eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
بی خادم و بارگاه، شاه کرم است خاکی‌ست مزار او ولی محترم است می‌خواسته زائر حسینش باشیم این است دلیل اینکه او بی حرم است 🖤 🏴
روح پدرم شاد که می‌گفت به من خوش باد دمی که دیده آید به سخن عمری به زبان بی‌زبانی چون اشک یک چشم حسین گفت، یک چشم حسن 🖤
سینه زن های حسینیم ولی روضه ی ما زخم پنهان حسن ، بین در و دیوار است قتلگاهش وسط کوچه و ضرب سیلی ست پاره های جگر از نیشِ در و مسمار است شعله ها هرچه که بالا ز پر مادر رفت دم او تنگ تر و بازدمش دشوار است شمر در خانه ی او آب حیاتی آورد بعد از آن سینه ی آشوب حسن تب دار است در غمِ غربت او اشک پناهم دادُ و درد پیچید به دور غزلی که تار است...
گفتی بخند، گریه بماند برای بعد... در من چه اشکها که پس‌انداز میشود ♥️°•○‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
گریہ هم بر غم این فاصلہ مرهم نشود مثل یڪ قهوه ڪہ از تلخی آن ڪم نشود روز و شب پیش همہ روے لبم لبخند است تا حواس احدے جمع بہ بغضم نشود آرزو میڪنم اے ڪاش دلش چون مویش پیش چشم ڪسی آشفتہ و درهم نشود من ڪہ بیچاره شدم ڪاش ولی هیچ دلی گیر لحن بم مردانہ‌ے محڪم نشود شده حتی بہ دعا دست برآرم ڪہ:"خدا! برود مشہد و برگردد و آدم نشود" خون دل خوردم و حرفی نزدم تا شاید مہربان تر بشود، تازه اگر هم نشود- با منِ ساده همین بس ڪہ مدارا بڪند عاشقم هم ڪہ نشد، خب به جہنم! نشود...
قوتت همه شب خون جگر بود ، حسن جان گریان ز غمت چشم سحر بود ، حسن جان از دوست و دشمن به تو پیوسته ستم شد مظلومی تو ارث پدر بود،حسن جان... 🥀 🏴
دیوار و در و روضه ی مادر ، کوچه پرپر شـدن ِ سـوره ی کـوثر، کوچه لاحــولَ و لا قــوةَ الا بالـلّـه ...! والله حسـن شـهیـد شد در ، کوچـه 🖤 🏴
دیوار و در و روضه ی مادر ، کوچه پرپر شـدن ِ سـوره ی کـوثر، کوچه لاحــولَ و لا قــوةَ الا بالـلّـه ...! والله حسـن شـهیـد شد در ، کوچـه
گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا میکشد خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیر ها
چه بی‌هنگام سنگین کرد خواب برکه‌ها را یخ ربودند از دل مرداب عکس ماه را آوَخ! اگر می‌شد به شهر کودکی‌ها بازگشت این‌بار نمی‌بستم به پای بادبادک‌های خندان نخ ز دیروزم پشیمانم، ز فردایم هراسانم همین امروز می‌شد کاش بیرون رفت از این برزخ نمی‌خواهم بسوزم بیش از این در کورهء دنیا مرا تبعید کن ای مرگ از این "دوزخ" به آن "دوزخ" به بام سربلندی ایستادن کم مقامی نیست به پای شوق باید رفت سرمستانه در مسلخ
ای راز دار فاطمه! یادت نمی رود مادر چگونه خورد زمین در برابرت