eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ ماهی تنهای تنگم کاش دست سرنوشت برکه‌ای کوچک به من می‌داد! دریا پیشکش...
من اشتباه خالقم ، در خویش حیرانم ای زندگی لطفی کن و قدری بمیرانم دیگر بهاری در مدار روزگارم نیست من یک تنه درگیر صد لشکر زمستانم اصلن نمی فهمد کسی حرف مرا _ انگار دارم برای کافران توحید می خوانم در یک قفس آیا به جایی می رسد فریاد ؟ دارم خودم را می تکانم بس که ویرانم بر شاخه ها هم نیست دیگر اعتمادی هیچ چون سرگذشت یک تبر را خوب می دانم از بس که از یار خودی گُل خورده ام ، دیگر از آینه ، از سایه خود هم هراسانم رفتی و بعد از تو گرفتم گِل ، درِ دل را بعد از تو من هم مدّتی در خویش مهمانم دیدم که آنسوی خیابان می روی ، عمریست در آرزوی فتح آنسویِ خیابانم در اختناقِ غصّه هایم یا که می میرم یا در هوایِ خاطراتت زنده می مانم
چرا ناراحتي اي دوست از دست رفيقانت!؟ كه خنجر عادتش اين است رو در رو نمي برد..
خودت شاید نمی‌دانی چـه کردی با دلم اما! دلِ یک آدم سرسخت را بردی؛خداقوت..
به نستعلیق قران میسپارم اشتباهم را... چه لذت بخش کرده خط چشمانت گَناهم را..
از غمت گر شرح گویم میشود دهها کتاب مختصر گویم سه کلمه خوب سوزاندی مرا
با آن که دلم از غمِ هجرت خون است شادی به غمِ توام ز غم افزون است اندیشه کنم هر شب و گویم: یا رب! هجرانش چنین است، وصالش چون است؟ 😭❤️
‌‌‌‌‌  حالِ خوبیست بیایید خرابش نڪنیم عشق اڪَر در زده خیر است جوابش نڪنیم
بوسه ام را می گذارم پشت در قهرکردی , قهرکردم , سر به سر تو بیا , در را تماما باز کن هر چه میخواهی برایم ناز کن من غرورم را شکستم , داشتی ؟ آمدم , حالا تو با من آشتی ؟
تا بفهمم چیست صدبار از خودم پرسیدمش عشق آسان بود اما من نمی‌فهمیدمش از کتاب
از تو من تنها نگاهی مختصر می خواستم من که چشمان تو را از هر نظر می خواستم گرچه شاید سهم اندوه مرا از دیگران بیشتر دادی، ولی من بیشتر می خواستم این اگر آن گونه بود و آن اگر این گونه، نه ! عشق را بی هیچ اما و اگر می خواستم روزگارم هر چه باشد وام دار چشم توست من که در هر کاری از چشمت نظر می خواستم رستن از بند قفس، رنج اسارت را فزود آه ! آری ! باید اول بال و پر می خواستم رفت عمری، تا بیایم خویش را گم کرده ام تا بیابم خویش را عمری دگر می خواستم باید از ماهی بخواهم راز دریا را ، اگر پیش از این از ساحل سطحی نگر می خواستم خواب دیدم پیله می بافم به دور خویشتن کاش روزی مثل یک پروانه بر می خاستم
دست او در دست من بود و دلش با این و آن باز اگر یک جو پشیمان بود، می‌بخشیدمش از کتاب