eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
چشمت خمارم کرد خماری اعتیاد دارد کاش میشد ترک کنم این اعتیاد را اما نشد و معتادت شدم
عقل بیهوده سر طرح معما دارد بازی عشق مگر شاید و اما دارد… تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد… عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت چه سخن ها که خدا با من تنها دارد فاضل نظری
تا تو رادیدم صدای قلب من تغییر کرد کاش می‌شد قلبها را هم کمی تعمیر کرد . حرف قلبم را قلم با "دوستت دارم" نوشت سوزن خودکار روی از تو گفتن گیر کرد آب شد دل بعد دیدارت و بعدش ناگهان داغی لبها و لبخندت مرا تبخیر کرد جنس آغوشت بهشت و دستها اردیبهشت سردی دست مرا اردیبهشتت تیر کرد عشق؛ بی شک معجزه با قدرتی پنهانی است صد هزاران درد را یک عشوه بی تأثیر کرد هفت سالی هست هر شب خواب می‌بینم تو را کاش می‌شد لااقل یک شب تو را تعبیر کرد
تنهایی و لحظه های پر آشوبم هی مشت بر این دقیقه ها می کوبم انگار همیشه رسم دنیا این است تو حال مرا بپرسی و من.... خوبم!
از دوری ات مجنونم ای دیوانه باور کن بشکن سکوتت را بزن حرفی لبی تر کن اصلا بیا از ریشه خشکم کن نمی رنجم گُل های باغم را بکَن از ریشه پر پر کن چون بیش از اندازه به تو مشتاق و حساسم کم پیش من تعریف و وصف ِیارِ دیگر کن جز تو نمی خواهم صدایی بشنوم ای دوست سیلی بزن بر صورتم گوش ِ مرا کر کن از کلبه ی بی روزن و تاریک بیزارم با تیشه ی فرهاد خود دیوار را در کن آشفته می سازد مرا زلفِ پریشانت بر حالِ من رحمی بفرما روسری سر کن این نسخه ی دوری به درمانم نمی سازد حالِ مرا با دوری ات کم بد و بد تر کن ‌‌ ‌
باعطر خوش و ملایم بیک رسید🙂 با روسری و مانتوی آنتیک رسید😎 مادرزن من کوه غرور و احساس چون حامل مشعل المپیک رسید😀
🔸🔸 سوی تو عجب نیست اگر می کشدم دل من مفلس و تو گنجی و من غرقه تو ساحل در محفل خاصت اگرم بار نبخشی کافی است مرا رخصت نظاره ی محفل  ما بار اقامت به چه امید گشاییم بستند رفیقان چو از این مرحله محمل آن به که نبویند به جز سوختگانش  آن گل که پس از مرگ مرا می دمد از گل  اندیشه ام از کشته شدن نیست مبادا از خون من آلوده شود دامن قاتل صد بنده تو را یافت شود همچو من آسان یک خواجه مرا یافت شود همچو تو مشکل  دیوانه ی آن زلفم و از طره ی مشکین  بر پای دلم به که گذارند سلاسل عمریست به جانست طبیب از غم هجران ای کاش شود از دم شمشیر تو بسمل 🔹🔹
" درد بی درمان شنیدی؟ حال من یعنی همین! بی تو بودن، درد دارد! می زند من را زمین می زند بی تو مرا، این خاطراتت روز و شب درد پیگیر من است، صعب العلاج یعنی همین! " 📘
او رفت و با خود برد خوابم‌‌ را دنیا پس از او قرصُ بیداریست دکتر بفهمد یا نفهمد باز عشق التهاب خویش آزاریست...
. چیزی که از من خواستی جز دل بریدن نیست چیزی مخواه از من که در اندازه ی من نیست... دنبال آرامش مگرد ای رود سرگردان! چیزی که در دریا نباشد در تو قطعا نیست گاهی برای گریه کردن بس که تنهایی جایی برایت بهتر از آغوش دشمن نیست... چیزی نمیبینیم جز تاریکی و اندوه.. در زندگی وقتی چراغ مرگ روشن نیست پیراهنم روزی گواهی می دهد پاکم ای عشق! خیلی وقت ها پاکی به دامن نیست در عشق باید پر تحمل بود و دور اندیش پروانه گشتن چاره اش جز پیله کردن نیست..
سلام
نامه ای دیگر نوشتم کاش آن را خوانده باشد کاش او هم مثل من پابند عشقش مانده باشد نامه ای دیگر نوشتم حرف هایی تازه گفتم ترس دارم نامه را سربسته برگردانده باشد یا نه شاید قلب او را - گرچه از سنگ است قلبش- واژه ای از واژه های نامه ام لرزانده باشد شاید او هم مثل من عاشق شود اما بترسد نامه ام را دور از چشم پدر سوزانده باشد یا نه! شاید شعری از من را به آوازی بخواند لاله های دامنش را شعر من رقصانده باشد شاید این ها جز خیالات من تنها نباشد نامه من روی میز پستچی جا مانده باشد لا ادری 🔹🔸🔹🔹🔸🔹
حالم چنان بد است که تنها علاج من؛ در نسخه های پنجره فولاد مشهد است...
تا صبحدم به یاد تو شب را قدم زدم آتش گرفتم از تو و در صبحدم زدم با آسمان مفاخره کردیم تا سحر او از ستاره دم زد و من از تو دم زدم با وامی از نگاه تو خورشیدهای شب نظم قدیم شام و سحر را به هم زدم هر نامه را به نام و به عنوان هرکه بود تنها به شوق از تو نوشتن قلم زدم تا عشق چون نسیم به خاکسترم وزد شک از تو وام کردم و در باورم زدم از شادی ام مپرس که من نیز در ازل همراه خواجه قرعه قسمت به غم زدم
سکه های مهربانی را کجا انداختی؟؟ ترشرویی میکنی از اینکه صدجا باختی صبح ها ای کاش قبل از رفتنت در جان شهر حسن خُلقت را به روی چهره می انداختی صبر را سنجاق کردم روی قلب نازکم با سماور خو گرفتم،کی تو با دل ساختی؟! تیشه نادانی ات را می زنی برروح عشق فلسفه یا منطق احساس را نشناختی بگذریم از این سخنهاکاش میگفتی به دل سکه های مهربانی را کجا انداختی؟! @khatdl
گر عقل پشت حرف دل اما نمی گذاشت تردید پا به خلوت دنیا نمی گذاشت از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست می شد گذشت، وسوسه اما نمی گذاشت اینقدر اگر معطل پرسش نمی شدم شاید قطار عشق مرا جا نمی گذاشت دنیا مرا فروخت، ولی کاش دست کم چون بردگان مرا به تماشا نمی‌گذاشت شاید اگر تو نیز به دریا نمی زدی هرگز به این جزیره کسی پا نمی‌گذاشت گر عقل در جدال جنون مرد جنگ بود ما را در این مبارزه تنها نمی‌گذاشت ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین در خون مرا به حال خودم وا نمی گذاشت ما داغدار بوسه ی وصلیم چون دو شمع ای کاش عشق سر به سر ما نمی گذاشت
ربیع الثانی ودر هشتمش گویی بهار آمد خزان غم شد وگلهای شادی بیشمار آمد به استقبال نوگل غنچه ای از گلشن زهرا به شادی نغمه خوان از جنت الاعلی هزار آمد مدینه محفل شادی بپا شد بهر مولودی که از نسل علی در بیت هادی آشکار آمد دل هر حیدری مسلک زاین میلاد مسرورست ملایک سوی این مولود نیکوجان نثار آمد دهم ماه ولا شاکر به درگاه خدا باشد که بهرش جانشینی نزدحق با اعتبار آمد به یاد مجتبی او تازه مولودش حسن نامید چنین دوم حسن، بین امامان با وقار آمد بیامد آنکه بابای امام آخرین گردد میان عالمان روزگارش شهریار آمد بگو تبریک میلاد پدر را بر پسر امشب به دیدار پدر در سامرا آن گلعذار آمد زند مرغ دلم پر در هوای سامرا امشب که شاید قسمتم دیدار روی آن نگار آمد 🍃🌸🍃🌸🍃🌸
. آنقدر چشم بدوزم به ضریح و حرمش که دل پنجره فولاد رضا آب شود ..:) .
آب زنید راه را راه نجات می رسد مژده دهید باغ را جلوه ی ذات می رسد آب حیات می رسد جلوه ی ذات می رسد دسته گل محمدی با نفحات می رسد بشنو حدیث قند را ز دامن حدیث عشق هادی امام عشق را شاخه نبات می رسد ماه اگر ز آسمان نور دهد بر این زمین نور حسن ز سامرا تا به کُرات می سد احمد و جمله اولیا جانب سُرَّ مَن رَءا همره خیل انبیا با صلوات می رسد پای چو بر زمین نهد به خاک مرده جان دهد سبزه گیاه و گل دمد آب حیات می رسد پشت نماز او زند صف سپه ملائکه مدح و ثنای حضرتش ز کائنات می رسد تا که عبا تکان دهد رزق همه جهان دهد چون که امام عسکری با برکات می رسد آمده از صبح امید،دهد به شیعیان نوید ز صُلب پاک عسکری راه نجات می رسد صبا خبر به عاشقان دهد امام انس و جان ز کعبه سوی جمکران و عتبات می رسد ابن رضا همچو رضا به داد شیعیان خود وقت وفات می رسد روز ممات می رسد بهر ظهور مهدی اش منتظران دعا کنید وقت گذشتن از صراط در عرصات می رسد حسن اگر دعا کند کرب و بلا عطا کند ز دست پاک فاطمه برگ برات می رسد بی مدد حسن مگر، ز طبع شعر شاعرش این کلمات می رسد این ابیات می رسد؟ 🌸🍃🌸🍃🌸🍃
❣  آنقدر حرف زياد است خودم خسته شدم! خوب شد حوصله يِ پنجره از فولاد است
ڪاش یڪ لحظہ شوم ڪودڪ و خوابم ببرد فـــارغ از هرچہ، بہ ڪَهواره‌ے لالایی ِ تووو🦋 ❀
اى آفتاب مهر تو روشنگر وجود در پیشگاه حکم تو ذرات، در سجود اى میر عسکرى لقب، اى فاطمى نسب آن را که نیست مهر تو از زندگى چه سود؟ علمت محیط، بر همه ذرات کائنات فیضت نصیب، بر همه در غیب و در شهود تاریخ تابناک حیاتت، گر اندک است بر دفتر مفاخر اسلامیان فزود عیسى دمى و پرتو رأى منیر تو زنگار کفر از دل نصرانیان زدود این افتخار گشته نصیبت که از شرف در خانۀ تو مصلح کل دیده برگشود اى قبلۀ مراد که در برکة السّباع شیران به پیش پاى تو آرند سر فرود قربان دیده‌اى که به بزم تو فاش دید جاى قدوم عیسى و موسى و شیث و هود قرآن ناطقى تو و قرآن پاک را الحق مفسّرى، ز تو شایسته‌تر نبود دشمن بدین کلام ستاید تو را که نیست در روزگار، چون تو به فضل و کمال و جود شادى به نزد مردم غمدیده نارواست جان‌ها فداى لعل لبت کاین سخن سرود مدح شما، ز عهدۀ مردم برون بود اى خاندان پاک، که یزدانتان ستود از نعمت ولاى شما خاندان وحى منّت نهاد بر همگان، خالق ودود...
برروی زمین، زیب وفری پیداشد ازلطف خدا ، دادگری پیداشد ذکرهمه اهل ولا شد صلوات تا نورِ جمال ِ عسکری پیداشد
‏گفتم: تو نیز مثل من از خویش خسته‌ای؟ پلکی بهم زدی و گرفتم جواب را
تو را وقتی تصور میکنم هی شعر می‌آید ز چشمانت غزلواره، ز لبهای تو تک بیتی... ‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌