eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
53 فایل
راه ارتباطی: @Hazrate_baran_786
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌خواستم ببوسمت، ايمان نمی‌گذاشت ترس از فرشته‌های نگهبان نمی‌گذاشت! می‌خواستم بغل کنمت تنگ و تنگ‌تر اما لهیب شعلهٔ سوزان نمی‌گذاشت! باید خدا که عاقل و خوب است، اینقَدَر اعجاز توی طرز نگاتان نمی‌گذاشت! یا سیب گونه‌های تو را کال می‌کشید یا در دهانم این‌همه دندان نمی‌گذاشت! مثل نمازهای قضایی شدم که تو می‌خواستی بخوانی و شیطان نمی‌گذاشت! می‌خواستم ببوسم و می‌خواستی، اگر تردید توی دامن انسان نمی‌گذاشت!
سلام صبحتون بخیر🌼
نه دریا بعد طوفان می پذیرد سیل کف ها را نه دائم موج می گیرد در آغوشش صدف ها را همیشه فتنه غربال است با انبوه تلخی هاش جدا کرده است راه با شرف از بی شرف ها را میان حق و باطل آه مظلوم است می گیرد گریبان خطاکاران و حتی بی طرف ها را درختی که تناور شد به هر بادی نمی افتد به مسلخ می برد در سایه اش هرزه علف ها را اگر چه فتنه می خوابد وطن کی می برد از یاد!؟ میان آتش پرچم ،صدای سوت و کف ها را...
ابری شده است آسمانِ هفته خورشید هم افتاده به جانِ هفته باران بزن و بر همه ی شهر ببار شیرین بشود با تو دهانِ هفته @nabzeghalam
ما را هوای اوست که ما را هواست او...  
: "یک چله انتظار به پایان رسیده است پایان شام تیرۀ هجران رسیده است اسفند را به مجمر خورشید دود کن عطر نسیم صبح بهاران رسیده است اینک بهار، فصل «فَصَلِّ لِرَبِک» است شأن نزول کوثر قرآن رسیده است زهراست زهره‌ای که به یُمن ظهور او شب‌های بی‌ستاره به پایان رسیده است... نوری که آسمان و زمین را فرا گرفت روحی که با لطافت باران رسیده است ریحانه‌ای که رایحۀ روح‌پرورش تا ماورای روضۀ رضوان رسیده است برخیز، ای خدیجه که صبرت نتیجه داد از آسمان برای تو مهمان رسیده است کلثوم! ساره! آسیه! مریم! خوش آمدید جان پیشکش کنید که جانان رسیده است ای عرشیان به ساقی کوثر خبر دهید خیر کثیر ختم رسولان رسیده است حُسن عروس حضرت قرآن به لطف اوست دریای نور لؤلؤ و مرجان رسیده است انسیه‌ای که سورۀ انسان به شأن اوست حوریه‌ای به صورت انسان رسیده است از کوثر کرامت بی‌انتهای اوست فیضی اگر به عالم امکان رسیده است یک چشمه از تَمَوُّج خیر کثیر اوست دریای حکمتی که به لقمان رسیده است هفتاد رشته نور حق از طور چادرش بر پیروان موسی عمران رسیده است در سایۀ تعالی نور دعای او سلمان به اوج رتبۀ ایمان رسیده است معصومه‌ای که در اثر هم نشینی‌اش فضه به فیض صحبت قرآن رسیده است صدیقه‌ای که شاهد عهد الست بود ارث وفای او به شهیدان رسیده است مرضیه‌ای که مرز ندارد ولایتش نور رضای او به خراسان رسیده است... دست نوازشی به سر شعر من بکش پیش تو این یتیم، پریشان رسیده است"
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
پریشان کرده‌ای با موی درهم روزگارم را در آوردی به لطفِ چشم و ابرویت دمارم را
. باید که جهان را به نگاهی نو دید تا راز زمین و آسمان را فهمید از بس که طلوع چشم‌هایت زیباست صد طعنه زند نگاه تو بر خورشید
چشم هایم بازند، و دلم از تپش آینه ها لبریز است. به خدا می رسم امشب اگر از پنجره ها سمت اناری بدوم، و بخوانم در باد: راز زیبای وجودم عشق است. تو مرا با همه ی حافظه ها می یابی و نرون های جهان خاطره ام را حفظ اند. من به سرشاری شب های دعا نمناکم و ته کوچه ی احساس پر از واهمه ام به سرخطّ کلام تو دخیل آوردم. تازه ایمانم و از یمن قدم های زلالت حالا غرق "أشهد" شده ام. من ، تو را لبریزم.
سکوت می کنم و حرف می زنم با تو دراین مباحثه دیوانه تر منم یا تو؟ من و تو پس زده ی روزگار امروزیم تو عشق بی سرو پایی و من سراپا تو شبیه بوته ی خاری اسیر صحرا، من شبیه قایق دوری غریق دریا، تو چقدر حادثه با خود کشانده ای تا من چقدر آینه در خود شکسته ام تا تو به چشم من که اگر زنده ام بخاطر توست تمام اهل جهان مرده‌اند الا تو
فرار کن به خودت سمت نرده ی چوبی پرنده کوچولویی که ظاهرا خوبی و بی تفاوت آینده ی مقدر باش به سمت پنجره بگریز و در پی در باش شبیه لحظه ی کوتاه پر زدن در اوج به باد دست بده توی باد پرپر باش بمان و با همه ی مانده ها تبانی کن بمان و شاهد این جنگ نابرابر باش نگاه کن به زمان از گذشته تا اکنون دوباره راوی متن از سکانس آخر باش شبیه گریه ی مرموز واقعی تر شو شبیه خنده ی مشکوک واقعی تر باش و فکر کن به سلام بدون پاسخ خویش و فکر کن به زمستان ابری و سرماش و فکر کن به دنیا بیایی از سردرد و فکر کن به فقط این که می توان طی کرد و فکر کن به صدای بلند آزادی و بی تفاوت چاهی که تویش افتادی بریز توی خودت نیمه ی نهانت را بکش، حصار بکش، خط بکش دهانت را و سعی کن که از این متن گم باشی در این معادله کافی است یک صدم باشی همیشه در گذر از راه های بازی که شبیه سوم شخص بی اعتراضی که بیا به قطعیت واژه ی امید بخند سیاه گریه کن و ظاهرا سپید بخند فقط بناست بمانی گذشته را حک کن به سنگ قبر خودت مثل زنده ها شک کن بدون ریشه و ساقه بدون برگ همین فقط بناست بمانی برای مرگ ، همین
چشمان تو را غباری از خواب گرفت درد آمد و از دست دلم تاب گرفت این بود پس از تو کار چشمم ای دوست یک عمر نشست و آب را قاب گرفت قیصر_امین‌پور
گفتند سرد و بي بخاري  راست گفتند با هيچ كس سازش نداري  راست گفتند گفتند بعد از شانه هاي من سرت را بر دوش ديگر مي گذاري راست گفتند قبلا كسي جرات به بدگويي نمي كرد حالا ولي بي اعتباري  راست گفتند  مردم اگر پشت سرت گفتند حرفي من نيز مي گويم كه آري راست گفتند گفتند تركم مي كني  باور نكردم سودي ندارد گريه زاري راست گفتند با اين همه گفتند بعضي وقت ها هم  مثل خود من بيقراري ، راست گفتند؟
بهار خلسه ی فصلِ خزان من بودی نسیم خوش خبر داستان من بودی دوباره روح کهنسال من جوانی کرد از آن زمان که تو‌ عشق جوان من بودی همیشه از غم و سختی مرا هرس کردی دلم شکفت که تو باغبان من بودی همیشه دست کشیدی به لطف روی سرم به جای هرکه نشد مهربان من بودی گذشتم از همه ی مرزهای غربت و درد که تو قدم به قدم مرزبان من بودی سکوت کردم و اشکم به جای من دم زد همیشه و همه جا هم زبان من بودی اگر گرسنگی آمد کنار سفره نشست غمی نبود که تو آب و نان من بودی اگر که جان به لبم شد، اگر که جان کندم هنوز زنده ام، آخر تو جان من بودی به بود هیچ کسی قلبم احتیاج نداشت که تا همیشه ی دنیا از آن من بودی که تا همیشه خدای جهان من هستی که از همیشه خدای جهان من بودی...
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆ وقتی که نگاه بی‌وفا دارد عشق انگار که قصد صد جفا دارد عشق هر قدر محبت بکنی باز کم است چون ذهن پر از فکر خطا دارد عشق
هدایت شده از جزیرهٔ تنهایی
☆ از غـصه هـنوز داغـداری ای شمع! پیوسته شـبیه آبـشــاری ای شمع! تا لحظهٔ مرگ اشک تو می‌ریزد از درد فــراق بی‌قــراری ای شمع!
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید بنویسید که اندوه بشر بسیار است…
دیدنت  را  آرزو  کردم  ولی  تا  دیدمت جستجو کردم درون دهخدا «پابوس» را...
♦️میدانید ماجرای شعر مشهور '' با آل علی هر که در افتاد ور افتاد '' چیست و این اثر از چه کسی هست؟ این شعر را سید اشرف الدین حسینی ( مدیر نشریه نسیم شمال) خطاب به نیکلای اول سزار یا تزار روسیه سرود... بعد از اینکه نیکلای فرمان داد که حرم مطهر رضوی (ع) گلوله باران شود وگفت حرم را زیرورو میکنم تا ببینم چه کسی جلوم را میگیره....بحالت مستی توهین میکرد . دین و مذهب مارو نشون گرفت. اما همان شب بطور نامحسوس و بطور معجزه اسایی که هیچ پزشکی علتش را نفهید به درک واصل شد صبح که منتظر دستورش بودن با جنازه...… روبرو شدن. اکثریت فرماندهان یا جنون گرفتن یا فرار کردن بعضیها هم بقدرت اهل بیت سلام الله علیها پی برده و متاثر شدن..در همان روز بطور نا باورانه طبع شعر اقا سید اشرف الدین شعله ور میشه... شعر کامل را بدین ترتیب سرودن.. دیشب به سرم باز هوای دگـر افتـاد در خواب مرا سوی خراسان گذر افتاد چشمم به ضریـح شه والا گهر افتاد این شعر همان لحظه مرا در نظر افتاد: با آل علی هرکه درافتـاد، ورافتاد این قبر غریبُ الغُـرَبا، خسرو طوس است این قبر مُعین الضعفا، شمس شموس است خاک در او ملجأ ارواح و نفـوس است باید ز ره صدق بر این خاک درافتاد با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد حـوران بهشتی زده اندر حرمش صف خیل ملَک از نور، طبق‌ها همه بر کف شاهـان به ادب در حرمش گشته مشرف اینجاست که تاج از سر هر تاجوَر افتاد با آل علی هر که درافتاد، ورافتاد اولاد علی شافع یوم عرصاتند دارای مقامات رفیـعُ الدرجاتند در روز قیامت همـه اسباب نجاتند ای وای بر آن کس که به این آل درافتاد با آل علـی هـرکه درافتاد، ورافتاد کام و دهن از نام علی یافت حـلاوت گل در چمن از نام علی یافت طراوت هر کس که به این سلسله بنمود عداوت در روز جزا جایگهش در سقر افتاد با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد هرکس که به این سلسله پاک جفا کرد بد کرد و نفهمید وغلط کرد و خطا کـرد دیدی که یزید از ستم و کینه چه‌ها کرد آخر به درک رفت و به روحش شرر افتاد با آل علی هرکه درافتاد ورافتاد ‌ای قبله هفتم که تویی مظهر یاهو ای حجت هشتم که تویی ضامن آهو ما جمله نمـودیم به سوی حرمت رو از عشق تو در قلب و دل ما شرر افتاد با آل علی هرکه درافتاد، ورافتاد.
🌺بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 💥💥🌼مژده مژده 🌼💥💥 🌸گروه هنری مشکات کانون الغدیر برگزار می‌کند🌸 🌿 آموزش شعر محفل شعرخوانی و نقد و بررسی اشعار 🌿 🌺آغاز به‌کار می‌کند 🌺 🌺مدرس کلاس: خانم ناهید خلفیان 🌺 🍂ثبت نام همه‌روزه به‌جز ایام تعطیل🍂 🌺آدرس👈 کتابخانه شهید مطهری مسجد امام موسی کاظم (ع) جنب حلال احمر🌺 https://eitaa.com/kanoonalghadir
تمام شهر دلم زیر گام های تو بود که چشمهای توآغاز ماجرای تو بود تو رازهای مرا کوچه ‌کوچه می‌دیدی وکنجکاوی تو‌‌، راز چشم های تو بود میان قاب تنم، پشتِ این نقاب غریب چه بود ؟ عکس عقابی که در هوای تو بود به فکر صید تو بودن چه جراتی می‌ خواست برای من که دلم، طعمه ‌ای برای تو بود همیشه چشم دلم محو دیدنت می شد همیشه گوش دلم در پی صدای تو بود خوشا به آینه‌ ها چون ‌که با تو شکل تو اند خوشا به پیرهنت، جامه ‌ای که جای تو بود نگو پی ‌ات ندویدم که پا نداد و نشد که خط فاصله دنبال رد ‌پای تو بود
در من دوباره زنده شده یاد مبهمی دنیا قشنگ‌تر شده این روزها کمی گفتم کمی؟ نه! خیلی- یک کم برای من یعنی زیاد یعنی هم‌سنگ عالمی دریا کجا و باغ کجا؟ سهم من کجا؟ من قانعم به برگِ گلی، قطره شبنمی ای عشق چیستی تو که هر گاه می‌رسی احساس می‌کنی که دلیری، که رُستمی مثل اساس فلسفه و فقه، مبهمی مثل اصول منطق و برهان، مسلّمی هم‌چون جمال پرده‌نشینان، محجّبی هم‌چون بساط باده‌فروشان، فراهمی حق داشت آدم، آخر بی‌عشق آن بهشت کم‌تر نبود از برهوت، از جهنمی با سیب سرخ وسوسه، پرهیز و لب‌گزه قصری پر از فرشته و دیوار محکمی؟ باید مجال داد به خواهش، به وسوسه باید درود گفت به شیطان به آدمی!
سینه ها با سوختن، ارزنده تر خواهند شد شمع ها در عمق شب، تابنده تر خواهند شد امتیاز ماست‌‌ مُردن! می کُشند و غافلند دم به دم با مرگِ ما بازنده تر خواهند شد سنگ اگر هم صحبت آیینه های ما شود ما زبان هامان از این بُرّنده تر خواهند شد چون‌ جواب صخره تکراری ست، پرسش های موج بعد از این از صخره ها کوبنده تر خواهند شد چشم هایی که پی میراث ما افتاده اند منتظر باشند! در آینده، تر خواهند شد! اهل دنیا را خیال مرگ حتی می کُشد عاشقان با مرگ اما زنده تر خواهند شد ای شهادت! دست خونین بر سر و رومان بکش! تحفه ها، تزیین شده، زیبنده تر خواهند شد رزق اگر باشد شهادت، شام با تهران یکی ست «بی تفاوت ها» فقط شرمنده تر خواهند شد
اگر جویای احوال منی، من سخت غمگینم! اگر هم از سر تکلیف می‌پرسی ،خدا را شکر...
بدون لطف تو "شادی" به فکر "غم شدن" است "وجود" یکسره در معرض "عدم شدن" است به جلوه آمده در تو تمام "کُنْ فَیَکون" جواب خواسته‌های تو لاجرم "شدن" است به "بودن" تو گره خورده است "بودن ما" به شوق توست که "دم" فکر "بازدم‌ شدن" است به مجلسی که در آن صحبت از فضائل توست کدام آینه را قدرت عَلَم‌ شدن است؟ برای از تو نوشتن درخت‌های جهان تمام حسرتشان کاغذ و قلم‌ شدن است تویی که آینه‌ی کعبه‌ای و آن عملی که در برابر تو واجب است، خم شدن است کمال مرتبه‌ی شاعرانِ دوره‌ی ما در آستان تو عُمّان و محتشم شدن است چگونه درک کنم بخشش تو را؟ وقتی که منسب پسرت اُسوه‌ی کَرَم شدن است به گرد و خاک بقیعت قسم! که در آن‌جا تمام حسرت ما زائر حرم شدن است