eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای آمدنت مبدأ تاریخ تغزل تأخیرِ تو بر هَم زده تنظیمِ جهان را الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَج
مردم! ببینید از غزل، بخشِ اساسی را این روسیاهِ پای تاسر خامِ عاصی را من نسل در نسل از نژاد رستمم، اما از یاد گاهی می‌برم، روح حماسی را بی‌همدمی را من کجای قلب بگذارم!؟ این قلب پینه‌بسته را، این آس و پاسی‌ را مهتاب حتی با "پِلی بَک" در نگاهت خواند آهنگ‌های بی‌کلامِ سبکِ خاصی را تنها منم از "بَک گراند"ِ چشمِ تو رانده آقا! بزن این ماشه‌ی مرگ و خلاصی را "سُل ، لا، دُ، رِ، می، فا" ی عزراییل…می‌دانم در "فِیس بوک"ِ عمر، "پیج" ِ اختصاصی را دیگر محلّ سگ به ما نگذاشت، حتی دوست از دست دادم در قماری، برگِ آسی را وقتش رسیده تا بیندازی گلم! بیرون از خانه‌ی متروکه‌ات این جالباسی را
بار فراق بستم و ، جز پای خویش را کردم وداع جملهٔ اعضای خویش را گویی هزار بند گران پاره می‌کنم هر گام پای بادیه پیمای خویش را در زیر پای رفتنم الماس پاره ساخت هجر تو سنگریزهٔ صحرای خویش را
بازم از نو خم ابروی کسی در نظر است سلخ ماه دگر و غرهٔ ماه دگر است آنکه در باغ دلم ریشه فرو برده ز نو گرچه نوخیز نهالیست ، سراپا ثمر است توتی ما که به غیر از قفس تنگ ندید این زمان بال فشان بر سر تنگ شکر است بشتابید و به مجروح کهن مژده برید که طبیب آمد و در چارهٔ ریش جگر است آنکه بیند همه عیبم نرسیدست آنجا که هنرها همه عیب و همه عیبی هنراست از وفای پسران عشق مرا طالع نیست ورنه از من که در این شهر وفادارتر است ؟ وحشی عاقبت اندیش از آنسو نروی که از آن چشم پرآشوب رهی پرخطر است
اي كاش زنـده بـاشـم و بينم بـه ديـده‌ا‌‌‌‌م دوران غيبت تو بـه پايـان رسـيده اسـت شاعر: محمد علی نوری
زیباترین ترانه ی روی لبم، حسین نامی که هست علّت تاب و تبم، حسین من در کلاس هیئت تو درس خوانده ام شاگرد پا رکاب همین مکتبم حسین من عهد کرده ام که به پایت بایستم سرباز لشکر حرم زینبم حسین گریه برای توست همان اصل دین ما با این حساب مؤمن این مذهبم حسین با یاد اربعینِ حرم گریه می کنم شکر خدا که خادم این موکبم حسین شیرین ترین عبادت من گریه بر شماست شیرین ترین عبادت روز و شبم حسین من را غلام خانه ی زینب حساب کن نه مقبلم، نه محتشم و حاجَبم حسین لطفی کن و دوباره به من کربلا بده رحمی کنید، کرببلا واجبم حسین تا وقت مرگ نام تو را جار می زنم زیباترین ترانه ی روی لبم حسین وحید محمدی
🌺🌺🌺 جهان اگرچه که در ظاهر امن‌وآرام است ولی بدون تو در هاله‌ای از ابهام است تمام آن‌چه که درباره‌ی تو می‌دانیم اگر درست تامل کنیم، اوهام است قسم به‌دوستی گرگ‌ومیش صبح‌وغروب که غیر بام تو هر بام دیگری دام است در این زمانه‌ی‌شهرت خوشا‌به‌حال دلی که آشنای تو و بین خلق گمنام است تفاوتی نکند پیر یا جوان بودن کسی که از غم هجران نمرده ناکام است در این تلاطم امواج تند سردرگم خیال هر اقیانوس با تو آرام است برای سوختن آماده‌اند عشاقت چرا که پخته شدن آرزوی هر خام است سپیده‌وار سر از شب برآر ای خورشید که آفتاب جهان بی‌تو بر لب بام است مجتبی خرسندی 🌺🌺🌺
تو خودت بانیِ هر روشنیِ صبحِ منی...!  صبحتون بخیر ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
بعد یک جمعه ی دلگیرِ پُر از هول و ولا شنبه آمد که شود بانی دیدار شما "تو" نگفتم که نگویی چه صمیمی شده است عاشقِ دربدرِ خیره سرِ جان به فدا حال و احوال شما ،خوب و خوش و سرحالید!؟ دل من داشت که دیروز  به تن رخت عزا اصلا از لفظ "شما" ریخت به هم حال غزل مثل یک جمعه که درهم شده اوضاع هوا بعد از این "تو" و فقط تو هنرش را داری با نگاه من و چشم عسلت سازی "ما" کوچه پس کوچه ی ده را که بگردی ،گویند می شناسند به دیوانگی محض مرا هرچه من در طلبت بی سروسامان شده ام عمرتو صرف شده در جهت ناز و ادا دوستت دارم و بدجور مرا می خواهی... لطف کن ، دست بکش پیش من از حجب وحیا... خسته ام مثل همان باغِ پس از چیدن بار باغبان رفته و در حال خودش مانده رها یا به آتش بکشم یا بغلم کن بانو یا عطا کن به منِ کورِ بلادیده  عصا 📚گید
کلی غزل گفتم برای هیچ کس شب ها کردم جوانی را فدای هیچکس شب ها شد میشود خواهد شد این تا آخر عمرم مضمون دل حال و هوای هیچ کس شب ها با من نمی سازد همیشه این خیال خام گاهی چرا خالی است جای هیچ کس شب ها شاید زمانی که گره وا میشود از  کار دارم من این را از دعای هیچ کس شب ها باور نداری چشم وا کن تا ببینی هست بر آسمان هم رد پای هیچکس شب ها این شهر بی دریا پر است از ناخدا و هست هم صحبتم گاهی خدای هیچکس شب ها این روزها یار و دیاری نیست همگامم سر میکنم با ماجرای هیچکس شب ها
ای عشق پدر سوخته و بد مستی در هرچه بلا بوده تو داری دستی با دست که نه به لطف دندان باید من باز کنم هر گره ای را بستی
‌ لمس دستانت‌مرا تا‌عرش اعلی می‌برد   تاب مژگانت دلم را تا ثریا می برد... شَرّه‌ی چشمان‌تو آتش به‌شعرم‌ می‌زند عطر یوسف را به اهرام زلیخا می برد... گر بلرزد طرّه ی لرزان تو، چون ارگ بم قلب بی‌سامان عاشق را به‌یغما می‌برد... شعرهایم واژگانی ساده اند و‌عشق تو  نرخ اشعار مرا اینگونه بالا می‌برد... تار ناکوک غمت هم دلنوازی می‌کند  سلفژ عشقت مرا تا گام یلدا می‌برد ... از سمرقند‌لبانت ، ترک شیرازی من خال هندویت دلم را تا بخارا می‌برد...   🧡🍃 ‌
هوا پس است و نفس هاست در شکار یکی دل رمیده عاشق شده دچار یکی گذشت نیمه شعبان و چشم ها بر در هنوز مانده دل ما در انتظار یکی رسیده وقت تحول که اینچنین باشد تمام عالم هستی در انحصار یکی به عشق لحظه به لحظه، امید صد خروار که انتظار هزار و فقط نگار یکی شود فدای قدومش تمامی دنیا هزار جان گرامی شود نثار یکی دل خمار یکی چشم بی قرار دوتا که می رسد ز ره دور شهسوار یکی
بسم الله الرحمن الرحیم ترکیب‌بند مدح حضرت رقیه خاتون سلام‌الله‌علیها؛ جان‌ودل شاعر پی الهام حسین است وقتی که سرآغاز غزل نام حسین است چون آب که رفع عطش از تشنه نماید آرام دلم نام دل‌آرام حسین است... هر قاعده‌ای خورده به‌هم از سر لطفش آزاد، اسيری‌ست که در دام حسین است در زمره‌ی شاهان‌وبزرگان شده مکتوب هر نام که در دفتر خدّام حسین است اسلام ِ همه کفر شود روز قيامت معيار خداوند اگر اسلام حسین است آغاز خوش این است که با نام حسین و پايان خوش آن است که با نام حسین است با دست علی‌اکبر و با دست رقیه رزق همه از سفره‌ی اکرام حسین است آمد به جهان دختر ارباب، خوش آمد ماه دوسرا، مهر جهان‌تاب، خوش آمد بیت‌الغزل هر غزل ناب رقیه‌ست خورشید علی‌اصغر و مهتاب رقیه‌ست نزدیک‌ترین راه به الله حسین است نزدیک‌ترین راه به ارباب رقیه‌ست در باب برآوردن انواع حوائج یک‌باب خدا دارد و آن باب رقیه‌ست در زاویه‌ی عرش خدا قاب بزرگی‌ست نامی که شده زینت این‌قاب رقیه‌ست در خلوت خود معتکف‌اند اهل‌محبّت در مسجد این طایفه محراب رقیه‌ست دردانه‌ی ارباب که با دست اباالفضل از چشمه‌ی کوثر شده سیراب رقیه‌ست حاجت طلبیدند از او عالم‌وآدم زیرا که فقط مهر جهان‌تاب رقیه‌ست او آمده و خستگی عشق به در شد با خنده‌ی خود ام‌ابیهای پدر شد هر اهل دلی یافته راهی به رقیه پس رو زده با کوه گناهی به رقیه هروقت نشسته‌ست سر شانه‌ی عباس تقدیم شده منصب شاهی به رقیه هرجا سخن از راه رسیدن به خدا شد داده دل ما زود گواهی به رقیه هرکس که امیدش شده از کل جهان قطع انداخته با گریه نگاهی به رقیه ساکن شده در کهف امان تا ابدالدهر آورده هرآن‌کس که پناهی به رقیه ممنون حسینیم که داده دل ما را گاهی به علی‌اصغر و گاهی به رقیه وا شد گره از مشکل ما چون که شب قدر ده‌مرتبه گفتیم؛ الهی به رقیه... هر کس که تو را دیده به لب زمزمه دارد بر لب دم یافاطمه یافاطمه دارد
گاه باید برگشت، پشت سر را نگریست! زندگی یک دوِ ماراتن نیست!
انسانِ عصر بی‌سرانجامی زیبا، ولی با روح بیگانه است؛ مانند مریم‌های گلخانه است
برف‌ها که آب می‌شوند، قطره‌ها چه بی‌صدا زنده زنده آفتاب می‌شوند!
هی مگو که قارقار می‌کند! تو زبان زاغ را نخوانده‌ای؛ عاشق است و یاریار می‌کند
این جمعه‌های بی تو آشوب است ای مهربان وقتی تو را دارم؛ حالِ دلم خوب است!
فصل‌ها، جاده‌های خستگی‌اند؛  بی‌ نگاهت رسیده‌ام به خزان؛  برسانم به دور برگردان!
خندید، دو دندان طلا پیدا شد؛ ترسیدم؟ هه! جادوگر پیر، در دهانم جا شد.
جنگ یک حرف دیگر است، اما خواه ناخواه زنده از خونیم؛ ما به گل‌های سرخ مدیونیم
تو غزل می‌گویی، من سه‌گانی، مردم اخبار سکه می‌خوانند.
یک نهنگ پیر می‌کند شنا روی ماسه‌ها.
عنکبوت سال‌هاست تار می‌تند به پای طعمه‌اش؛ طعمه‌اش هزارپاست.
در خودش اسیر می‌رسد، ولی چه دیر، لاک‌پشت پیر!
عجله نکن! زن که شدی، نامردها را بهتر می‌شناسی.
با آنکه می‌داند خشکیدنش حتمی است، لبخند، پیغامِ گلِ ختمی است