بوسه نه... خندهی گرم ازدهنت کافی بود
این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود
دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟
قفس زلف شکن در شکنت کافی بود
میشد این باغ خزاندیده بهاری باشد
یک گل صورتی دشت تنت کافی بود
لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای
از همان دور مژه همزدنت کافی بود
قافیه ریخت به هم، خلوت من خوشبو شد
گل چرا ماه؟... درِ ادکلنت کافی بود... 🌻
#حامد_عسکری
بوسه نه... خندهی گرم ازدهنت کافی بود
این همه عطر چرا؟ پیرهنت کافی بود
دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را؟
قفس زلف شکن در شکنت کافی بود
میشد این باغ خزاندیده بهاری باشد
یک گل صورتی دشت تنت کافی بود
لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای
از همان دور مژه همزدنت کافی بود
قافیه ریخت به هم، خلوت من خوشبو شد
گل چرا ماه؟... درِ ادکلنت کافی بود...
#حامد_عسکری
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم...🌊
#حامد_عسکری
هدایت شده از کشکول شعر و ادبیات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعر حامد عسکری برای دوستش که در عشق پاستیلی شکست خورد!
#حامد_عسکری
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم🙄✋🏻
#حامد_عسکری🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای سوخته دل بِستَر و مَزار یکی است
تَمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زَهرِمار یکی است
#حامد_عسکری
نشسته در حیاط و ظرف چینی روی زانویش
اناری بر لبش گل کرده سنجاقی به گیسویش
قناری های این اطراف را آسیمه سر کرده
صدای نازک برخورد چینی با النگویش
اگر یاس امین الدوله بودم می توانستم
کمی از ساقه هایم را ببندم دور بازویش
مضاعف می کند زیبایی اش را گوشوار آنسان
که در باغی درختی مهربان را آلبالویش
خسوف ماه رخ داده ست یا بالا بلای من
به روی چهره پاشیده است از ابریشم مویش
تو را از من جدا کردند هر باری به ترفندی
یکی با طعنه تلخش یکی با برق چاقویش
قضاوت می کند تاریخ بین خان ده با من
که از من شعر می ماند و از او باغ گردویش
رعیت زاده بودم دخترش را خان نداد و من
هزاران زخم کهنه داشتم این زخم هم رویش
#حامد_عسکری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:»
یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد
#حامد_عسکری
#عاشقانه
نبودی در دلم انگار طوفان شد، چه طوفانی!
دو پلکم زخمی از شلاق باران شد، چه بارانی!
#حامد_عسکری
#عاشقانه
🌴🌴🌴
🌴🌹
🌴
چند قرن است که یلدای من کهنه چنار
به غزلخوانی چشمان شما می گذرد
باد می آید و «رخساره برافروخته است»
شاید «از کوچه معشوقه ی ما می گذرد»...
#حامد_عسکری
🌴
🌴🌹
🌴🌴🌴
@abadiyesher
🍃🌼🍃
🌼🌸
🍃
از عکس تو و بغض همینقدر بگویم
دردا که چه شبها...که چه شبها...که چه شبها...
#حامد_عسکری
🍃
🌼🌸
🍃🌼🍃
@abadiyesher
امتحان کن ساده و معصوم لبخندی بزن
تا ببینی باز هم دیوانه پیدا می شود
#حامد_عسکری
به دیده حسرتش داریم و دَر دل هُرم آهش را
خدا از ما نگیرد سایه ی زلفِ سیاهش را
#حامد_عسکری
غزل آتش گرفت و سوخت... رفته رفته بیسو شد!
چه باید گفت از گیسو؟! که دیشب خرج دارو شد
#حامد_عسکری
عاشقان هم، همه خوابند در این موقع شب
بی گمان، یک دل ویران شده از عشق فقط بیدار است
#حامد_عسکری
#شب_بخیر
ای ملائک كه به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید كه اندوه بشر بسیار است🥺...
#حامد_عسکری
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیم...
او میرود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیم...
ما شهرتمان بسته بهاین است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیم...
تن رعشه گرفتیم کهبا غیر نشستهست
از غیرتمان بود،نوشتند حسودیم...
جو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیم...
پیگیرِ پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ بهیک خندهی او زود به زودیم...
بر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم،فرازیم و فرودیم...
یک روز میآید و بماند کهچه دیر است
روزیکه نفهمد کهچه گفتیم و کهبودیم...
بعد از تو اگر هم کسی آمد بهسراغم
آمد بِبرَد آنچه ز تو تازه سرودیم...
#حامد_عسکری
معطر کرده شبهای مرا با عطر ترتیلی
زنی که لانه کرده لای موهایش ابابیلی
زنی که لحظهلحظه بغض او را کوه تفسیری
زنی که قطرهقطره اشک او را نیل تفصیلی
زنی رگکرده از خشمی مقدس، از رجز شروه
زنی که در رحم میپروراند تخم سجیلی
زنی که بسته بر زلفش کلیدی کهنه و هرشب
به رقصش میرمد از ترس، فوج لشکر فیلی
زنی که آنقَدَر نیزه به قلب مار چرخانده
که زنهای دگر در سرمهدانهای طلا، میلی
زنی که سینهریز روشنش از قبهالصخره
زنی که پولک پیراهنش از ماه تمثیلی
زنی که مادرش فرش سلیمان را رفو کرده
زنی که دخترش بر فرق اهریمن زده بیلی
بگو به کاهنان اورشلیم این زن فلسطین است
بگو عهد عتیق اینبار نو کردهست تاویلی
زنی آغشته در خون و غزل بشکوه میرقصد
چه آغازی؟ چه پایانی؟ چه معنایی؟ چه تحلیلی
بگو به مرد از حلق زمین خون میرود بالا
بگو گر آب دستت هست ول کن مرد... تعجیلی...
#حامد_عسکری
#غزه
#فلسطین
ساقه های مژهام از وزش آه نسوخت...
شُكر! در جنگل ما هیزم تَر بسیار است!
#حامد_عسکری
شاید اگه یه فصل دیگه ای بود
شاید اگه برگا صدا نمیداد
صدای قلبمو نمیشنیدی
عشق به ما اینجوری پا نمیداد
من که میگم درختا عاشق شدن
گردش فصلا وخزون بهانه است
فرقی نداره تو بهار یا پاییز
چتر یه اختراع احمقانه است
پاییز امسالو قدم میزنم
تموم شهر وکوچه هاشو با تو
خیابونا بلنده خسته میشی
از کمدت درآر کتونیاتو
قراره باز بخندی کورم کنه
برق سفید خنده مرمریت
قراره باز دوباره بعد بارون
عینکمو پاک کنی با روسریت
یکی باید باشه شبا نذاره
غصه وتنهایی مزاحمت شه
یکی باید باشه برات بیاره
مسکناتو اگه لازمت شه
یکی باید باشه که وقت خوابت
موهای نسکافه ایتو بو کنه
بلد باشه دست بکشه رو پلکات
بلد باشه چشماتو جادو کنه
گفتنیا رو گفتم و شنیدی
حالا خودت بشین حساب کتاب کن
اگه یه روزی غم اومد سراغت
رو قلب ساده منم حساب کن
این اولین پاییزه که دارمت
خیابونا قراره زیبا بشه
باید یه پالتو بخرم تو جیباش
دستای کوچک تو هم جا بشه
#حامد_عسکری
#پاییز
#عاشقانه
کجاست شانه ی امنَت؟ که بعد تو این سر
برای من... منِ بیچاره، سر نشد که نشد!
#حامد_عسکری
رفته. هنوز هم نفسم جا نیامده است
عشقِ کنارِ وصل به ماها نیامده است
معشوق آنچنان که تویی دیده روزگار
عاشق چو من هنوز به دنیا نیامده است
صد بار وعده کرد که فردا ببینمش
صد سال پیر گشتم و فردا نیامده است
یک عمر زخم بر جگرم بود و سوختم
یکبار هم برای تماشا نیامده است
ای مرگ جام زهر بیاور که خستهایم
امشب طبیب ما به مداوا نیامده است
دلخوش به آنم از سر خاکم گذر کند
گیرم برای فاتحهی ما نیامده است
#حامد_عسکری
هرچه با تنهایی من آشنا تر میشوی
دیرتر سر میزنی و بی وفاتر میشوی
هرچه از این روزهای آشنایی بگذرد
من پریشان تر، تو هم بی اعتناتر میشوی
من که خرد و خاکشیرم! این تویی که هر بهار
سبزتر می بالی و بالا بلاتر میشوی
مثل بیدی زلفها را ریختی بر شانهها
گاه وقتی در قفس باشی رهاتر میشوی
عشق قلیانی است با طعم خوش نعنا دوسیب
می کشی آزاد باشی، مبتلاتر میشوی
یا سراغ من می آیی چتر و بارانی بیار
یا به دیدار من ابری نیا... تر میشوی
#حامد_عسکری
هر شب عمرم برایت اشک میریزم ولی
بعد حافظ خوانی شبهای یلدا بیشتر...
#حامد_عسکری
هر شبِ عمرم به یادت اشک میریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شبهای یلدا بیشتر...
#حامد_عسکری
بلندای شبِ یلدا برای کامیابان است
برای عاشقانِ دربهدر کوتاهتر، بهتر...
#حامد_عسکری
من انار و حافظ آوردم، تو هم چایی بریز
آی میچسبد شب یلدا هل و چایی نبات :)
#حامد_عسکری
غم همان زیره و این سینه همان کرمان است
پیش من باش؛ نرو، زیره به کرمان نفرست...
#حامد_عسکری
ای ملائک که به سنجیدن ما مشغولید
بنویسید که اندوه بشر بسیار است…
#حامد_عسکری
رفت و غزلم چشم به راهش نگران شد
دلشوره ی ما بود، دل آرام جهان شد
در اوّل آسایش مان سقف فرو ریخت
هنگام ثمر دادن مان بود خزان شد
زخمی به گل کهنه ی ما کاشت خداوند
اینجا که رسیدیم همان زخم دهان شد
آنگاه همان زخم، همان کوره ی کوچک،
شد قلّه ی یک آه، مسیر فوران شد
با ما که نمک گیر غزل بود چنین کرد
با خلق ندانیم چه ها کرد و چنان شد
ما حسرت دلتنگی و تنهایی عشقیم
یعقوب پسر دید، زلیخا که جوان شد
جان را به تمنّای لبش بردم و نگرفت
گفتم بستان بوسه بده، گفت گران شد
یک عمر به سودای لبش سوختم و آه
روزی که لب آورد ببوسم رمضان شد
یک حافظ کهنه، دو سه تا عطر، گل سر
رفت و همه ی دلخوشی ام یک چمدان شد
با هر که نوشتیم چه ها کرد به ما گفت
مصداق همان وای به حال دگران شد
#حامد_عسکری