eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
دیوارهاے ساکت شهر و صداے سوت صبحت بخیر شاعرِ لبخندهاے شهر...!
🍂 پاییز باشد جمعه باشد تو نباشی این حال بد در شعرها هم گفتنی نیست 🍂
تقصیر نیست ڪه این دل گرفته است هر لحظه در فراق تو غم است ‎ ‌‌‎ اللهم عجل لولیک الفرج
هیچ وقت از در و دیوار ندیدے خیرے حرم تو درو دیوار ندارد خوب است
🌿🌾🌿🌾🌿 🌾🌿🌾🌿 🌿🌾🌿 🌾🌿 🍂 پاییز باشد جمعه باشد تو نباشی این حال بد در شعرها هم گفتنی نیست 🍂 ••✾•🌺🍃🌸🍃🌺•✾•• @hoseinmorad ••✾•🌺🍃🌸🍃🌺•✾••
. وایِ من .. حالا ببین با سینه زهرا چه کرد میخ، وقتی می‌رود بر سینه دیوار، سخت
برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست عذر خواهم را هم آن چک گریبان کرده ام چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام
همه لَج کردند حتی درَ همه کَج رفتند حتی میخ..
💔🏴✨ شب جمعه زحرم، موج کرم می آید باز از کرب وبلا شیون غم می آید امشب انگارهوای دگری خواهم داشت فاطمه باکمر خم به حرم می آید🕊💔 🕯
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می‌سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می‌سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می‌زد محراب می نالید؛ منبر داشت می‌سوخت 🥀
دیر آمدم...دیر آمدم... در داشت می سوخت هیئت، میان "وای مادر" داشت می سوخت دیوار دم می داد؛ در بر سینه می زد محراب می نالید؛ منبر داشت می سوخت جانکاه: قرآنی که زیر دست و پا بود جانکاه تر: آیات کوثر داشت می سوخت آتش قیامت کرد؛ هیئت کربلا شد باغ خدا یک بار دیگر داشت می سوخت یاد حسین افتادم آن شب آب می خواست ناصر که آب آورد سنگر داشت می سوخت آمد صدای سوووت؛ آب از دستش افتاد عباس زخمی بود اصغر داشت می سوخت سربند یازهرای محسن غرق خون بود سجاد، از سجده که سر برداشت، می سوخت باید به یاران شهیدم می رسیدم خط زیر آتش بود؛ معبر داشت می سوخت برگشتم و دیدم میان روضه غوغاست در عشق، سر تا پای اکبر داشت می سوخت دیدم که زخم و تشنگی اینجا حقیرند گودال، گل می داد و خنجر داشت می سوخت شب بود و بعد از شام برگشتم به خانه دیدم که بعد از قرن ها در داشت می سوخت ما عشق را پشت در این خانه دیدیم زهرا در آتش بود؛ حیدر داشت می سوخت
تو که میبینی در این خانه حیران آمدم خواستی راهم نده ،اما نگو درهم نزن
ڪار و بار دل ما پیش خدا می‌گیرد سر و ڪار دل ما باشد اگر با زهرا
هر چه میخواهد دل تنگت بگو تا شاعرت درد ها را با دو پیمانه غزل درمان کند
گریه ها می‌کرد تا امت شود بیدار ، حیف از صدای گریه اش اُمَّت فقط بی‌خواب شد
ما نخوابیم در این لاف زمان ما نکوبیم در باغ مکان ما اگر میل به دنیا بکنیم مرگ ما هست چو بهمان و فلان
ما اين كم و كاست را نمی‌دانستيم دل آنچه كه خواست را نمی‌دانستيم باور كن اگر عنايت عشق نبود دست چپ و راست را نمی‌دانستيم
زمانه تنگ آمد درگیر و دارکوچه ها مقفاگشت تغزل درانحصارکوچه ها زخم هایی دیگر ازسقیفه سرباز زد مادری محصورمانددرحصارکوچه ها
هرکه مرا با داغ زهرا آشنا کرد خیرش قبول حق ، دلم را با خدا کرد من دستبوسش میشوم تا روز محشر هرکس مرا اینگونه بر او مبتلا کرد..
دل بی قرار نیست، ادا در می آوریم چشم انتظار نیست، ادا در می آوریم بر لب دعای ندبه و دل غرق شهوت است این انتظار نیست ادا در می آوریم آقا! محب واقعی ات در میان ما یک از هزار نیست ادا در می آوریم محمدعلی رحیمی
محض وجود فاطمه ماهمگی در عدمیم هر چه نگارد او شود ما اثر آن قلمیم...
. یک جمعه در عزای پریشان فاطمی من بودم و مسیر خیابان فاطمی . دیدم تمام شهر عزادار مادرند "باز این چه شورش است" به تهران فاطمی؟ . باران اشک و شعر نگاه مرا گرفت شاعر شدم به لطف فراوان فاطمی . در کوچه ای نشستم و دیدم بقیع را در ازدحام پیرغلامان فاطمی... . گفتند: شاعران همه، با دعوت آمدند خوش آمدی به شام غریبان فاطمی . دیدم نشسته اند تمامی شاعران شانه به شانه داخل ایوان فاطمی . رفتم بروی منبر و دادند دست من یک‌نسخه شعر خویش ز دیوان فاطمی . خواندم:که ذره زاده ی خاکیم، در حرم گردیم زیر فرش شبستان فاطمی . "سرمایه ی محبت زهراست دین ما" سلمان حیدریم و مسلمان فاطمی . شب های جمعه، کرببلا، گریه می کنیم با ناله ی غریبِ "حسین جانِ" فاطمی . این اعتقاد ماست که بر سنگ قبرمان حک می کنند پیرغلامان فاطمی . روضه گرفت و صحن پر از های و های شد باران گرفت بود به رضوان فاطمی . بر خویش آمدم وسط کوچه غرق اشک من، کوچه، فاطمیه و باران فاطمی... . این کوچه های تنگ چه اندوه اور است در فاطمیه های پریشان فاطمی . جمعه غروب، بغض گلوی ولیعصر.... شاعر رسید بود به میدان فاطمی
برقعی: آسمان را به ریسمان بردند آسمان را کشان کشان بردند پیش چشمان دیگران بردند مادرم داد زد بمان ! بردند بازوی مادرم سپر ، اما...😭😭😭