می دوید اضطراب در تن شعر
واژه کابوس و قافیه خون شد
شاعـری, شب بخواب رفت اما
با طلوع سپیــده, مجنون شد!
#سپیده_صدرایی
شیراز لبت چشمه ی شعر تر يار است
كاشان تماشایی چشمان تو دار است
ميخانه ی قمصر فقط از بوی عبورت
هر ساله به همسايگی بيـت نگار است
طراحی لبهای تو هنگام تبسم
تصوير ترک خوردن صد باغ انار است
دستار تو سبز است و تو آغاز بهاری
هستی به تو وابسته و بر چرخ مدار است
جمهوری عشق تو به ما داده تنفس
نزديكی و می بينمت و وقت قرار است
#علیاکبر_مقدم
ای خوشا عاشقی و مستی و بی پروایی
ای خوش از خون دل خویش قدح پیمایی
از دل من به کجا می روی ای غم دیگر؟
تو که هرجا روی آخر برِ من باز آیی
شستم از اشک و ز خون رنگ و جلایش دادم
صورت عشق نبد ورنه بدین زیبایی
راندهایم از همهجا و گنه ما این است
که نداریم دلی بوالهوس و هرجایی
چشم از خواب عدم باز نکردم هرگز
دیدم این است اگر عاقبت بینایی
پای در خانه ی بدنام، ” نظام ” از چه نهی
نیستت گر به سر ای دل، هوس رسوایی؟
#نظام_وفاکاشانی
♥️
بااینکه راه تا حرم دوست دور بود
در سرزمین طیبه ربی غفور بود
آنجا نبود پردۀ پیکر حجاب جان
غیبت نبود! بلکه سراسر حضور بود
از هر طرف به سمت تو خورشید میوزید
جنس تمام یافتهها عین نور بود
از قوت غم به سفرۀ دلها نمیرسید
هر کس که میرسید، غذایش سرور بود
حتی جماد داشت نفس میکشیدها!
ازبس که در تمام جهان شوق و شور بود!
آنقدر که هوای خدا داشت آدمی
بیاعتنا به نعمت حور و قصور بود
رفتیم باز با دل پرلکّه از گناه
پیش کسی که اسم قشنگش غفور بود
زینب نجفی
پیله ام ، پیله در اندیشه ی پروانه شدن
متوسل به جوادم(ع) که دهد حاجت من
ذره در وادی خورشید نهادست قدم
کم نبوده است کویری که شد اینجا گلشن
خواست بینا بشوم حال مرا ریخت بهم
حال یعقوب پس از بوسه ی بر پیراهن
اشک بر گونه سرازیر، شدم محو حرم
روی لب ذکر جواد(ع) است عسل گشته دهن
موج افتاده در اطراف ضریحی که دو گل
دارد از نسل علی در دل پاکش مدفن
پنجه انداخته هر کس به گره پنجره ها
موم گردیده از آن شعشعه ی «نور آهن»
کاظمین است ولی عطر رضا را دارد
هرکه با شیوه ی خود غرق مناجات و سخن
می روم غرق شوم در دل آن موج اگر
بپذیرند بدِ رو سیه عهد شکن
شیعه مدیون جواد است و به این مفتخرم
شیعه ام ،شیعه ی اثنی عشری مذهب من
#محمدجواد_منوچهری
یاجوادالائمه ادرکنی
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر
عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته، رفت...
#محتشم_کاشانی
باز با گریه به آغوش تو برمی گردم
چون غریبی که خودش را برساند به وطن...
#فاضل_نظری
نيست غیر از نرمگفتاری درشتی را علاج
کوه را زآهستهگویی از جواب انداختیم
#سليم_طهرانی
هر بار به یک رنگ زدم صورت خود را
بی فایده هی چنگ زدم صورت خود را
وقتی نشدم آنچه که می خواستم از قهر
در آینه با سنگ زدم صورت خود را
#سمیه_پرویزی
این سینه نیست، مرکز اجماع دردهاست
دیگر قَدَم، خمیده تر از پیرمردهاست
قلبی شکسته ، قامت خسته ، تمامِ من؛
این شهر بازماندهی بعد از نبردهاست
#حسین_دهلوی