eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دارم از زلف تو اسباب پریشانی جمع ای سر زلف تو مجموع پریشانی‌ها... 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در مرز روز و شب دلم از غصه میگیرد وقتی که خورشیدِ غروب آهسته میمیرد من در سکوت مبهمی مبهوت خورشیدم آهسته پایین رفتنش را خیره می دیدم درگیرِ خویشم ، مملو از احساس تنهایی حالی شبیه جن زده... حالی تماشایی من را به آغوشش کشیده دست پاییزی ای کاش میشد تا بگویم از غمم چیزی چون برگ خشکی زیر پای عابران انگار با له شدن باخش خشِ خود میشوم بیدار شب آمده...افتاده بغضی سخت بر جانم من از تبار گریه از آیات بارانم حتما شنیدی بی تو من از درد می نالم ایمان بیاور بر همه آیات احوالم
بی روسری بیا که دقیقا ببینمت اما به گونه ای که فقط من ببینمت با تو نمی شود که سر جنگ وکینه داشت حتی اگر که در صف دشمن ببینمت
🌸✨🌸 چشم ِ کویر دل زنامش نم بگیرد با چهار حرفش ، پهنه ی عالم بگیرد بیمه کند سینه، نفس را صبحها چون ذکر بن‌ عـلی را ، دم بگیرد 🌸✨🌸 سلام✨ صبحتون در پناه آقا اباعبدالله بخیر و عافیت🌹
‌ تن ، دو روزی بیشتر پیراهنِ روحِ تو نیست هرچه کمتر خو به این پیکر بگیری بهتر است نخ به پای بادبادک‌های کم‌طاقت مبند زندگی را هرچه آسان‌تر بگیری بهتر است -فاضل‌نظری
بیا برایم چمدان ببند! می‌خواهم از خودم به تو کوچ کنم...
بر مـن ببخش ، گاه چنان دوسـت دارمت کز یاد می‌برم که مرا برده ای ز یـآد .. 🕊🍃
هرقطره اشکم شده یک مصرع پربار پشت سر هم اشک بریزم غزل اینبار افسوس که خوابیدی و من خواب ندارم برخیز که صبح است و کسی یکسره بیدار پاشو دیگ تنبل😑
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"پادشاه فصل ها" آزرده است هستی اش را باد غارت برده‌ است برگ ها درچنگ طوفان اند آه از خزان، پاییز سیلی خورده است باغبان زانوی غم دارد بغل ازغم پاییز،گل پژمرده است بغض شب بو ها شکست از دردباغ غصه دارد دشت گل،افسرده است روزوشب با اشک همدم شد زمین غنچه درآغوش باران مرده است صورت اش زرد است پاییز غریب "پادشاه فصل ها،آزرده است 🖍شعر 🎤 دکلمه: 🎤 ( ؏ـارفــ ) ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 🍎 🍎 ••••✾•🌿🌺🌿•✾••••
بگو بمیرم اگر انتظار، بیهوده ا‌ست که بی‌تو زندگی‌ام هولناک خواهد شد ♥️°♥️
از این قَدَر نگریزم که بوسی از دهنت اگر حلال نباشد، حرام برگیرم 🖋
می‌گِريم و می‌خندم، ديوانه چنين بايد می‌سوزم و می‌سازم، پروانه چنين بايد!
سوزانده‌ای غذا را...اما چی بی خیالی! گویا که در مسیرت...بانوی بی مثالی برخیز بار دیگه... شامی تو دست و پا کن سخت است گشنه ماندن، بانو در این لیالی
شب هم رسید و موعد دلتنگیِ آدم مثل تمام لحظه ها...یاد تو افتادم اما سکوتم آخرین تفسیر احساس است خاموشم اما از درون مملو ز فریادم گاهی دلم ابری و دیده سخت بارانیست در گریه های مخفیانه سخت استادم رفتی و من ماندم پر از احساس تنهایی ویران تر از موصِل شدم...آشوب بغدادم باید چه میکردم به جز یک بغض پنهانی وقتی تو را با میل خود از دست میدادم ای علت این گریه های هر شب و روزم هرگز نرفتی و نخواهی رفت از یادم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر... اینجا شکوه لذت ما بود مادر بزرگم خالق این دلخوشی ها بود با اینه دستش تنگ و فقر از خانه میبارید اما بساط چایی اش با عشق برپا بود وقتی زمستان میرسید از راه با سرما مادربزرگم علت گرمیِ سرما بود وقتی که مشغولِ بساطِ چای اش میشد غرق سکوت مبهمی... کارم تماشا بود گلهای قرمز روی قوری گوشه ی قندان زیباترین تصویر مصنوعیِ دنیا بود دستان لرزانش صداس استکان میداد اما خدارا شکر می دیدم سر پا بود علاءِ دین با شعله های زرد و دود آلود زنگاری و کهنه ولی انگار زیبا بود هر رهگذر رد میشد از آن خانه ی کهنه تنها کلام پیر خانه یک بفرما بود از وسعت قلبش نمی دانم بگویم چه مادربزرگ من دلش صاف همچو دریا بود مادربزگم را گرفت از من شبی تقدیر رفت آنچان گویی که اصلا مال آنجا بود
وقتی دلی برای دلی تنگ می شود انگار پای عقربه ها لنگ می شود تکراری اند پنجره ها و ستاره ها خورشید بی درخشش و گل، سنگ می شود پیغام آشنا که ندارند بلبلان هر ساز و هر ترانه بدآهنگ می شود انگار بُعد فاصله ها بی نهایت است انگار هر وجب دو سه فرسنگ می شود باران بدون عاطفه خشکی می آورد رنگین کمان یخ زده بی رنگ می شود هر کس به جز عزیز دلت، یک غریبه است وقتی دلت برای دلی تنگ می شود مستشارنظامی
ای یار دوردست که دل می‌بری هنوز چون آتش نهفته به خاکستری هنوز هرچند خط کشیده بر آیینه‌ات زمان در چشمم از تمامی خوبان، سری هنوز سودای دلنشینِ نخستین و آخرین! عمرم گذشت و توام در سری هنوز ای چلچراغ کهنه که زآن سوی سال‌ها از هر چراغ تازه، فروزان‌تری هنوز بالین و بسترم، همه از گل بیاکنی شب بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز ای نازنین درختِ نخستین گناهِ من! از میوه‌های وسوسه بارآوری هنوز آن سیب‌های راه به پرهیز بسته را در سایه‌سار زلف، تو می‌پروری هنوز وان سفرهٔ شبانهٔ نـان و شـراب را بر میزهای خواب، تو می‌گستری هنوز با جرعه‌ای ز بوی تو از خویش می‌روم آه ای شراب کهنه که در ساغری هنوز
کافه‌‌ها مملو شده از عاشقانی دربه‌ در خیره بر قلیان دودآلود... با چشمان تر این جدایی‌ها برایم آنچنان مرسوم شد که ندارد شیره‌ی تریاک هم بر ما اثر
دلم را آهنی کردم مبادا عاشقت گردد ندانستم تو ای ظالم دلی آهن رُبا داری...
﷽ ━━━━💠🌸💠━━━━ ‌لا تنسی تلك الردود القاسية، تذكرها دائما حتی لا تحن. «‏ آن پاسخ‌هایِ بی‌رحمانه را فراموش نکن ، همیشه به یادشان بیاور تا دلتنگ نشوی..» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌ ━━━━💠🌸💠━━━━ ترجمه:
شب هم رسید و موعد دلتنگیِ آدم مثل تمام لحظه ها...یاد تو افتادم اما سکوتم آخرین تفسیر احساس است خاموشم اما از درون مملو ز فریادم گاهی دلم ابری و دیده سخت بارانیست در گریه های مخفیانه سخت استادم رفتی و من ماندم پر از احساس تنهایی ویران تر از موصِل شدم...آشوب بغدادم باید چه میکردم به جز یک بغض پنهانی وقتی تو را با میل خود از دست میدادم ای علت این گریه های هر شب و روزم هرگز نرفتی و نخواهی رفت از یادم
من اهل قم نه... اهل شهر اصفهانم اما نه زاده... ساکن نصف جهانم من از نژاد پاک و ناب آریایی زاگرس نشینم، از تبار بختیاری دور از تو ام... اما دلم هر دم به یادت من ساختم با فاصله... تا کردم عادت در غربتی سر میکنم با روزگارم در حسرت زائر شدن هم بی قرارم مملو ام از عصیان و اعمال قبیحم محتاجِ یک شب گریه نزدیک ضریحم در کوچه ی عصیانگری گم شد نشانی آیا سلامم را به بانو میرسانی؟
Mosafer: دنیامرا باتو نمیخواهد از بی وفائیهاش دلگیرم چون عابری سردر گمو تنها درکوچه های تنگ تقدیرم روزی که گفتی دوستت دارم گلهای شعر دامنم وا شد بارقص چین غنچه ها در باد گل واژه ی اسمت چه زیبا شد موج صدایت مانده درگوشم یک عمر با زیباترین تکرار دیوانه ی امواج مرموزم ای کاش برگردد زمان یکبار سر میکشم تنهاییم را باز لعنت به بودنهای بعد از تو دیگر نمی فهمم جهانم را باشاید و امّای بعد از تو دیگر چه فرقی میکند دنیا وقتی نباشی شعر میمیرد بی تو تمام واژه ها گیجند حتی رگ خودکار میگیرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادش بخیر... اینجا شکوه لذت ما بود مادر بزرگم خالق این دلخوشی ها بود با اینه دستش تنگ و فقر از خانه میبارید اما بساط چایی اش با عشق برپا بود وقتی زمستان میرسید از راه با سرما مادربزرگم علت گرمیِ سرما بود وقتی که مشغولِ بساطِ چای اش میشد غرق سکوت مبهمی... کارم تماشا بود گلهای قرمز روی قوری گوشه ی قندان زیباترین تصویر مصنوعیِ دنیا بود دستان لرزانش صداس استکان میداد اما خدارا شکر می دیدم سر پا بود علاءِ دین با شعله های زرد و دود آلود زنگاری و کهنه ولی انگار زیبا بود هر رهگذر رد میشد از آن خانه ی کهنه تنها کلام پیر خانه یک بفرما بود از وسعت قلبش نمی دانم بگویم چه مادربزرگ من دلش صاف همچو دریا بود مادربزگم را گرفت از من شبی تقدیر رفت آنچان گویی که اصلا مال آنجا بود
سعادتی است نشستن کنارِ این خوبان سه گُل‌پسر، سه‌برادر، اگرچه بی‌سامان خدا...! ببین که نداریم هیچ‌‌یک، همسر چهار دختر خوشگل🙄 برای ما برسان 😁😂 😢
گفتم : که بعد از آنهمه دلها که سوختی کس می خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم