eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2هزار ویدیو
77 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
کسی پای دلم را ابتدای راه می گیرد زبانم در ادای بای بسم الله می گیرد نمی دانم خوشی هایم چرا اینقدر کوتاه است چرا هرگاه می خندم، دلم ناگاه می گیرد؟ چرا وقتی پلنگ من هوای آسمان دارد همیشه ابر می آید، همیشه ماه می گیرد؟ خزان می خیزد و با پنجه های خشک و چوبینش گلوی سبزه را در بطن رستنگاه می گیرد دلم در حسرت بالاترین سیبِ درخت توست ولی دستم به خار شاخه ای کوتاه می گیرد تو در بالاترین جای جهانی ماه من، اما چرا چشمم سراغت را ز قعر چاه می گیرد؟
دلم همیشه برایت ترانه خواهد گفت بخوان ترانهٔ عشقت ببین چه ها کردم
قبول کن دل عاشق که روزگار تو نیست کسی که برده قرار از تو بی قرار تو نیست . دگر چه مانده ببازی جز آبرو؟ بس کن! بلند شو برو، امشب شب قمار تو نیست... . چنان جهان تو تاریک و بی ستاره شده است که سایه ی تو هم این روزها کنار تو نیست! . چه بر تو رفته که از زخم‌های سینه اگر هزارتا بنمایی، یک از هزارِ تو نیست... . مباش فکر رسیدن که در طریقت عشق جز انتظار کشیدن در انتظار تو نیست . چه سود از آن همه جشن تولد آن همه شمع؟ یکی از آن همه امشب سر مزار تو نیست!
خسته‌ام کاش کسی حال مرا می‌فهمید غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است شده‌ام مثل مریضی که پس از قطع امید در پی معجزه‌ای راهی مشهد شده است
من به دنبال تو با عقربه ها می چرخم عشق یعنی گله از حرکت ساعت نکنم
مردم به هر که آینه شد ، سنگ می زنند از طعنه های عالم و آدم غمت مباد.
خوشا به حال هر آن کس که مبتلای رضاست تمام دار و ندار من از دعای رضاست صفای صحن و حیاط و رواق را عشق است کنار پنجره فولاد، کربلای رضاست
قدیمی‌ها به عاشق پیشه، خاطرخواه می‌گویند به سیمین ساق ِ مشکی چشم ِ دلبر، ماه می‌گویند چه فرقی می‌کند کشورگشایی یا که فتح دل؟ به امثال تو در تاریخ، نادرشاه می‌گویند به سختی می‌کِشم، باری؟ نه!  سیگاری؟ نه! دردی، نه! گمانم آنچه یک زن می‌کِشد را آه می‌گویند نگاهم کن بفهمم دوستم داری، همین کافی‌ست به زن، تنها فقط یک جمله‌ی کوتاه می‌گویند‌ بیا چاقوت را بر گردنم بگذار ابراهیم! به از گردن به پایین‌دشت، قربانگاه می‌گویند زدی تیری به قلبم، انقلابی سرخ رو کردی پس از آن، قلب من را کوی دانشگاه می‌گویند فقط من با کمال میل گفتم دوستت دارم تمام دوست داران ِ تو با اکراه می‌گویند به نام توست حسن مطلع هر شعر من، ای عشق! همیشه اول هر کار، بسم الله می‌گویند.
قرص و دارو را مكن در نسخه ای اجبار من! دردُ و دل دارم ؛ نه دردِ دل عزيز...
به فراقم از تو زخم است و به وصلم از تو مرهم که چو دردم از تو آید، ز تو نیز چاره باید
زَخمِ تَبَرَت مانده وَلی جایِ شِکایَت شادَم که نِگَه داشته‌ام از تو نِشانه!
به‌هر ضربت که از تیغ نگاهش سوختم داغی که گر روزی نماند زخم او، ماند نشان آخر