eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
ڪَفتی مـرا بعشـق ڪه باید ز جان ڪَذشت جانـم توئی چـڪَـونـه تـوانـم از آن ڪَذشت
گر "عقل" شود حاکم ترسی ز وجودت نیست! گر ره به "دل"ت دادی...خود دانیّ و خود دانی...
خون دل ریخته‌ام در ره او؛ حق دارم عاشقی است دگر. من که حلالش کردم...
یـار جُستم كه غـم از خاطــر غـمگیـن ببرد نه كه جان كاهد و دل خون كند و دین ببرد
‌‌‌‌‌ رفتی و یاد تو اینجاست، خدا رحم کند لحظه بارش غم هاست، خدا رحم کند
عاشقی را شرط تنها ناله و فریاد نیست تا کسی از جان "شیرین" نگذرد فرهاد نیست
بى تو بى فايده و بى هيجان است جَهان مثل يك پنجره كه منظره اش ديوار است ..
عاشق که شدی شعر شود خنجر تیزی گاهی بدرد، گاه شکافد جگرت را...
تنها به غمـم تسکين، بخشد غزلِ حافظ آنجا که چه زيبا گفت: داد از غمِ تنهايے!
فردا اگر بدون تو باید به سر شود فرقی نمی کند شب من کی سحر شود شمعی که در فراق بسوزد سزای اوست بگذار عمر بی تو سراپا هدر شود رنج فراق هست و امید وصال نیست این "هست و نیست" کاش که زیر و زبر شود رازی نهفته در پس حرفی نگفته است مگذار درددل کنم و دردسر شود ای زخم دلخراش لب از خون دل ببند دیگر قرار نیست کسی باخبر شود موسیقی سکوت صدایی شنیدنی است بگذار گفتگو به زبان هنر شود ...
مثل یڪ میڪدہ در مرز ڪسالت هستم مثل یڪ شایعہ در حسرت باور شدنم...👌 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
میروم تاپس بڪَیرم قلب خود را از دلش قلب من سازش ندارد با شڪستنهاے او...!!!
بر سفره ی نگاه تو اسراف جایز است صد بار دیده ایم ولی باز دیدنی ست
سلااااام میدهم تورا جواب میدهی مرا مگر غریبه دیده ای که گفته ای به من شما؟ مرا به سیدی شلوغکار میشناسنم تورا به دختری پر از حیا و ناز و با خدا
آخر از عشق تو ساکن در کلیسا میشوم میکشم دست از مسلمانی مسیحا میشوم. آنقدر بر کشتی عشقت نشینم همچو نوح یا به عشقت میرسم یا غرق دریا میشوم...!!!
«به خدا رسیده آهم خبرازدلم نداری»؟ که به آتش درونم نم رحمتی بباری؟ تونباشی ای پری رو به خداکه تاقیامت برودهمه جوانی، نرود دلم به کاری زخمار چشم مستت گرهی به کارم افتاد که گشودنی نباشد گرهی ازاین خماری غم دل همیشه دارم ونمی کند غمم کم، نه خزان حزن وانده،نه ترنم بهاری شب هجرکشت مارا وشبم به سر نیامد چه جهنم است این شب چه سیاه وتنگ وتاری به هوای دیدن توچه شب وچه روزهارفت، نه غنوده است چشمم نه گرفته دل قراری شده سیل‌هاروانه همه جا به کوه وبرزن که گذشت شام «فیروز»همه شب به اشکباری
عشق در دل ماند و یار از دست رفت...
برزخ میان من و تـو دوستت دارمی است ڪہ از شرم بهم نڪَفتہ‌ایم ؛ چہ ڪنم این شعر هم شعور ندارد ..!!
راه حلی داری؟ راه نجاتی برای کشتی شکسته ای که نه غرق می شود، نه نجات پيدا می کند؟!
با مـــن قدم بزن، تنهاتــــر از همه اِے مصرعِ سڪوت، در شعرِ همهمه... ...🍂
. چون مرا تو از هر چه جهان باز استد   چه غم از هر ڪه جهانم باشد
زشت است که شاعر وسط خواندن یک شعر با آمدن واژه ی برگرد؛ بِگریَد! زشت است، ولی زشت تر این است که عشقت بر شانه ی یک آدم ِ نامرد بگرید... این خاصیت عشق است باید بلدت باشم....
کاری به کار عقل ندارم،به قول عشق کشتی شکسته راچه نیازی به ناخدا؟! گیرم‌ که‌ شرطِ‌ عقل‌ به‌ جز احتیاط‌ نیست ای‌ خواجه‌ احتیاط‌ کجا؟ عاشقی‌ کجا؟!
تو در عین شکیبایی سراسیمه غزل گفتی گمانم چشمهای دلبرت آسیمه سر بودند