مردم به هر که آینه شد ، سنگ می زنند
از طعنه های عالم و آدم غمت مباد.
#فاضل_نظری
خوشا به حال هر آن کس که مبتلای رضاست
تمام دار و ندار من از دعای رضاست
صفای صحن و حیاط و رواق را عشق است
کنار پنجره فولاد، کربلای رضاست
#محمد_قاجار
قدیمیها به عاشق پیشه، خاطرخواه میگویند
به سیمین ساق ِ مشکی چشم ِ دلبر، ماه میگویند
چه فرقی میکند کشورگشایی یا که فتح دل؟
به امثال تو در تاریخ، نادرشاه میگویند
به سختی میکِشم،
باری؟ نه!
سیگاری؟ نه!
دردی، نه!
گمانم آنچه یک زن میکِشد را آه میگویند
نگاهم کن بفهمم دوستم داری، همین کافیست
به زن، تنها فقط یک جملهی کوتاه میگویند
بیا چاقوت را بر گردنم بگذار ابراهیم!
به از گردن به پاییندشت، قربانگاه میگویند
زدی تیری به قلبم، انقلابی سرخ رو کردی
پس از آن، قلب من را کوی دانشگاه میگویند
فقط من با کمال میل گفتم دوستت دارم
تمام دوست داران ِ تو با اکراه میگویند
به نام توست حسن مطلع هر شعر من، ای عشق!
همیشه اول هر کار، بسم الله میگویند.
#آیدا_دانشمندی
قرص و دارو را مكن در نسخه ای اجبار من!
دردُ و دل دارم ؛ نه دردِ دل عزيز...
#محمدرضا_نصر_اصفهانی
به فراقم از تو زخم است و به وصلم از تو مرهم
که چو دردم از تو آید، ز تو نیز چاره باید
#حسین_منزوی
زَخمِ تَبَرَت مانده وَلی جایِ شِکایَت
شادَم که نِگَه داشتهام از تو نِشانه!
#سجاد_سامانی
بههر ضربت که از تیغ نگاهش سوختم داغی
که گر روزی نماند زخم او، ماند نشان آخر
#طالب_آملی
یک نفر پرسید از من مرگ چیست؟
زمزمه شد زیر لب ها بی هوا...
مرگ هرگز تیزی یک تیغ نیست!
مرگ یعنی عاشقی در انزوا...
مرگ یعنی ضجه ها در عمق فکر!
روی لب صد خنده ی بی انتها!
مرگ یعنی عکسی و یک لحظه ای
خاطره در خاطره تا ناکجا...
مرگ یعنی بغض و هی درد گلو!
درد ها و اشک های خود کفا!
مرگ یعنی... مرگ یعنی زندگی
زندگی با گریه های بی صدا...
#کوثر_سخی_زاده
لذت مرگ، نگاهی ست به پایین کردن
بین روح و بدنت فاصله تعیین کردن
نقشه میریخت مرا از تو جدا سازد شک
نتوانست، بنا کرد به توهین کردن!
زیر بار غم تو داشت کسی له می شد
عشق بین همه برخاست به تحسین کردن
آن قدر اشک به مظلومیتم ریخته ام
که نمانده است توانایی نفرین کردن
با وفاخواندم ات از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
"زندگی صحنه ی یکتای هنرمندی ماست"
خط مزن نقش مرا موقع تمرین کردن!
وزش باد شدید است و نخ ام محکم نیست!
اشتباه است مرا دورتر از این کردن
#کاظم_بهمنی
عاشق شدن یعنی شروع فصل ویرانی
اصلا تو چیزی از نگاه سرد می دانی؟
گاهی به جرم چیدن لبخند ممنوعه
در شعر هایت میشوی یک عمر زندانی
زیباترین بیت غزل هایت که شد هر شب
از ترس تنهایی خود مرثیه می خـوانی
با قصد قربت دور چشم یار می گردی
در هر طوافی میکنی احساس، قربانی
کم کم تمام فکر و ذکرت میشود دلبر
حس میکنی حتی درون خویش مهمانی
عاشق شدن لرزیدن و دلواپسی دارد
مثل کبوتر در هوای سرد و بارانی
#مارال_افشون