eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.5هزار دنبال‌کننده
7.8هزار عکس
1.8هزار ویدیو
26 فایل
راه ارتباط با آبادی شعر: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
رَفیق بَعدِ هَرَس شاخه خُشک شُد نه دِرَخت به آن که رَفت بِگو مَن ضَـرَر نَـخـواهَـم کَـرد
از او که گفت: «یارِ تو هستم» ولی نبود از خود که زخم خورده‌ام از یار، خسته‌ام!
خسته ام مثل همین ماهیِ مادر مُرده که‌به پهلوی خودش از سر شب‌خوابیده!
درون شعر ها دیگر کلامی را مکن باور عزیزم بی تو میمیرم فقط نقلی به مضمون است
از انتقامِ یک شبِ وصلِ تو روزگار در روزگارِ هجرِ تو با ما چه‌ها نکرد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروزْ سَرِ زلف تو مستانه گرفتیم صد بار گُشادیمَش و صد بار ببستیم رندان خرابات بِخوردند و برفتند ماییم که جاوید بخوردیم و نِشَستیم
او رفت و‌ صبر رفت و‌ تحمل تمام شد از هم گسست سلسله‌ی اختیار ما ... گفت از تو یاد می‌کنم ، اما وفا نکرد یادش به خیر ، یارِ فراموشکارِ ما ...!
تو را به عشق قسم می دهم ، بمان با من بمان و باز هم از عشقمان بخوان با من قلندرانه بمان زیر سقفِ بی سقفیم بمان ، که نیست از این بهتر آشیان با من مرا به خوشه ی گندم ، به عشق ، می خوانند در این بهشت ، تو هم باش میهمان با من به دستهای تهی دستی ام چه می خندی؟ که قرنهاست ، قرین است رنج نان با من پرنده بودم از این پیش تر ، ولی امروز چه مانده با من ؟ حسرت بر آسمان با من هزار پنجره چشم گشوده ، می دیدند که صبح ، می شود آغاز همچنان با من زمانه ، روح مر ا سخت زخم آجین خواست به کینه خاست زمانه ، کران کران با من بمان کمی دگر ، انگار ، زخمها کاری ست بمان که می روم از دست تو ، بمان با من !
زمین از برگ، برگ از باد، باد از رود، رود از ماه روایت کرده‌اند اردیبهشتی می‌رسد از راه بهاری می‌رسد از راه و می‌گویند می‌روید گل داوودی از هر سنگ، حسن یوسف از هر چاه بگو چلّه‌نشینان زمستان را که برخیزند به استقبال می‌آییمت ای عید از همین دی ماه به استقبال می‌آییمت آری دشت پشت دشت چه باک از راه ناهموار و از یاران ناهمراه به استهلال می‌آییمت ای عید از محرم‌ها به روی بام‌ها هر شام با آیینه و با آه... سر بسمل شدن دارند این مرغان سرگردان گلویی تر کنید ای تیغ‌های تشنه، بسم‌الله! 🔸شاعر: محمد مهدی سیار
یک مصرع است حاصل عمری که داشتم یار آمد و گرفت و به بندم کشید و رفت  
ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید عادل ظلم ستیزی، ملک دادرسی به کجا پَر بکشد در هوس آزادی آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد می‌توانی مگر ای عشق به دادم نرسی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دمشق چون صدف و ، گوهر است این بانو تمام دلخوشیِ اکبر است این بانو پیمبری به صبوری و حلم اگر باشد خدا گواست که پیغمبر است این بانو زبان الکن ما عاجز است از وصفش چه خوانمش؟ نوه ی حیدر است این بانو حسین کشتی عشق است و خوب می دانیم برای کشتی او لنگر است این بانو بدون خطبه هم او کوفه را به هم بزند‌.. چرا که فاتح صد خیبر است این بانو دوباره دست به سینه، به سمت گنبد او... سلام هر شب هر نوکر است این بانو کتاب زندگی او سه آیه داشت فقط شبیه مادرمان، کوثر است این بانو 💐
غربتم از تک درخت مزرعه شد بیشتر هیچکس دیگر سراغ از من نمیگیرد چرا
برکت رفت زمانی که تو رفتی از شعر ای غزالم غزلم خشک شده بعد از تو
یک لحظه زندگی تو از دست می رود وقتی کسی که هستی ِ تو هست، می رود شاید که اندکی بنشـیند کنار تو اما کسی که بار سفر بست، می رود کی می شود برابر تصمیمش ایستاد؟ تیری که بی ملاحظه از شست می رود آن کس که دل بریده، تو پا هم ببرّی اش چون طفلی از کنارتو با دست می رود! "رفتن" همیشه راهِ رسیدن نبوده است گاهی مسیر جاده به بن بست می رود... علی حیات
درون شعر ها دیگر کلامی را مکن باور عزیزم بی تو میمیرم فقط نقلی به مضمون است 👌👌👌👌
🌸 خیره است چشمِ خانه به چشمانِ مات من خالی است بی صدا و سکوتت حیات من دل می کَنم به خاطر تو از دیار خویش ای خاطرت عزیزتر از خاطرات من آیات سجده دار خدا چشم های توست ای سوره ی مغازله، ای سور و سات من! حق السکوت می طلبند از لبان تو چشمان لاابالی و لب های لات من شاعر شدن بهانه ی تلمیح کهنه ای است تا حافظ تو باشم، شاخه نبات من! شکر خدا که دفتر من بی غزل نماند شد عشق نیز منکری از منکرات من
هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت: یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد وای بر تلخی فرجام رعیت پسری که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد ماهرویی دل من برده و ترسم این است سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد دودلم اینکه بیاید من معمولی را سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه باید این قائله را "آه" به پایان ببرد شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟ شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟ پر می زند دلم به هوای غزل، ولی گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟ گیرم به فال نیک بگیرم بهار را چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟ تقویم چارفصل دلم را ورق زدم آن برگهای سبِزِ سرآغاز سال کو؟ رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟
ما عشق تو داریم و تو را میل به ما نیست مائیم چنین و تو چنانی چه توان کرد
ناامیدم مکن از صبر و بگو می‌آید عادل ظلم ستیزی، ملک دادرسی.. به کجا پَر بکشد در هوس آزادی آنکه از بال و پرش ساخته باشد قفسی.. من کسی جز تو ندارم که به دادم برسد می‌توانی مگر ای عشق به دادم نرسی.. 🌱..
باسمه تعالی هنر می‌ریزد از دستانت ای گُل! وقتِ گلدوزی گُلِ جانِ مرا داری به جانِ خویش می‌دوزی اگر امروز دلتنگیم اگر این لحظه دور از هم به ما هم می‌‌‌رسد ایّامِ وصل و عاشقی روزی مرا غم نیست آن‌جا که تو آرامِ دلم باشی شکستی نیست در من با تو ای تندیسِ پیروزی! تورا هرلحظه بیش از پیش می‌خواهم،برای‌من هزاران سال دیگر هم همان محبوبِ دیروزی تبِ خورشیدِ چشمانِ تو کاری کرد فهمیدم که ماندن خیره در چشمِ تو یعنی خانمان‌سوزی
مویت شبِ یلداست و رویت رخِ ماه آه از تو و زیباییِ بسیارت آه... تا چشمِ من افتاد به چشمت گفتم: لا حولَ و لا قوةَ اِلا باللّه
گرچه در خاک برم درد تمنای تو را تا پسین لحظه پرستم رخ زیبای تو را کی شبی مست بیایی که من بی سر و پا تا سحرگه بزنم بوسه سراپای تو را 🌙
👌🏻👌🏻👌🏻👌🏻زیبا من دختری خجالتی و بی سر و صدام یک گوشه ای نشسته‌ام و فکرِ تو مدام ذهن مرا به سمت خودش می کشاند و گم می‌کنم دوباره تو را توی ازدحام هی می‌نویسم از تو و هی پاره می کنم روزی هزار تا غزل نیمه جان حرام ... من یک پرنده ام که پریدم به شاخه ات نه حالی ام نمی‌شود افتاده ام به دام دنیای‌من خلاصه شده در همین اتاق در چارچوب خستگی ام -صبح و ظهر و شام با حرف تازه ای به سراغ تو آمدم نازک دلِ همیشگی ام! شاعرم !