eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
یک نظر کن به دل دربه در نوکرها دست خود را بکش آقا به سر نوکرها سر به زیریم و گرفتار ز بس خم کرده معصیتهای فراوان کمر نوکرها پر زدیم و نرسیدیم به تو, افتادیم مرهمی باش به هر زخم پر نوکرها با وجودی که دلت خون شده از ما اما در همه حال تو بودی سپر نوکرها کاش در روضه ببینیم که هستی آقا تو خریدار دو چشمان تر نوکرها پیش تو هرکه زمین خورده ز جا برخیزد لطف کن باز بیا دور و بر نوکرها مادری خورد زمین صورت او زخمی شد سوخت از روضه ی مادر جگر نوکرها 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
شِکوِه‌ای نیست ز طوفان حوادث ما را دل به دریازدگان خنده به سیلاب زنند!
صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را ولی من باز پنهانی تو را هم آرزو کردم
ما گشته ایم،نیست دگر جستجو مکن آن روز ها گُذشت، دگر آرزو مکن...
هـزار سال در این آرزو توانم بود تو هرچه دیر بیایی هنوز باشد زود تو سخت ساخته می‌آیی و نمی‌دانم که روز آمدنت روزیِ که خواهد بود
فقط خدا نڪند عشق ، آرزو باشد دلیل این همه اندوه ، ڪاش او باشد
شاید شبی قسمت کنم دارایی ام را تنهایی ام تنهایی ام تنهایی ام را آیینه ی نقش و نگار دیگرانم اما نمیبیند کسی زیبایی ام را چون موج رفتی از کنارم؛نه ندیدی... اشک غروب غربت دریایی ام را با رفتنت دنیای بی تصویرم انگار می ریخت از چشمان من بینایی ام را هرگز نفهمیدی برایت شعر گفتم.. من مادری لالم که تو لالایی ام را....!!
عشق من طرح چلیپایی است، تصویرش کنید سرنوشت من معمایی است، تفسیرش کنید خواب آوار و دوار و دار، یک‌جا دیده‌ام عمر من آشفته رویایی است، تعبیرش کنید در هم آمیزید عشق و مرگ را در کاسه‌یی جوهری سازید و آن گه، نام تقدیرش کنید دل که با صد رشته‌ی جادو نمی‌گیرد قرار تاری از گیسوی او آرید و زنجیرش کنید عمر من در شب نشست و عشق من در مه شکست قصه‌ام این است و جز این نیست، تحریرش کنید این سحر گه نیست، ایمان در امان دارید از او این شب است ای عاشقان صبح، تکفیرش کنید کاسه‌ی خورشید روشن نیست این تشت لجن جا به جا در چاه ویل شب، سرازیرش کنید منتظر مانید با آیینه‌ها در سینه‌ها چون که صبح راستین رخشید، تکثیرش کنید
دَر مَسیرِ زِندِگی از سِیلِ سَختی ها نَتَـرس بَذر هَم قَبل از جَوانه خاک بَر سَر می‌شَوَد
کُلـبـه‌ای دَر سینـه‌ی کوهَـم کَسی بـاوَر نَکَـرد حَجمِ آواری که بَر مَن وَقتِ بَهمَن می‌گُذَشت
میـوه‌ی پُخـتـه مَحـال است نَیُـفـتَد بَر خـاک هَر که دِل بَسته به این دارِ فَنا نیم‌رس است
شنیده‌ام که بهشت آن کسی تواند یافت که آرزو برساند به آرزومندی