eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.6هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
1.9هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقت بودم و این را به هزاران ترفند سعی کردم که بفهمانم و فهمیده نشد سجاد_سامانی
دل که رنجید از کسی، خرسند کردن مشکل است شیشه ی بشکسته را پیوند کردن مشکل است... صائب تبریزی
عاقبت با پای دل در دامت افتادم گلم اینچنین عاشق شدم دل بر دلت دادم گلم از تمام ارزوهایی که در دل داشتم جز تو و عشقت نمانده هیچ در یادم گلم عاشقی را از برم از هر چه مجنون سرترم من خودم در عشقبازی با تو استادم ،گلم بیخیال درد و غم دیوانگی با تو خوش است پشت پا بر غم زدم ،بابودنت شادم ،گلم عاشق و دل داده ام ،دربند دنیا نیستم هفت دولت در جهان از هرچه آزادم ،گلم گرمی آغوش تو جان می دهد بر پیکرم می رسی با دلبری هایت به فریادم ،گلم
زلیخاها اگر پیراهنی پاره نمی‌کردند .. به یوسف‌ها که می‌آموخت رسمِ بی گناهی را؟ - حامد عسکرى🌱
پر می کشم از پنجره ی خوابِ تو تا تو هر شب من و دیدار، در این پنجره با تو وقتی همه جا از غزل من سخنی هست یعنی همه جا تو، همه جا تو، همه جا تو پاسخ بده از این همه مخلوق، چرا من؟ تا شرح دهم، از همه ی خلق چرا تو _ محمد_علی_بهمنی
کم است حوصله و رنج و درد بسیار است به هرکه می‌نِگَرم، چون خودم گرفتار است
☆☆☆ ای دختر سر‌به‌زیر آن‌سوی کلاس ای آن‌که زدی دوباره عطر گل یاس لبخند نزن دگر! که با خندهٔ خود انگار زدی به قلب من تیر خلاص ☆☆☆ ای یوسف آسمان و ای ماه کلاس سرچشمهٔ مهربانی ای بااحساس رحمی به دل جواد غمگینت کن امروز بده جواب پیغام و تماس! ☆☆☆ تا آمدی از خانهٔ خود روی تراس تا جمع کنی تمام آن رخت و لباس با دیدنِ رویِ ماهِ تو رهگذران نه هوش برایشان بِمانْد و نه حواس ☆☆☆ هم سیبی و هم خربزه و هم گیلاس هم موز و انار و کیوی، هم آناناس هر میوه بگوییم همان هستی تو اما چه کنیم؟ جیب، بی اسکیناس... ☆☆☆
سوزانده حسرت لب و چشمت دل مرا آتش بیار معرکه ی شعرها شدی
کمر خم کرد هرکس برد بار عشق را بر دوش جوان شد پیر، گل شد سربه‌زانو، بید شد مجنون
همه داننـد ڪه این دلشده اَٺ قـادر نیسٺ دیـڪَری را به حریــمِ دلِ خـود ، راه دهــد!
ڪجایے ڪز غمت دل را اَنیسی، جز خیالت ، نیـــست.....
بر زبـانت مدّتی حرفِ فــراق افتـاده است آنچه می ترسیدم از آن، اتفاق افتاده است
گفتم غم تو دارم😊 گفتا غمت سرآيد😒 گفتم چه خوشگلي تو😍 گفتا چشت درآيد😂
خواستم  تا یک جهان آرام جان باشد نبود گفته بود آرام جان یک جهان باشد نبود پیش چشم پرهیاهوی تلاطم پرورش خواستم طبع غزل گویم روان باشد نبود  قصد بدمستی نبود اما امان از چشم او در کنار خمره باید استکان باشد نبود من خجول و پشت هر نه جام دیگر می‌رسید ساقی مجلس که باید همزبان باشد نبود برف بود و مستی و گرمای آغوش نگار آن چه باید از خجالت در میان باشد نبود در زمین بازی شطرنجی پیراهنش  راضی ام هرچند می باید زمان باشد نبود
خلوت‌سرای جسم ز جانانه پر شده‌ست جان کوچه‌گَرد گشته، بلی! خانه پر شده‌ست زاین ایمنم که تیغ جدایی عَلم کنی هر قطره‌خونم از تو جداگانه پر شده‌ست در دست عشق تا سرِ زنجیر زلف توست سر تا به پایم از دل دیوانه پر شده‌ست گاهی که داده نرگسِ شوخت تنی به خواب از ناز و عشوه، بستر افسانه پر شده‌ست...
این دل دیوانه من یار میخواهد بیا این سر بی درد هم دستار میخواهد بیا در دلم آشفته بازاریست بی تو نازنین حسن رویت را سربازار میخواهد بیا من در این طوفان امواج بلا چون کشتی ام کشتی بیچاره سکاندار میخواهد بیا عاشقی در حالتی از انقراض افتاده است ثبت احوال از جنون آمار میخواهد بیا هر که جز لیلا مسیرش هست آسان نازنین مرد مجنون راه ناهموار میخواهد بیا ورژن فرهاد وشیرین چون نمی آید بکار قصه ی اسطوره ها تکرار میخواهد بیا گرچه این شهر دلم ویرانسرایی بیش نیست بم که باشد باز فرماندار میخواهد بیا    🌹
سرِ سجّاده‌ی شعریم و دعاگوی شما چه سبک می‌شود آدم که تو را می‌خواند... ‏ 🌴🕯🌴
حتی شبیه اسم تو را هم که می‌بَرند با هر اشاره بند دلم پاره می‌شود
☆ بی مِهـری تـو کـار مـرا ساخته است یک‌ عمر مرا به‌زحمت انداخته است رفتی و نشـد حـال دلـم هیچ ردیف بعد از تـو دلم قـافیه را باخته است
آبادی شعر 🇵🇸
☆ بی مِهـری تـو کـار مـرا ساخته است یک‌ عمر مرا به‌زحمت انداخته است رفتی و نشـد حـال دلـم هیچ ردیف
خواب دیدم که شبی من مردم و به تعبیر همان پژمردم زد و خوردی شده بین من و تو زده ای جا و منم جا خوردم ظاهراً گرچه که پیروز شدی بازیِ باخته را من بردم
خورشید نویدِ شادمانی میداد پیغامِ امید و زندگانی می داد هر صبح شبیه قاصدک می آمد؛ تا حضرت ماه مژدِگانی میداد!
گل وا شده، عطرِ خوشِ یارآمده است بلبل به طوافِ لاله زار آمده است برخیز و نگاه کن در این صبح قشنگ خورشید به دیدنِ بهار آمده است صفیه قومنجانی
💚🍃 از خواب چو برخیزم اول تو به یاد آیی🤍
💚🍃 در دود غم بگشا طرب روزی نما ازعین شب روزی غریب وبوالعجب ای صبح نورافشان ما
طعنه بر ما مزن ای دوست که خود معترفیم دف زنان بر سرِ بازار، به رسوائی خویش...!