eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دگر از درد تنهایی، به جانم یار می‌باید دگر تلخ است کامم، شربت دیدار می‌باید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای عشق، ای قدیم‌ترین زخمِ روزگار در گوشه‌ی دلم، سرِ پیری چه می‌کنی؟ @tanz_love
چه شعر قشنگی!! آن که از من به تو صد گونه سخن می گوید بخدا عیب تو را نیز به من می گوید..!
می آفرینمت وسط شعر تازه ای حالا که ای شفیقم ندارمت ☺️✌️
لبخند که میزنی زهم میپاشد هم لشکر غصه هم ارتش درد
بادیدن چشمان توشاعر شدم اما... لبهات...!!! بهم ریخته نظم غزلم را
تا سخن میگوید اسب وحشی لبهای یار میکند دشت دلم را زیر ورو با تاختن گاه گاهی به به و چه چه به شعرم میکند دلبر است و بی محلی ها و دست انداختن
دلخوش به ایز تایپینگ تو در این گروهم وقتی که پی وی پر ز تار عنکبوت است
وقتی که تنهایی چه فرقی میکند اصلا سرباز باشی شاه باشی آینه باشی
حالم بهم خورد از فضاهای مجازی من بوسه میخواهم که جز استیکرش نیست
در نبودت به کسی باج ندادم هرگز کاروان نیست که دل، هرکه به جایت آید...
پـله ها در پـیش رویم ، یک به یک دیــوار شـد... زیر هر سقـفی که رفتم ، بر سرم آوار شد...
گل‌‌های روی فرش هم از رد پای توست امروز با نبــود تـو، خانـه کـویــر شد ..
دخترِ همسایه مان گویی حلیم آورده بود باطناً یک کاسه شیطانِ رجیم آورده بود نذر دارد یا نظر؟ الله اعلم هر چه هست "بارِ کج را از صراط المستقیم آورده بود" دست و پا گم کرده بود و لکنتی هم بر لبش با پریشانی و با... ناز و نعیم آورده بود! دوستش می دارم و با شرم و با حالی عجیب با خودش یک کاسه ای عشقِ الیم آورده بود! بعداز آن شب می نشینم کنج تاریکِ حیاط کاشکے ای کاش...! داداشش رحیم آورده بود! مبتلایش تا شدم... او شد نصیبِ دیگری نذری اش را کاش با نفس سلیم آورده بود بعد از آن نذری نمی گیرم نیارد هیچ کس دخترِ همسایه مان... رنجِ عظیم آورده بود #_
کاسه ی آش که آورد در خانه ی ما قصه را تا نوه ی دختری خود خواندم
خیر باشد خواب میدیدم شبی با رفتنت زیر باران عصر یک جمعه کبابم میکنی من تو را میخواهم اما مثل مجنون عاقبت عاشقی اسطوره ای لای کتابم میکنی سربزیرم گرچه دل همچون پلنگی وحشی است با خجالت هم نشد چون شمع آبم میکنی اوج مضمون غزل در عاشقی چشمان توست مثل بم با لرزه ی پلکت خرابم میکنی میروم من تا "تو آباد" و تو با افسونگری در مسیر هفت شهر عشق خوابم میکنی از همین حالا بدان ای سنگدل با رفتنت. در میان لاشه ای بیجان تو قابم میکنی
پیر دنیای مجازی را نصحیت خواستم لفت دادن گفت از ریموی ادمین بهتر است گفت باید وقت آفلاینش تو آنلاینی کنی چنگ گرگ از چشم چون آهوی ادمین بهتر است همچنین میگفت ازبس شیک و پیک است و برند از تمام ادکلنها بوی ادمین بهتر است وقت تنبیه کسی چون من که چت کرده زیاد از تمام عضوها ابروی ادمین بهتر است گفت وقتی کودک شر درونت چاره جست زنگ های خانه های کوی ادمین بهتر است همزمان دعوت شدم در کافه و توی چمن گفت از سان شاین هم آلوی ادمین بهتر است کار وقتی بیخ پیدا کرد نیش نوش ماست مطمینا از فتا هم. خوی ادمین بهتر است
‍ مثل گنجشکی که طوفان لانه‌اش را برده است خاطرم از مرگ تلخ جوجه‌ها آزرده است هر زمان یادت میفتم مثل قبرستانم و سینه‌ام سنگ مزار خاطرات مرده است ناسزا گاهی پیام عشق دارد با خودش این سکوت بی رضایت، نه، به من برخوده است غیر از آن آیینه‌هایی که تقعر داشتند تا به حالا هیچ کس کوچک مرا نشمرده است تیر غیب از آسمان یک روز پایین می‌کشد آن کسانی را که ناحق عشق بالا برده است آن گلی را که خلایق بارها بو کرده‌اند تازه هم باشد برای من گلی پژمرده است
من آن گل پرپر شده ی دست زمانم بر سنگ مزارم بنویسید جوانم😢😢😭
آمدے تا رازقی‌ها را به خنده وا ڪنی عطر شیدایے به گوش اطلسے نجوا ڪنی روبروے چشم من آرام بنشینے، سپس قلب لرزان مرا صاحب شوے، ماوا ڪنی در میان باغ و از بین هزاران شاخ گل گلبهار از زلف من بر‌چینے و اغوا ڪنی ڪلبه‌ے قلبم ڪه مهمانے به خود نادیده بود یوسف ڪنعان شوے و مصرِ دل برپا ڪنی تا بیفروزے شبانگاه دل افسرده‌ام آفتابے ناگهان در مشت‌هایت، جا ڪنی پشت پرچین دلم مرغ خیال آسوده بود آمدے با دانه‌اے در برڪه‌اش غوغا ڪنی در ڪنارت لحظه‌ها خوب است و حالم بهترین خسروانه آمدے، شیرین شوے، شیدا کنی
خستـه‌ام از بی‌قـراری، خستـه از تکرارها بـا تـو از دلشوره‌ هایم، گفته بـودم بارها جار خواهم زد غمت را در میانِ این غـزل از تـو می‌گویم که شاید، بشکند هنجارها دربه‌در میکوبم این در را به قصدِ وا شدن بسته راهم را بـه رویت بـاز هم دیـوارها مهـربـانی کـردم و نـامهـربـانی می‌کنی! گفته بودند از محبّت می‌شود گُل، خارها! انتظارِ دیدنت گاه از رسیـدن بهتـر است میـزند سیلی به ساحل ، موج در دیدارها شیر، خالی کرده میدان را که آهو میشود در میـانِ ایـن هیـاهـو طُعمه‌ی کفتارها سربلنـد از امتـحانِ عشق بیـرون میروم عشق سرها بُـرده اینسان، بر فـرازِ دارها ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
هنوز شوق تو بارانی از غزل دارد نسیم یک سبد آیینه در بغل دارد خوشا به حال خیالی که در حرم مانده و هر چه خاطره دارد از آن محل دارد به یاد چایی شیرین کربلایی ها لبم حلاوت "احلی من العسل" دارد چه ساختار قشنگی شکسته است خدا درون قالب شش گوشه یک غزل دارد  بگو چه شد که من اینقدر دوستت دارم؟ بگو محبت ما ریشه در ازل دارد غلامتان به من آموخت در میانه ی خون که روسیاهی ما نیز راه حل دارد.
نخل خرما و تو و این دلبری ای وای من موی خودکردی نهان درروسری ای وای من ان لب بالا عسل آن دیگری قند و نبات در دلم هستی وگویم محشری ای وای من حسرت یک بوسه از تو برده من را تا جنون قرمز است و اندکی نیلوفری ای وای من طره ی مویت چه تابی میخورد در این هوا عطر گیسو و تو و افسون گری ای وای من تیغ ابروی تو با بند دل من شد عجین با نگاهت قلب من را میدری ای وای من در نگاهت میشود آهوی وحشی رام تر با دو چشمت میکنی غوغاگری ای وای من سوسن شیرازی و همچون مه ی در آسمان میدرخشی در نگاهم چون پری ای وای من 🙈🙈😊😊
همه جا سرد و سیاه رو لبام ناله و آه سر من بی سایبون نگهم مونده به راه موندم غمگین و سرد و تو دلم یه گوله درد نه بهاری نه گلی پاییزِم پاییزِ زرد
گل شوی در باغ عشقم باغبانت می شوم در کویر داغ و سوزان سایبانت می شوم رخ نمایی برمن عاشق میان گل رخان عمر نوحی را بگیرم جاودانت می شوم خم ز ابرویم رها کن با نگاهی مهربان خنده بر لبهایم نهی من مهربانت می شوم قصه پردازم تویی نقش مرا حاشا مکن راویم باشی عزیزم قهرمانت می شوم پر گشا بر اوج مینا تا رسی بر طارق عشق وا رهم از تیره گی چون آسمانت می شوم با دلم همراه شو در راه عشق و عاشقی راهی و همدل شوی من ساربانت می شوم