eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸🇮🇷
2.1هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
باغت آباد است، حق داری که چادرسرکنی سیب صورت، چشم خرما، گونه حلوا، لب انار..
👤 تو گذر کردنت از باغ انار آسان بود! دل خونین من اما ، چه ترک ها برداشت...
لب نگو باغ انار و چشمها بادام ناب... گونه ها همچون هلو و گیسوان از شب خضاب صورتت مانند ماه و پیکرت هم نقره فام... خنده بر لب چون زنی گردد دل عاصی کباب تیر مژگانت چه تیز و طعم لب هایت لذیذ بی محلی میکنی اما ، دهی من را عذاب گر به آغوشت کشم آباد می‌گردد جهان... ورنه عالم می‌شود مانند من زار و خراب! "عاصی" 🍃❤️🍃❤️
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار رفتنش یک شب، دمار از روزگار من کشید می کشم روزی که برگردد، دمار از روزگار!
بوسیدمت لب و دهنم بوی گل گرفت بوییدمت تمام تنم بوی گل گرفت گل‌های سرخ چارقدت را تکاندی و گل‌های خشک پیرهنم بوی گل گرفت با عطر واژه‌ها به سراغ من آمدی شعرم ترانه‌ام سخنم بوی گل گرفت ای امتزاج شادی و غم، در کنار تو خندیدنم، گریستنم بوی گل گرفت از راه دور فاتحه‌ای دود کردی و در زیر خاک‌ها کفنم بوی گل گرفت تا آمدی به میمنت بوی زلف تو در باغ، یاس و یاسمنم بوی گل گرفت گرد از کتابخانه‌ی من برگرفتی و تاریخ مرده و کهنم بوی گل گرفت خون تو دانه دانه شبیه گل انار پاشید بر شب و وطنم بوی گل گرفت
انگار غزل آب نباتی شده باشد وقتی که دو تا لب قر و قاطی شده باشد لب های تو با طعم انار است و دو چشمت شیری ست ...که کم کم شکلاتی شده باشد این طور نگاهم نکن ، انگار ندیدی ! شهری پی عشق تو دهاتی شده باشد من با تو خوشم با نمد بر سر دوشم بگذار که عالم کرواتی شده باشد یک بار به من حق بده ، لب های کبودم در لیقه ی موهات دواتی شده باشد باید که غزل های مرا هم نشناسی !! وقتی که غزل هم صلواتی شده باشد
از بس که تَرَک بر دلم انداخته چشمت لبخند من از طایفه‌ی بغض انار است‌...!
دستخطی دارم از او بر دل خود یادگار عشق کاری کرد با قلبم که چاقو با انار
عطرِ گیسوی کمندت شیشه ی عطـارهـا مهربان بـودی عـزیـزم، مثلِ مهمانـدارها رنگِ چشمانت عسل بود و لبت رنگِ انار قـدِ ابـرویـت کشیـده نـازِ تـو معیـارها نغمـه خوانی میکنند با تار و ساز و هلهله در غزلخوانیِ بزمت دستـه دستـه سارها پیشِ تو زانو زدم خاتونِ خوش سیمای من بـرقِ چشمـانت گـرفتـه از دلـم اقـرارها گُل به مویت بستی وکفشِ طلا پا کردی و دلـربایی می کنی در شهـر و در بـازارهـا خیر مقـدم منـزلـم را آب و جارو می کنم بـر قـدومت گُـل بـریـزم تـا سرِ دیـوارها منتـظر هستـم بیایی دلبـرِ حوری صفت روز و شب را چلـه بنشینم به پایت بارها چون نوای عشق می آید ز این دفتر برون واژه در واژه برقصند چـون قلـم اشعارها
بمان، انار برایت شکسته‌ام که غمم را به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم... 
پیرهنْ نازک ِنارنج به بار آورده! باغ ِ مینیاتوری از نقش و نگار آورده! خوشگوارا ! خنکا ! چشمه ی یاقوت بهشت! لب ِسرخت چقدر شهد ِ انار آورده نه به مویت که شرابی شده و مست و خراب نه به رویت که چنین چشم ِخمار آورده دور منظومه ی شمسیِ سرت میگردد هرچه سیاره اگر رو به مدار آورده غیر از اینی که در آغوش تو پروانه شوم تن ِ ابریشمی ات را به چه کار آورده؟! تا بگیرد مگر اقرار محبت از تو بوسه یعنی به لبت عشق، فشار آورده! بس که دلباخته ام هیچ ندارم جز شعر شاعری دفترِ خود را به قمار آورده…
همان کسی که سکوت مرا نشانه گرفت همین‌که حرف دلم شد فقط بهانه گرفت چه حکمتی‌ست که غم رو به هر طرف انداخت بدون هیچ درنگی مرا نشانه گرفت؟ هزار مرتبه از خود به طعنه پرسیدم چه شد که شعله‌ عشقش چنین زبانه گرفت؟ هنوز خون به دلم از کسی که با لبخند نشست و اشک مرا چون انار دانه گرفت به جای دوست که یک عمر در خیالم بود چه تلخ دست مرا مرگ، عاشقانه گرفت