسوزاند حریم دل پرغصه من
🕊❤️🕊
چه غریبانه در آن وادی غم نقطه پرگار شدم
🕊❤️🕊
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
حقيقــتِ عـــــشـــق ....
براى " مَـــن " يعنی ...؟
از مـيانِ هـزاران یکـــی ...!
فقــط يكـــی ....
اون هــم ، #تو .....❤️
۱۴ شهریور ۱۴۰۰
خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد
خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد
گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات
گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد
#شهریار
🌹🌹🌹
۱۴ شهریور ۱۴۰۰