به کمال عجز گفتم که؛ به لب رسید جانم!
به غرور و ناز گفتی: تو مگر هنوز هستی؟
#فروغی_بسطامی
کوله بارت را زمین بگذار ، قدری صبر کن
قدر یک فنجان کوچک شعر میریزم، بمان
#فاطمه_سادات_مظلومی
شهیدان راه بیداری
عطر ناب جبهه ها را باخودش آورده است
شورِ مردان خدا را با خودش آورده است
این غریبی که پس از یک عمر از راه آمده
خاطراتی آشنا را با خودش آورده است
با تمام ذره های جسم خود یادی از آن
عاشقان بی ریا را با خودش آورده است
مادرش کو تا به استقبالش آید این جوان
یادگاری پر بها را با خودش آورده است
مثل زهرا قصه ی گمنامی اش دل می بَرَد
روضه ی آن ماجرا را باخودش آورده است
اهل والفجر است یا از کربلای چار و پنج
عطر آن حال وهوا را با خودش آورده است
پیکرش بوی شلمچه بوی مجنون می دهد
رَملِ خونین کجا را با خودش آورده است؟
از شمیمش خوب معلوم است زائر بوده است
بوی سیب کربلا را با خودش آورده است
آه مادرهای دلخون شهیدان این شهید
یادِ فرزندِ شما را با خودش آورده است
گرچه مشتی استخوان مانده ست از این تن به جا
آسمانی از صفا را با خودش آورده است
شرم بادا بی وفاها را که این جسم نحیف
شرح یک دنیا وفا را با خودش آورده است
این نوای دلنشین عشق را ساکت نبین
شور و حال نینوا را با خودش آورده است
مانده در هر بند این پیکر طنینی از کمیل
شور جانبخش دعا را با خودش آورده است
حرف اگر از فتنه ی زن، زندگی، آزادی است
حجب و پاکی و حیا را با خودش آورده است
این کتابی که ورقهایش چنین از هم جداست
درس بیداری ما را با خودش آورده است
احمد رفیعی وردنجانی
درویش که اســرار جهان میبخشد
هـر دَم ملکی به رایگان میبخشد
درویش کسی نیست که نان میطلبد
درویش کسی بـود که جان میبخشد
#مولانا
بوسه هایت مثل آتش، گونهام انبار نفت
تا حسودان را بسوزانیم، محکم تر ببوس!
#سعید_شفیعی_نوید
اگر سیلی اگر ویران اگر آشوب و طوفانی
فقط یک درصدِ قلب من مجنون پریشانی
دلم در فقر مضمون های بکر شعر فاخر شد
من از ایل گدایان و تواز قوم کریمانی
چنان اشعار ناب از کنج لبهای تو میریزد
که اصلا شهرک تولیدی قند فریمانی
اگرچه لوسم و از شیطنت لبریز و پر اشوب
نبینم از به من دلدادنت یک دم پشیمانی
اگر چه هشت میلیارد آدمی دور و برم باشد
برای درد تنهابودنم تنها تو درمانی
نمی ماند غم و درد و جراحت در دلم باتو
لبت مرهم دوچشمت شیره ی تریاک سلطانی
شدم قیصر که نامردانه غم خنجر زد از پشتم
اگرچه دختری اما هزاران داش فرمانی
برای گفتن زیباترین شعرم بیا بانو
شبی پر برگ و اذر ماهی و پر سوز و بارانی
#حسین_مرادی
May 11
حـسـرت بزم تو خـورشید فلک را داغ کرد
پرتو شمع تو این پروانه را هم پر بسوخت
بسکه با یاد لبت لبهای خود را میمکید
آب حسرت در دهان چشمهٔ کوثر بسوخت
#فیاض_لاهیجی
اگر تو رخ بگشایی دلم چو گل بگشاید
بیا که رشتهٔ کارم گره به بند نقاب است
#فیاض_لاهیجی