eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
من گرفتار و تو در بندِ رضایِ دِگَران من زِ دردِ تو هلاک و تو دوایِ دگران
در شهر من این نیست راه و رسمِ دلداری باید بفهمم تا چه حدی دوستم داری موسی نباش؛ اما عصا بردار و راهی شو تا کی تو باید دست روی دست بگذاری بیزارم از این پا و آن پا كردنت، ای عشق یا نوشدارو باش، یا زخمی بزن كاری من دختری از نسل چنگیزم كه عاشق شد بیگانه با آداب و تشریفات درباری هر كس نگاهت كرد، چشمش را درآوردم شد قصه ی آغامحمدخان قاجاری آسوده باش، از این قفس بیرون نخواهم رفت حتی اگر در را برایم باز بگذاری چون شعر، هرگز از سرم بیرون نخواهم كرد باید برای چادرم، حرمت نگه داری تو می‌رسی روزی كه دیگر دیر خواهد بود آن روز مجبوری كه از من چشم برداری 🖋🍂
ماهی که به قد سرو روانم آمد دلتنگی او آفت جانم آمد دلتنگ چنان شد که اگر جهد کنم گِرد دل او بر نتوانم آمد عطار
رضا خان هم اگر مي ديد با چادر چه زيبایی جهان پر می شد از قانون چادر های اجباری
چون که عشق آمد و هم‌قامتِ آغوش تو گشت در زبان واژه‌یِ زیبای «بغل» ساخته‌اند
پیوسته در هوای تو چشمم به جستجوست هر لحظه با خیال تو جانم به گفتگوست
. ای رهبر عشق! ما جوانان توایم ما شیفتهٔ چهرهٔ خندان توایم ای نائب صاحب الزمان! آقا جان! فرمان بده ما گوش به فرمان توایم
بسپار به دستانِ من این خرمن مو را   من زاده شدم ساقه‌ی گندم بشمارم :)
حالا که شده نوبت وام من، از اين‌رو اين‌قدر مشو جان رضا، ضامن آهو! زُوّار تو هستند ز هر قوم و ز هر رنگ مشغول طواف تو به هر شکل و به هر بو در دست خلایق، همگی بقچه و زنبیل زیر بغل خُرد و کلان، موکت و زیلو پرسيد کسی، می‌رسد آيا به جلو دست؟ گفتم که: من اينجا، چه خبر دارم از آن تو! چون قوّت چشمان مرا حدّ‌و‌حدودی است حتی اگر اقدام کنم با خم ابرو! من آمده‌ام تا حرمت، وام بگیرم تا هی نکشانند مرا این‌سو و آن‌سو پهلوی ضریح تواَم اما به چه وضعی خدّام تو نگذاشت برایم پک و پهلو در صحن هم آقا، به خدا بود نصيبم          گه دسته‌ی جارو و زمانی خود جارو دیگر به حکیمان وطن نیست امیدی از بس متخصص زده بیرون ز ابرقو از نسخه‌ی بی دقت هر دکتر بی خیر شد خانه‌ی مسکونی من سیلوی دارو با فلسفه و منطق و طب کار ندارم بيمار تو را نيست نيازی به ارسطو صد بار برانی اگرم از درت، آقا! اين زائر آواره مگر مي‌رود از رو!؟ 💛💚 😁
تو را دیدم دمی، انگار جسمم ماند و جان گم شد کجا بودم نفهمیدم؛ زمین گم شد، زمان گم شد!
•┈••••✾•🌿🌺🌿•✾••••┈• شب ها گذشت و روی تو شد ماه و ماه تر چشم تو دلبخواه و لبت دلبخواه تر ... با لشکر دلم به مصاف تو آمدم لشکر شکست خورد و شدم بی سپاه تر حوا ! اگر چه چیدن سیب اشتباه بود توبه از این گناه ولی اشتباه تر 💎 قانون عشق، عصمت یوسف نمی شناخت سنگین ترست جرم دل بی گناه تر محراب ابروان تو هر قدر " با خدا "ست میخانه ی نگات ولی " لا اله" تر ... دیگر امید نیست به دل کندنت ؛ که شد چشمت سیاه دل تر و روزم سیاه تر جانم گرفت و گفت : "چطورست حالتان؟" _"شکر خدا ... به لطف توام روبراه تر ..." سیگار روشنم به لبت، با دو انتخاب با تو تباه گردم و بی تو تباه تر ...
از عشق پشیمانم از این بندِ اسارت یک بار غلط کردم و صد بار ملامت... در آینه خود دیدم و یک قابِ شکسته دلگیرم از آیینه از اینقدر شباهت... رفتی تو و با شعر و غزل قبرِ خودم را می کندم و می گفتم عزیزم به سلامت... در شهر تو نارنج بدستان چه زیادند دل خسته ام ای یوسف از این دردِ حسادت... این خواب چه دانم که به صبحم برساند ترسم که بخوابم برسم تا به قیامت