eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
70 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
ای آنکه در فضای دعا میخری مرا تا اوج وصل حضرت خود میبری مرا مثل همیشه با نظر رحمتت ببخش حال دعا و زمزمه ی بهتری مرا حال قنوت و حال بکا حال بندگی کن مرحمت ز عاطفه کوثری مرا آئینه جمال خودت را نشان بده من اظهر الجمیل نما حیدری مرا لطف شماست خوانده مرا ورنه ای کریم شایسته نیست این سمت نوکری مرا هرگاه حال توبه مرا دست میدهد گویم که هست این گنه آخری مرا ای کاش پای لنگ مرا سنگ میزدی تا میزدود رنگ خطا یاوری مرا تنبیه میکنی بکن اما خودت بزن هرگز مده به کس دیگری مرا با یک اشاره قلب حسینی به من بده زهرا کند ز لطف مگر مادری مرا شش گوشه حسین دلم را ربوده است یعنی دوباره کرده علی اکبری مرا
صبح آمد و آفتاب سر زد از راه دستان ِبلــندِ تیرگی شد کوتــاه برخیز به آب و روشنی دست بده خورشید دوباره همنشین شد با ماه
با همان ترسی که وقتی دسته‌ای از سارها ناگهان پَر می‌کشند از گوشه‌ی دیوارها... با همان ترسی که وقتی بچه خرگوشی سپید می‌گریزد از لب و دندان تیز مارها با همان زخم و جراحت‌ها که شیر خسته‌ای بر تنش جا مانده است از صحنه‌ی پیکارها می‌روم سر می‌گذارم بر کویر و کوه و دشت می‌روم گم می‌شوم در دامن شن‌زارها آه ... دیدی خاطراتم را چطور از ریشه کند؛ دست و بازویی که پیشش مرده بودم بارها ؟! کار و بار شعرت از اندوه من رونق گرفت سکه‌ی نام تو بالا رفت در بازارها ! تک تک سلول‌هایم هر یک از رگ‌های من ملتهب بودند در جریان آن دیدارها ... می‌روی بعد از هزاران سال پیدا می‌شوی با فسیل استخوان‌های زنی در غارها ...
گفتی چه خبر ؟! از تو چه پنهان خبری نیست در زندگی‌ام غیر زمستان خبری نیست در زندگی‌ام، بعد تو و خاطره‌هایت غیر از غم و اندوه فراوان خبری نیست ... انگار نه انگار دل شهر گرفته‌ست از بارش بی وقفه‌ی باران خبری نیست ای کاش کسی بود که می‌گفت به یوسف؛ در مصر به جز حسرت کنعان خبری نیست ... از روز به هم ریختن رابطه‌ی ما از خاله زنک بازی تهران خبری نیست  گفتند که پشت سرمان حرف زیاد است از معرفت قوم مسلمان خبری نیست ... در آتش نمرود تو می‌سوزم و افسوس از معجزه‌ی باغ و گلستان خبری نیست در فال غریبانه‌ی خود گشتم و دیدم جز خط سیاهی ته فنجان خبری نیست گفتی چه خبر ؟! گفتم و هرگز نشنیدی جز دوری‌ات ای عشق، به قرآن خبری نیست ...
کی می‌رسم به لذت در خواب دیدنت؟ سخت است سخت، از لب مردم شنیدنت هر کس که این ستاره‌ی دنباله‌دار را یک قرن پیش دیده زمان دمیدنت از مثل سیل آمدنت حرف می‌زند از قطره‌ قطره بر دل خارا چکیدنت پروانه‌ها به سوختنت فکر می‌کنند تک‌شاخ‌ها به در دل توفان دویدنت من... من ولی به سادگی‌ات، مهربانی‌ات گه‌گاه هم به عادت ناخن جویدنت ! آخر انارِ کوچکِ هم‌بازی نسیم! ـ دیگر رسیده است زمان رسیدنت پایین بیا که کاسه‌ی دریوزگی شده‌ست زنبیل من به خاطر از شاخه چیدنت یا زودتر به این زن تنها سری بزن ـ یا دست کم اجازه بده من به دیدنت...
‏گمان مبر که سکوتم نشانِ بی‌خبری‌ است که آنچه از تو به گوشم رسیده بسیار است ... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
‌ پیش از آنی که بخواهی از کنارت میروم تا بدانی عذر ما را خواستن کار تو نیست !
💔 گفتم که عطر چیست قلم، راز سیب گفت هــر واژه ، السّلامُ علیـــکَ الحبیــب گفت گفتم که مَشـــک ، جـام بلیٰ را اشاره کرد وقتی که در اَلَـست ، خدا از نصیب گفت گفتم بهشــت ، کرب و بلا را رقــــم زد و آهی ، قلم کشید و کـــلامی عجیب گفت گفتم که چیست قصهٔ این شور در سرم شعری سرود و حال دلی بی شکیب گفت برپا نمود خیــــمهٔ غم در میــــان شـــعر از غــــربت خیــــام حسیــن غریب گفت یک روضه مثل روضهٔ شمسُ الشُموس خواند مانند روضــه ای که به اِبنُ الشّبیب گفت وقتی رسید روضه به گودال، واژه سوخت آنجا که از جســـارت یک نانجیــب گفت از خواهری نوشت که صبرش جمـیل شد از بس که در قنوت خود أَمَّن یُجیب گفت آهی کشــید و زمزمه از دختـــری نوشت وقتی ســــلامِ خسته به شَیْبُ الخَضیب گفت تا دید روی زخمی و خــاکی ، زبان گشود با هر اشـــاره ، روضــهٔ خَـدُّ التَّریب گفت جانش به لب رســید به عَجّل وفاتی اش از بس که بر اجـــابتِ آن یا مُجیـب گفت درمـان درد خویش گرفت از تو یا حسین وقتی که درد دوریِ خود با طبیــب گفت هر کــس که برد نام تو ، آری نجات یافت حتی مسیـــح نام تو را بر صلــیب گفت (کیمیا) ۱۴۰۲/۹/۹
به حباب نگران لب یک رود قسم، و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت، غصه هم میگذرد، آنچنانی که فقط خاطره ای خواهدماند..
دلم گرفته از این که شبیه کندوها بپرورم عسلی و نصیب خرس شود
آن که در بین کریمان کرمش بیشتر است به کسی کم هم اگر داد کمش بیشتر است خال ابروی تو بر حسن تو میافزاید این ترازو که تو داری گرمش بیشتر است عشق از حسن حسن حصن حصین ساخته است شاد باد آن که در این عشق غمش بیشتر است از حسن دم زدم و دست حسینم دادند گاه شان صله از محتشمش بیشتر است سر تقسیم کرم بیشتر است از همه کس قسمت آن که به قاسم قسمش بیشتر است خاک اگر در بر معصوم طلا میگردد حسن از بقیه طلای حرمش بیشتر است این امیر عرب در وطن خویش غریب عجب این است که یار عجمش بیشتر است علمش ریشه زد و سبز شد و دانستم اثر گریه کنار علمش بیشتر است عطر او در نفسم ریخت دلم خالی شد نفس روح فزا بازدمش بیشتر است ما در این میکده گشتیم و پی آب حیات دست بردیم به جامی که سمش بیشتر است…
دامان تو سرزمین کِشتم باشد تقدیر وصال، سرنوشتم باشد وقتی که تو مشغول، به قرآن باشی آغوشِ معطرت بهشتم باشد