رفتنت نقطه ی پایان خوشی هایم بود
دلم از هرچه و هر کس که بگویی سیر است
سایه ای مانده زمن بی تو که در آینه هم
طرح خاکستریش گنگ ترین تصویر است
"سوگل مشایخی"
ای کاش می شد بار دیگر در کنارت
این قلب بیمارم به عشقت جان بگیرد !
رفتی و دل در سینه آرامش ندارد
تا کی سراغت را از این و آن بگیرد !
بغضی نشسته در گلو از درد دوری
شاید که با برگشتنت درمان بگیرد !
می ترسم از تنها شدن هنگام پیری
وقتی نباشی و شبی باران بگیرد !
با خاطره های تو هر شب بی قرارم
ذهنم مریضم کاشکی نسیان بگیرد !
هرگز فراموشت نخواهم کرد ، هرکس
عشق تو را از قلب من نتوان بگیرد !
دیگر نمی خواهم که بی تو زنده باشم
ای کاش جانم را غمت آسان بگیرد
لا ادری
گرفته تر ز خزان دلم خزانی نیست
ستاره بارتر از چشمم آسمانی نیست
به حجم تنگدلی های آفتابی من
مدار حوصله ی هیچ کهکشانی نیست
سزای پاکی ات ای اشک ، آستینی نیست
به سر بلندی ات ای عشق ، آستانی نیست
مرا که شانه ام از حمل آفتاب خم است
به جز پناه دو دست تو سایبانی نیست
به سوگواری این چشم های سر گردان
به غیر چشم سیاه تو نوحه خوانی نیست
به غیر تسلیت چشم های دلسوزت
مرا نیاز تسلی به همزبانی نیست
#قیصر_امین_پور
خزان هم با سرود برگ ریزان عالمی دارد
چه جای من که از سردی و خاموشی زمستانم
#شهریار
حس می کنم خود را همیشه در هوایت
پر می زنم با گریه در صحن و سرایت
پر می زنم گاهی به سقاخانه ، گاهی_
هم می نشینم در رواق دلربایت
حال و هوایت می کشاند مرغ دل را
لحظه به لحظه سمت آب و دانه هایت
اینجا فقط دارالشفای عاشقان نیست
عالم شفا می گیرد اینجا از دعایت
پیچیده در موسیقی نقاره ها " عشق "
پیچیده در پژواک آن موج صدایت
گفتی سه جا قطعا میایی تو سراغم
افتاده جای فرش ، چشمم زیر پایت
وقتی که رود اشک ها جاریست یعنی
داری نگاهم می کنی تو با رضایت
قربان لطفت ، آفتاب مهربانم!
تنها نه من ، ذرات عالم جان فدایت
من دوستت دارم رضا جان تا همیشه
من دوستت دارم رضاجان بی نهایت
#
ای کاش می شد تا مرا هم از سر لطف
روزی بخوانی شاعرت ... یانه!..گدایت...
#هادی_قاسمی
#امام_رضا_علیه_السلام
شعرهایم ادامه ات بودند
مطلع هر نقیضه ای شده ای
پیشگفتار فصل هایی از
داستان زندگی شده ای
من چه گویم خودت ببین آخر
که سرآغاز عاشقی شده ای!
چشم تو پر ز صنعت ایهام
خود تو عین مثنوی شده ای
گونه هایت مشبهً به شد
مثل اشعار مولوی شده ای
تیغ ابروت؛ تیغ ماه هلال
چون سپهدار لشکری شده ای !
فارغ از شعر و صنعت شعری
دلبر من! چه دلبری شده ای.....
سر هر شعر نام تو بردم
گوییا حس زندگی شده ای
آخر شعر هم به نامت شد
همه ایجاز شاعری شده ای
#بچه_شیعه
جوانی شَمعِ رَه کَردَم که جویم زندگانی را
نَجُستم زندگانی را و گُم کردم جوانی را
#شهریار
ما از امیدها همه یکجا گذشتهایم
از آخرت بریده ز دنیا گذشتهایم
گشته است در میانهروی عمرِ ما تمام
ما از پلِ صراط همین جا گذشتهایم...
#صائب_تبریزی .....