eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃شعر برگزیده، نفرچهارم: خانم ایراندخت🍃 گوئیا آن شب ستون آسمان افتاده بود یا که خورشید از مدار کهکشان افتاده بود ناله میزد ماه سرگردان ز غوغای زمین طالع نحسی به جان این جهان افتاده بود کربلا ی دیگری در کربلا تکرار شد قاسم ما زیر تیغ شمریان افتاده بود رقص و جولان برسر میدان مین مردانه کرد مرد میدان چون نگینی ناگهان افتاده بود فرشی از خون لحظه زیبای استقبال عرش زیر پایش سرخ تر از ارغوان افتاده بود تکیه زد سردار بی سر بر سریر عاشقی داغ جانسوزی به جان انس و جان افتاده بود
🍃شعر برگزیده،نفرپنجم: بانوی ایهام🍃 دوباره خاطـــراتت در دلــم آمد بہ مهمانے دوباره چشم باران زا دوباره قلب طوفانے نگاهت در میان قابے از دلتنگۍ و حسرت نشسته بر دلم، بر سینہ‌ۍ دیوار سیمانے... نبودی و ندیدی بعد تو سرما چہ سوزان شد تگرگ خشم و ڪولاڪ غم و داغ زمستانے برایت قلب آدم ها، بدون مرز ویــــران شد جهان ماند و خرابی ها و یڪ دنیا پریشانے از آن پیکر فقط دستت در اینجا یادگاری ماند و این یعنے همیشہ دســت گیر هر مسلمانے میان شعلہ جان دادی ولۍ دشمن نمی داند ڪہ ققنوسے و در آتش برایت نیست پایانے!
گفته بودم شادمانم؟ بشنو و باور مکن گاه میلغزد زبانم، بشنو و باور مکن! گفتی آیا در توانت هست از من بگذری؟ گفتم آری میتوانم بشنو و باور مکن! عشق اگر افسانه میسازد که در زندان دل چند روزی میهمانم، بشنو و باور مکن! در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت: با همه نامهربانم بشنو و باور مکن! گاه اگر در پاسخ احوال پرسی های تو گفته بودم شادمانم، بشنو و باور مکن _ سجادسامانی
آن روز كه دل ، دل به دلت داد غلط بود عاشق شد و در دام تو افتاد غلط بود در مدرسه ى عشق تو اى حضرت استاد..! آن درس كه دادى به دلم ياد غلط بود هم قصه ی شیرین من از لحظه ی آغاز هم فرضیه ی تیشه و فرهاد غلط بود در خلوت خاموشى شبهاى نگاهت وقتى كه شدم يكسره فرياد غلط بود بیچاره دل ساده و نو پای غزالم آن لحظه که شد عاشق صیاد غلط بود این نکته که گفتن به من حوصله کن تا... از عشق شود خانه ات آباد غلط بود در فصل زمستانی آغوش تو اصلا عاشق شدن دختر خرداد غلط بود ای دل دل عاشق دل رسوا دل سرکش دل دادنت از ریشه و بنیاد غلط بود طاهره_داورى
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود از تو بعید نیست میان دو خنده ات تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود توران به خاک خاطره هایت بیافتد و آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست درآینه، بدون گمان، عاشقت شود از تو بعید نیست ،قیامت کنی و بعد خاکستر جهنمیان عاشقت شود وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود از من بعید بود ولی عاشقت شدم... از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
یقینا کفر محض است اندکی تردید درچشمت خدا آبـــی ترین احساس را پاشید در چشمت شراب چشمهـــایت تاک را از ریشــــــه خشـکانده زمین می سوزد از بد مستی خورشید در چشمت نگاهت دست نقــــــاش طبیعت را چنان لرزاند که حتی می شود رنگ خدا را دید در چشمت خلیـــــج چشمهایت معدن امواج طوفان زاست نفس گیر است شوق صید مروارید در چشمت زمان کــــی مــــی تواند بر سر عقل آورد من را؟! زمین تنگ است و من دیوانه ی تبعید در چشمت
عیشم مدام است از لعل دلخواه کارم به کام است الحمدلله ای بخت سرکش تنگش به بر کش گه جام زر کش گه لعل دلخواه ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه از دست زاهد کردیم توبه و از فعل عابد استغفرالله جانا چه گویم شرح فراقت چشمی و صد نم جانی و صد آه کافر مبیناد این غم که دیده‌ست از قامتت سرو از عارضت ماه شوق لبت برد از یاد حافظ درس شبانه ورد سحرگاه
بیا بنشین به بالینم که صبرم را سر آوردی تو هم آنقدر شیرینی که شورش را در آوردی...
یقینا کفر محض است اندکی تردید درچشمت خدا آبـــی ترین احساس را پاشید در چشمت شراب چشمهـــایت تاک را از ریشــــــه خشـکانده زمین می سوزد از بد مستی خورشید در چشمت نگاهت دست نقــــــاش طبیعت را چنان لرزاند که حتی می شود رنگ خدا را دید در چشمت خلیـــــج چشمهایت معدن امواج طوفان زاست نفس گیر است شوق صید مروارید در چشمت زمان کــــی مــــی تواند بر سر عقل آورد من را؟! زمین تنگ است و من دیوانه ی تبعید در چشمت
شور دیدارت اگر شعله به دل ها بکشد رود را از جگر کوه به دریا بکشد گیسوان تو شبیه است به شب، اما نه شب که اینقدر نباید به درازا بکشد خودشناسی قدم اول عاشق شدن است وای بر یوسف اگر ناز زلیخا بکشد عقل، یکدل شده با عشق، فقط می ترسم هم به حاشا بکشد هم به تماشا بکشد یکی از ما دو نفر کشته به دست دگری است باش تا کار من و عقل به فردا بکشد زخمی کینه ی من! این تو و این سینه ی من من خودم خواسته ام کار به اینجا بکشد حال با پای خودت سر به بیابان بگذار پیش از آنی که تو را عشق به صحرا بکشد 
آشفته دلان را هوس خواب نباشد شوری که به دریاست به مرداب نباشد هرگز مژه برهم ننهد عاشق صادق آنرا که به دل عشق بود خواب نباشد در پیش قدت کیست که از پا ننشیند یا زلف تو را بیند و بیتاب نباشد چشمان تو در آینه ی اشک چه زیباست نرگس شود افسرده چو در آب نباشد گفتم شب مهتاب بیا نازکنان گفت آنجا که منم حاجت مهتاب نباشد
هر آن کست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم به راستی و درستی گرت کسی بپرستد ملامتش نکنم من تو هم در آینه بنگر که خویشتن بپرستی