eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ای خدا این وصل را هجران مکن ساحل آرامشم،طوفان مکن تا رسیدم بر نگارم غرق شد عاشقان را ترک در باران مکن هرچه کردی مشکلی نیست ولی هرچه با من کرده ای با آن مکن
هَمیشه تـازه‌ای و دیدَنَـت یِـک اتَّـفـاقِ بِکـر شَبیهِ رُؤیَتِ مَهتاب دَر شَب‌هایِ بارانی‌ست
سرم بر سينه ي يار است، از عالم چه ميخواهم به چنگم زلف دلدار است، از عالم چه ميخواهم
پرواز میخواهم بیاو آسمانم باش بیزارم از دنیا بیا بانو جهانم باش چشمان تو زیباترین مضمون شعرم شد باش و عصای دست و پاهای زبانم باش چون مرده ای در حال و رفت و آمدم بی عشق از دست وپاها تا نیفتادم تو جانم باش جز بودن تو خواهش دیگر ندارد دل یا مهربانم باش یا نامهربانم باش از هر نسب یا هرسبب خالیست اطرافم هم بستگان هم سایر وابستگانم باش برروی دریا تخته چوبی بی هدف هستم مقصد توهستی نازنینا بادبانم باش
بی تو دلتنگ ترین عابر این شهر منم كاش پاييز تو را باز به من پس مى داد 💟
✍ای قلم حوصله کن درد فراوان دارم ✍بـــی نهایت گله از بـازی دوران دارم ✍مثل تهرانِ پر از همهمه و شهر شلوغ ✍ظاهــر آبـادم و ویــرانی پنهان دارم 🌺🌸🌼
چو سؤالِ بوسه کردم به کرشمه گفت با من "تو نه مردِ این حدیثی،فإذا فَرَغتَ فانصَب" 🌹🍃
پی وی ما می شود روزی گلستان غم مخور می شود هر شب در آن یک داف مهمان غم مخور در اینستا گر به شوق یار خواهی زد قدم سرزنش ها گر کند بابا و مامان غم مخور یا اگر ریپورت گردیدی به لطف دوستان با رُباتی می شود این مشکل آسان غم مخور هر زمان دیدی که یک برنامه فیلتر می شود پس بدان دارد مزایای فراوان غم مخور هر که فیلتر می کند فیلتر شکن هم می دهد چون خداوندی که بر دندان دهد نان غم مخور گول عکس خوشگل یار مجازی را نخور گاه هستند این قماش ، استاد شیطان غم مخور یا اگر رأس قرارت دیدی آن عکسِ جوان هست هم سنّ کوزِت در بینوایان غم مخور در مسیر مشهد و تهران اگر چشمان تو خورد بر عکس دو جادوگر ز سمنان غم مخور
تا ببیند دختر همسایه را از راه دور مثل عاشق پیشه ها چشمک پرانی می کند من نمیدانم چرا داف قشنگم در محل اینقدر با جمع ما نامهربانی می کند این رفیقم لام تا کامی نمی گوید ولی پیش روی دختران بلبل زبانی می کند طفل من تا میخورد قدری چغندر یا لبو پوشکش را گل گلی یا ارغوانی می کند هر که دربی می رود شش بار در امجدیه یاد بهزادی و گلهای کلانی می کند هر که ورزشکار بوده در زمان بچگی یاد از فوتبال با کفش کتانی می کند هرکسی در ظاهر از تک همسری تمجید کرد مطمئنا فکر همسر در نهانی می کند گندهایی که حسن بر کشور ما میزند عاقبت این خطه را آشغال دانی می کند انچنان بر مملکت می تازد این مسئول که گوییا در معرکه ارابه رانی می کند شیخ ما از بهر درمان میرود در خارجه صیغه ای از دختران آلمانی می کند آن وزیر بی لیاقت دیده ام من جمعه ها توی ویلای لواسان باغبانی می کند میبرد اموال مردم را وزیر مختلس دزدی از اموال مردم ناگهانی می کند می کند اسفالت اخر او دهانهای همه جای اسفالت سقف خود را شیروانی می کند 1398/02/07
سکه های مهربانی را کجا انداختی؟؟ ترشرویی میکنی از اینکه صدجا باختی صبح ها ای کاش قبل از رفتنت در جان شهر حسن خُلقت را به روی چهره می انداختی صبر را سنجاق کردم روی قلب نازکم با سماور خو گرفتم،کی تو با دل ساختی؟! تیشه نادانی ات را می زنی برروح عشق فلسفه یا منطق احساس را نشناختی بگذریم از این سخنهاکاش میگفتی به من سکه های مهربانی را کجا انداختی؟!
شرمیست در نگاه ِ من؛ اما هراس نه کم‌صحبتم میان شما، کم حواس نه! چیزے شنیده‌ام که مهم نیست رفتنت درخواست می‌کنم نروی، التماس نه! از بی‌ستارگیست دلم آسمان‍‍ے است من عابری«فلک»زده‌ام، آس و پاس نه من می‌روم، تو باز می‌آیی، مسیر ِ ما با هم موازے است ولیکن مماس نه پیچیده روزگار ِتو ، از دور واضح است ا از عشق خسته مے شوے اما خلاص نه...! ♥️
چه استراحت خوبی است در جوار خودم خودم برای خودم با خودم کنار خودم همین دقیقه که این شعر را تمام کنم از این شلوغِ شما می روم به غار خودم به سمت هیچ تنم را اشاعه خواهم داد به گوش او برسانید رهسپار خودم چه لذتی است که یک صبح سرد پاییزی کنار پنجره باشم در انتظار خودم گلی نزد به سرم زندگی اجازه دهید خودم گلی بگُذارم سر مزار خودم اگرچه این همه سخت است نازنین بپذیر دلم به کار تو باشد، سرم به کار خودم
بهار اندامِ من! این شهر را اردیبهشتی کن که من برعکسِ شاعرها، به شدت ضدِ پاییزم... 🖇💌
میخرامد غزلی تازه در اندیشه ی ما شاید آهوی تو رد میشود از بیشه ی ما! دانه ی سرخ اناریم و نگه داشته اند دلِ چون سنگِ تو را در دل چون شیشه ی ما اگر از کشته ی خود نام و نشان میپرسی عاشقی شیوه ی ما بود و جنون پیشه ی ما! سرنوشت تو هم ای عشق فراموشی بود حک نمیکرد اگر نام تو را تیشه ی ما! ما دو سَرویم در آغوش هم افتاده به خاک چشم بگشا که گره خورده به هم ریشه ی ما!
. جانا مرا چه سوزی چون بال و پر ندارم خون دلم چه ریزی چون دل دگر ندارم گر پرده های عالم در پیش چشم داری گر چشم دارم آخر چشم از تو بر ندارم روزی گرم بخوانی از بس که شاد گردم گر ره بود به آتش ، بیم خطر ندارم عالم پر است از تو غایب منم ز غفلت تو حاضری ولیکن، من آن نظر ندارم ━🌺🍃🌸🍃🌺━
‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎ تو پر از خاطره ای، داشتنت حق من است با دل من تو بگو حق خودم را چه کنم؟ دل من هر نفس و لحظه فقط با یادت می شود شاعر و دیوانه و شیدا چه کنم؟ همه را از دل من عشق تو بیرون کرده مانده ای در دلم اما تک و تنها چه کنم؟ می سپارم به تو این دغدغه ها را ، اما تو نباشی ، تو بگو ، با غم دنیا چه کنم؟ خسته ام جز تو دگر از همه چیز و همه کس تو بگو با دل افسرده لبریز تمنا چه کنم،..... ‎‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌‌‎‌‌‌
کافیست جا کنی دل ِتنگ مرا فقط یک گوشه ای میان ِزمان ِاضافی ات من راضی ام به مختصری از توجهت حتی به یک پیام خوش ِتلگرافی ات 🌹🌹🌹
باز آهنگِ جنون می زنی ای تار! امشب گویمت رازی و در پرده نگهدار امشب آنچه زان تارِ سرِ زلف کشیدم شب و روز مو به مو جمله کنم پیش تو اظهار امشب عشق، همسایۀ دیوار به دیوار جنون جلوه گر کرده رخش از در و دیوار امشب هر کجا می نگرم جلوه کند نقشِ نگار کاش یک بوسه دهد زینهمه رخسار امشب از فضا بوی دل سوخته ای می آید تا که شد باز در آن حلقه، گرفتار امشب؟ سوزی و نالۀ بیجا نکنی ای دل زار! خوب با شمع شدی همدل و همکار امشب ای بسا شب که به روز تو نشستیم ای شمع! کاش سوزیم چو پروانه به یکبار امشب آتش است این نه سخن، بس کن از این قصّه عماد! ورنه سوزد قلمت دفتر اشعار امشب
طاقت ندارم از نگاهت دور باشم  یا پیش هم باشیم و من مجبور باشم...   با من بمان، هر لحظه می‌افتم به پایت هر چند در ظاهر، زنی مغرور باشم   وقتی دلت صیاد این دریاست ای کاش  من ماهیِ افتاده‌ای در تور باشم   بگذار با رؤیای وصلت خو بگیرم  حتی اگر یک وصله‌ی ناجور باشم   آغوش وا کن حرف‌هایم گفتنی نیست  تا کی فقط در شاعری مشهور باشم؟!   پیراهنم ارزانی چشمان مستت لطفی ندارد عشق اگر محصور باشم روزی اگر سهم کسی بودی دعا کن  من کور باشم،                 کور باشم،                                 کور باشم...
دلتنگم و با هیچکسم میل سخن نیست...!! امان از شبای دلتنگی...
تو تارت را بیاور، من قرارم تو مژڪَانت و من، این حال زارم تو ڪَیسو هدیہ ڪن، من رقص در باد بهارم را تــو بردے، رفتم از یاد تو جامی از لبت را ، من خمارے تو لبخندت، به من را میشماارے؟! بیا چرخی بزن تا مست ڪَردم ببینی پاے تو ، سرمست دردم چرا ڪَرماے آغوشت، چرا نیست؟؟ چرا امشب نمی‌بارد مــرا؟ نیست؟ تو احوالم دڪَرڪَون ڪن به خالی مپرسم علت آشفتہ حالی بیا تڪ بوسہ ده ، تا شب بمیرم ڪہ من در چشمانت اسیرم بیا زخم دلم را تازه تر ڪن به زخمی بیشتر دل را ثمر ڪن تو تارت را بیاور ، هیچ دیڪَر خرابم بیشتر ڪن ، شبتون بهشتی 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شهریار یہ‌جورے خستڪَی و درموندڪَی و دلتنڪَی رو بہ قشنڪَی معنا ڪرد کہ بعد از اون هیچ‌ڪس هیچوقت نمیتونہ: بی ☜تــــ♡ـــو با قافلہ‌ے غصہ و غم‌ها چہ ڪنم؟ تار و پودم ، تــــ♡ــــو بڪَو با دل تنها چہ ڪنم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌♡︎🎀♡︎
خواهشی دارم از تو که آسان نیست هیچ چیز جهان هم ارزان نیست در جوانی تو سر به راهم کن دم پیری زمان جبران نیست رک بگو با من از کلام عمر در نصیحت فلان و بهمان نیست نفس اذیت کند چنان بد که در تقابل ندای شیطان نیست آنکه در جنگ کشته شد هرگز با من گیر نفس یکسان نیست او بمیرد بهشت را بیند جای من هم سرای خوبان نیست در نمازی که صبح خواندم هم یک اثر از نماز ایمان نیست وضع خیلی خراب و ویران است باد و طوفان حریف طغیان نیست ای خدا رحم کن به ما آخر فرش زندان که جای مهمان نیست گفته ای شیعیانِ عاشق را یک عذابم به چشم گریان نیست
عاشقی کی واحد اندازه‌گیری داشته است؟ عشق را قربانی متراژ و مثقالش نکن
صبح است و دلم باز هوایی شده عشقم با قند لبت میل دوچایی شده عشقم خواهم که بنوشم من از آن شهد لبانت امروز عجب با تو صفایی شده عشقم