eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
جان را به تمنا لبش بردمو نگرفت گفتم بستان بوسه بده💋 گفت گران شد
‌‌ یک نظر دیدم و تاوان دو عالم دادم ..‌.
یڪ روز همیڹ شخص که در بند تو افتاد آواره یِ آواره یِ آواره یِ مـن بـود
‎‌‌‌‎჻ᭂ࿐ چو گفتمش که: دلم را نگاه دار چه گفت؟ ز دست بنده چه خیزد؟ خدا نگه دارد! ✍ °•♡°
سلااااااااااااام شبتون بخیر◼️◼️◼️ کپی با ذکر نام شاعر ایراد نداره. زلف قشنگ که هی میگی بیا پی وی. خب خودت بیا پی وی. 😝😝
ماجرای کوچه چشمان ترم را زخم کرد آه از دردی که قلب مضطرم را زخم کرد آتش این زهر، آبی روی آتش بوده است آتشی دیگر دل شعله ورم را زخم کرد روضه‌خوانی میکنم هرروز وشب درخلوتم روضه ی سنگین مادر حنجرم را زخم کرد این مصیبت‌نامه را جز من نمیداند کسی دست نامردی رسید و باورم را زخم کرد حوریه حتی نسیمی بر رخش دارد ضرر باد گلبرگ گل پیغمبرم‌ را زخم کرد سال‌ها گریان داغ ضربت یک سیلی ام ضربه ای محکم که روی‌مادرم را زخم کرد با شتاب و ناگهانی رد شد از روی سرم این مصیبت بود از پا تا سرم را زخم کرد آنقدر گفتم به جای مادرم من را بزن این تقلا کردنم بال و پرم را زخم کرد عرش هم آنروز از غصه تلاطم کرده بود مادرم درکوچه راه خانه را گم کرده بود
همه جا گشتم و دیدم خبری نیست که نیست سر کوی تو به هر گام، هزاران خبر است فاش گویم ز خدا تا به خدا کرده عروج هر که با قافله‌ی کوی شما هم‌سفر است بر روی گنبد زرین تو هر صبح و غروب نقطه نقطه اثر بوسه‌ی شمس و قمر است به خراسان تو سوگند، خراسان تو خود کاظمین و نجف و کرب و بلای دگر است
آنقدر خم شده‌ام پیشِ ضریحِ ذکرت نخِ تسبیحِ ستونِ فقراتم پیداست
در گلبن وحی، رکن دین افتاده یا شهپر جبریل امین افتاده؟ ای خاتم انبیا به فریاد برس قرآن علی روی زمین افتاده😭
برج ویرانم غبار خویش افشان کرده ام تا به پرواز ایم از خود جسم را جان کرده ام غنچه ی سربسته ی رازم بهارم در پی است صد شکفتن گل درون خویش پنهان کرده ام چون نسیمی در هوای عطر یک نرگس نگاه فصل ها مجموعه ی گل را پریشان کرده ام کرده ام طی صد بیابان را به شوق یک جنون من از این دیوانه بازی ها فراوان کرده ام بسته ام بر مردمک ها نقشی از تعلیق را تا هزار ایینه را در خویش حیران کرده ام حاصلش تکرار من تا بی نهایت بوده است این تقابل ها که با ایینه چشمان کرده ام من که با پرهیز یوسف صبر ایوبیم نیست عذر خواهم را هم آن چک گریبان کرده ام چون هوای نوبهاری در خزان خویش هم با تو گاهی آفتاب و گاه باران کرده ام سوزن عشقی که خار غم بر آرد کو که من بارها این درد را اینگونه درمان کرده ام از تو تنها نه که از یاد تو هم دل کنده ام خانه را از پای بست این بار ویران کرده ام
🌸یا کریم اهلبیت(ع) مَلَک رزق به دنبال کرمخانه ی توست تا که از سفره ی تو ،رزق جهان را بدهد ما گداییم و تویی شاه دو عالم ارباب حیدر محمدنژاد
🌸حسین جان اربابم شب جمعه ست ،اگر از تو دعایی برسد نوکر بی ثمرت نیز به جایی برسد نفسم تنگ شده باد صبا را بفرست تا زکوی تو مرا تازه هوایی برسد به طبیبان جهان روی نیاندازم اگر از غبار حرمت خاک شفایی برسد خورده آن شاعر دلخسته به گیسوت قسم "که به ما هم خبر کرببلایی برسد" نکند ناز کنیّ و خبری هم نرسد قَسَمَت داده ام ارباب ،خدایی، برسد تو تنت بی سر و من سر به تنم هست هنوز کاش بر نوکر تو درد و بلایی برسد بی کفن ماندی و در دشت رها شد بدنت نشد حتی به تنت کهنه عبایی برسد حیدر محمدنژاد
مردی که کنده بود در قلعه را ز جا وا می کند پس از تو در خانه را به زور
کفر پنهانی یک جامعه را رو می کرد آن یهودی که به ایمان تو ایمان آورد
هرجا نگاه می کنم ، آنجا مزار توست پنهان و آشکار ، چنان ذات کردگار
. کار و بار دل ما پیش خدا میگیرد سر و کار دل ما باشد اگر با زهرا
دردم همه در مصرع بعد است "من ماندم و او رفت و نیامد"
شعر را صرفِ همین عشقِ پریشان کردی همه‌ی زندگی‌ات را سپر ِ آن کردی دوستش‌داری و پیداست که پنهان‌کردی دل من! هر چه غلط بود فراوان کردی... 🌹🦋🥀
گرچه بهشت فاطمیه پر ز نعمت است ما را بس است حال خرابی که می دهند 🥀 🖤
مرا‌ آرا‌م ‌میدانۍ؛ ولی ‌من ‌معدن‌ دردم !
‌ زلـف آن است که بی شانه دل از جا ببرد
طعنه بر ما مزن‌ ای دوست که خود معترفیم دف زنان بر سر بازار به رسوایی خویش
🥀حسن‌ختام🥀 کوچه_از زبان امام حسن علیه‌السلام شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد سیاهی رفت چشمانش  سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد