eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
95 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
"چقدر ساده به هم ریختی روان مرا بریده غصّه ی دل کندنت امان مرا قبول کن که مخاطب پسند خواهد شد به هر زبان بنویسند داستان مرا گذشتی از من و شب های خالی از غزلم گرفته حسرت دستان تو جهان مرا سریع پیر شدم آنچنان که آینه نیز شکسته در دل خود صورت جوان مرا به فکر معجزه ای تازه بودم و ناگاه خدا گرفت به دست تو امتحان مرا نه تو خلیل خدایی نه من چو اسماعیل بگیر خنجر و در دم بگیر جان مرا تو را به حرمت عشقت قسم بیا برگرد بیا و تلخ تر از این مکن دهان مرا چه روزگار غریبی است بعد رفتن تو بغل گرفته غمی کهنه آسمان مرا تو نیم دیگر من نیستی؛ تمام منی تمام کن غم و اندوه سالیان مرا "
10.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اصلاًً بهشت یعنی در این حرم نشستن  امروز با رضاییم، فردا خدا کریم است نایب‌الزیاره‌ همگی هستم
آمدی در دل و برخاست به تعظیمِ تو جان بنشین، ورنه محال است که جان بنشیند!
ای بازیِ زیبای لبت، بسته زبان را زیبایی تو کرده فنا فنّ بیان را  ای آمدنت مبدا تاریخ ِ تغزُل تأخیرِ تو بر هم زده تنظیم زمان را نقل است که در روز ِ ازل مجمع ِ لالان... گفتارِ تو را دیده و بستند زبان را عشق تو چه دردی‌ست که در منظر ِ عاشق... از تاب و تب انداخته حتی سرطان را کافی‌ست به مسجد بروی تا که مشایخ... با شوق ِ تو از نیمه بگویند اذان را روحم به تو صد نامه نوشت و نفرستاد ترسید که دیوانه کنی نامه‌رسان را
داریم به لب ترانه، دیوانه و من مانند دو رودخانه، دیوانه و من یک عمرفقط سنگ ملامت خوردیم از سفره ی این زمانه ،دیوانه و من
بی‌تو به سامان نرسم، ای سر و سامان همه تو ای به تو زنده همه من، ای به تنم جان همه تو
شبى به مردُمک چشم طعنه زد مژگان که چند بى سبب از بهر خلق کوشیدن همیشه بار جفا بردن و نیاسودن همیشه رنج طلب کردن و نرنجیدن زنیک و زشت و گل و خار و مردم و حیوان تمام دیدن و از خویش هیچ نادیدن چو کارگر شده اى مزد سعى و رنج تو چیست؟ بوقت کار ضروریست، کار سنجیدن
این جان من است و انتخابش با تو خودداری از آن و ارتکابش با تو دزدانه مرا ببوس اما ای دوست! در روز حـسـاب هـم جوابـش با تو!
"مثل یک قطره که از ابر سیاه افتاده نطفه‌ی خشم من از چاله به چاه افتاده جزر و مدی ته دریا شده ام می‌دانم قرعه‌ی جاذبه این بار به ماه افتاده گرچه تقدیر من عادت به سیاهی دارد گفتم این بار مسیرش به پگاه افتاده غافل از اینکه رسول دلم از چشم شما کوه آتش شده بر خرمن کاه افتاده مثل تنها پسر نوح که بر قله‌ی کوه پدرش رفته و بی پشت و پناه افتاده گرچه موسای زمان است، نمی‌داند که جای نیل از سبدش بر سر راه افتاده تا زلیخا برسد پیرهنی را بدرد یوسف از ترس عزیزی به گناه افتاده"
حافظ صبور باش که در راه عاشقی هر کس که جان نداد به جانان نمی‌رسد ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🔸 پاورقی... بدون یاری ایزد نگشته وا ورقی بدون بودنِ اذنش نخورده تا ورقی تمام اهل جهان عاجزند از رَدَّش اگر نوشته شد از جانبِ خدا ورقی یقین بدان که بنابر دلایلی بوده معلّق است اگر گاه در هوا ورقی و نیز هست دلیلی اگر که در جایی شبیه سنگ نخورده تکان ز جا ورقی چه سالها که هزاران ورق شد پاره و یک ورق که فقط مانده تویِ جاورقی یقین که هیچ نفهمد اگر که پر کنی از تراوشات خودت بهر چارپا ورقی عجیب نیست که حرف تو را نمی‌فهمند چه فرق می‌کند او را که یونجه یا ورقی! عجیب نیست کسی بیم از آن کند، گاهی برای جانِ کسی می‌شود بلا ورقی و گاه باطن اعمال زشت جمعی را نموده است به انظار برملا ورقی به‌رغم آنچه تصور کنند یک عده به گوش اهل جهان می‌کُند صدا ورقی بسا که جمله، کند کار یک سخنرانی و گاه ناب‌تر است از کتابها ورقی چه بارها که کتابی خوراکِ گاو شده چه بارها که شده برتر از طلا ورقی به کوری همه‌ی دشمنان کشورِمان مبارک است که یک‌ساله گشته "پاورقی" احمد رفیعی وردنجانی
تا بداند که شب ما به چه سان میگذرد غم عشقش دِه و عشقش دِه و بسیارش دِه