💐 بهار 💐
آری! هوا خوش است و غزل خیز در بهار
باریده است خنده یکریز در بهار
از باد نوبهار، حدیث است تن مپوش
باید درید جامه پرهیز در بهار
اما خدا نیاورد آن روز را که آه
گیرد دلی بهانه پاییز در بهار
بی دید و بازدید تو تبریک عید چیست؟
چندین دروغ مصلحت آمیز در بهار
با دیدنم پر از عرق شرم می شوند
گلهای شادکامِ دلانگیز در بهار
می بینم ای شکوفه! که خون می شود دلت
از شاخه ی انار میاویز در بهار
#محمدمهدی_سیار
#غزل
#بهار
ندیده بودمت ولی چقدر آشنایمی
چرا به محض دیدنم دو چشم خویش بسته ای
چقدر میشناسی ام،چقدر دوست دارمت
گمان کنم نبوده ام که در دلم نشسته ای
#سید_طباطبایی
.
▪️صلی الله علیک یا عمّ رسول الله، یا #سید_الشهداء
به خون نشست یلی که پناه لشکر بود
یلی که شیر حق و حامی پیمبر بود
سیاه گشت چو شب، روز کفر و شرک و نفاق
همینکه حمزه کنار رسول و حیدر بود
نداشت خصم و هماورد قابلی در جنگ
که در میانۀ میدان چو ضِیغَم نر بود
چو حمزه بود، سپاه خدا شکست نداشت
غیور و صفشکن و مؤمن و دلاور بود
نشست حمزه به خاک و فتاد ثلمه به دین
غروب جنگ اُحد همچو صبح محشر بود
شکست پشت پیمبر چو مرد میدان رفت
ز داغ حمزه دلش خون و دیدهاش تر بود
گرفت او لقب و نام، سیدالشهدا
نخست گریهکن او بتول اطهر بود
علی کنارش اگر حمزه یا که جعفر داشت
نصیب فاطمه کی میخ و آتش در بود؟
✍️#محمدتقی_عارفیان
#حمزه
#شهید_احد
#سید_الشهداء
#عموی_رسول_خدا
🏴
سرزنش مى كنى مرا اما
به گناهم دچار خواهى شد
عشق وقتى تنيده شد به تنت
سخت بى اختيار خواهى شد
#سيد_تقى_سيدى
قصدِ رفتن داری و این پا و آن پا میکنی
خوب می دانی چه داری با دلِ ما میکنی
خوب می دانی قرارِ ما از اول این نبود
با تمامِ خوبیات بد با دلم تا میکنی
زیرِ لب آرام می گویی "خداحافظ عزیز"
آتشی در سینه با این جمله برپا میکنی
تا نبینی اشکِ من را، سر میاندازی به زیر
از تو ممنونم که تا این حد مدارا میکنی
باشد اشکالی ندارد، بیخیالِ آنچه بود
بیخیالِ عشقِ پنهانی که حاشا میکنی
زندگی یعنی نمایشنامه ای با درد و آه
آخرین نقشِ خودت را خوب ایفا میکنی
میرسد روزی که برمیگردی و من نیستم
جایِ من این شعر را با گریه پیدا میکنی
#شهراد_میدری
تن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیم🙄✋🏻
#حامد_عسکری🌱
ای روزگار، جنگ من و تو تمام شد
موی سپید، پرچم صلح است بر سرم
مجتبی خرسندی
#شعر_های_عاشقانه
#سه_گانی:
چشم ناپاک را نمیخواهند؛
نـزدِ پـروردگارِ زیبایی
روسریهـای بـاحیا مــاهاند.
علیرضامهران
مثل خنجر آمدی در قلب، آیا بس نبود؟
پس چرا مانند ارّه می روی نامهربان؟؟؟
✍#اسماعیلعلیخانی
صباحالخیر زد بلبل کجایی ساقیا برخیز
که غوغا میکند در سر خیال خواب دوشینم
حافظ
بیدار تو تا بودم رویای تو می دیدم
بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی
ازچشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی
وز زلف تو می زاید انگیزه ی شیدایی
استاد
َشهريار
🌴🕯🌴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
برای سوخته دل بِستَر و مَزار یکی است
تَمشکِ ترشِ لب و تُنگِ زَهرِمار یکی است
#حامد_عسکری
.
میکند آشفتهام، همهمهٔ خویشتن
کاش برون میشدم، از همهٔ خویشتن
میکشد از هر طرف، چون پر کاهی مرا
وسوسهٔ این و آن، دمدمهٔ خویشتن
پنجه در افکندهام، در دل خونین خویش
گرگوش افتادهام، در رمهٔ خویشتن
بادهٔ نابم گهی، زهر هلاهل گهی
خود به فغانم از این، ملقمهٔ خویشتن
طفلم و بنهاده سر، بر سر دامان عشق
تا کُندم بیخود از، زمزمهٔ خویشتن
مست و خرابم امین، بیخبر از بود و هست
از که ستانم بگو! مظلمهٔ خویشتن
#امین
#امام_خامنهای
هدایت شده از .
.
هرچند که طبع، زنده از خندهٔ توست
هرگز نسرودم آنچه زیبندهٔ توست
در وصف تو شعر من ندارد کشفی
شرمنده که شعر نیز شرمندهٔ توست
#جواد_محمدی_دهنوی
@asharejavad
.
من رنج علیالدوام را فهمیدم
این هستی بیمرام را فهمیدم
با گریهٔ طــفــلــی سر راه مردم
مـوسـیـقی بیکلام را فهمیدم!
#محسن_درویش
.
در آتش غم به حال خود میگریم
شمعم همهدم به حال خود میگریم
از بسکه هوای شعرهایم ابری است
باران شدهام به حال خود میگریم
#محسن_درویش
دیوانه و مست همچنان میگردم
لبریز شکست همچنان میگردم
در شهر شما دربهدر انسانم
خورشیدبهدست همچنان میگردم
جلیل صفربیگی
.
تو را با هلها...
لابهلای چایم ریختم و دم کردمت...
میان تار و پود شال گردنم گذاشتم و بافتمت
دور ریشههای گیاهم پیچیدم و کاشتمت
در کلمات شعرم ترکیب کردم و سرودمت
حالا تو در تمام منی
در زندگیام پخش شدهای
حتی اگر بخواهی هم نمیتوانی بروی...
#عطیه_احمدی
.
تا قندِ سلام، بر دهانها با توست
شیرینی عشق بر زبانها با توست
خورشید چقدر دستودلبازی تو
لبخندِ خدای آسمانها با توست!
#صفیه_قومنجانی
وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم ، بُریدی و نبریدم
اگر ز خلق ملامت ، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم
کیام؟ شکوفهٔ اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم ، به روی شکوه دویدم
مرا نصیب غم آمد ، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم ، محبت تو گزیدم
چو شمع خنده نکردی ، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی ، مگر ز موی سپیدم
بهجز وفا و عنایت ، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم ، ملامتی که ندیدم
نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم ، بهدوش ناله کشیدم
جوانیام به سمند شتاب میشد و از پی
چو گرد در قدم او ، دویدم و نرسیدم
به روی بخت ز دیده ، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم ، گهی چو رنگ پریدم
وفا نکردی و کردم ، به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟
#مهرداد_اوستا(محمدرضارحمانی)
#سالروز_درگذشت
دیری است که از روی دلآرای تو دوریم
محتاج بیان نیست که مشتاق حضوریم
هوشنگ ابتهاج
🌸✨🌸
چشم ِ کویر دل ز نامش نم بگیرد
با چهار حرفش ، پهنه ی عالم بگیرد
بیمه کند سینه، نفس را صبحها چون
ذکر #حـسـیـن بن عـلی را ، دم بگیرد
#_ریحانه_آربی
🌸✨🌸
.
علم حقیقت
اى به تو موجود كتاب وجود
نام تو سرلوحهٔ غيب و شهود
اسم تو از سرّ تو آمد پديد
شاهد آن سورهٔ حشر و حديد
رخصتى ار هست بگويم به رمز
نادرهاى را به اشارات و غمز
از الف اوّل سرّ قديم
بسته زبانند مسيح و كليم
علم حقيقت كه شنيدى است اين
آنچه شنيدى و نديدى است اين
باء نخستين اثر منجلى است
نقطهٔ آن حضرت حيدر على است
چيستى اِى باء كه بردى سَبَق
اوّل هر سوره ز اسماء حق
چيستى اى باء كه اسم عظيم
در تو نهان است چو علم و عليم
قادر فرد ازلى لميزل
برده تو را تا ملكوت علل
چيستی اى باء به غيب و شهود
حلقهٔ وصلى شدهاى در حدود
جنبهٔ خلقىِ تو بىعَد و حد
يافته از غيب تو دائم مدد
در دل هر ذره عيان آمدى
مصدر هر سود و زيان آمدى
جلوه كن اى نقطهٔ اصل و اصيل
تا كه بگويم ز كثيرت قليل
گفت مرا پير خرد در خفا
جامد و بىجان منگر نقطه را
هيمنهاى هست وِ را چون طلب
رشتهاى از غرب به سوى فلك
قالب و لفظ و جسدش در عيان
روح و كمال و دل و عقلش نهان
هست وِ را بال فراز و فرود
هركه بيابد ز من او را درود
ديدن روحش نه به چشم سر است
ماضى و مستقبل او مصدر است
سبعهٔ سياره و آن نُه رواق
گويم و نَبود به من الّا بلاغ
ليك پراكنده به اشعار من
كاش نگردد قلمم دار من
#شیخجعفر_ناصری
به چشمانت نمیآید بفهمی رازداری را
بیا پنهان کنیم از هم از این پس بیقراری را ...!
#محمدحسن_جمشیدی
قطره ای آبم ز چشمی اشکبار افتاده ام
پاره ای آهم به راهی بیقرار افتاده ام
آتشم در خرمن امال خویش افکنده ام
ناله ام در دامن شبهای تار افتاده ام
بوسه ای نشکفته ام در موی او پیچیده ام
حسرتی بی حاصلم در پای یار افتاده ام
گر جوانی میکنم در عشق او عیبم مکن
برگ خشکم در گریبان بهار افتاده ام
روزگاری چون نگه جا داشتم در چشم خلق
من که چون مژگان ز چشم روزگار افتاده ام
سینه ام لبریز گوهر بوده وز دریای عشق
چون صدف با دست خالی برکنار افتاده ام
کیستم من؟ چیستم من؟ خسته ای دیوانه ای
نی غلط گفتم که از دیوانگان افسانهای
حسین پژمان بختیاری
.
با چایی لبسوز بیا و دو سه تا قند
تا باز شود بر لب من، غنچهٔ لبخند
#نگین_نقیبی
...
تاچند پریدن چو کبوتر لب هربام
بیهوده نگرد عشق در آغوش کسی نیستッ💔
#حسین.وصال.پور
همان طورى كه مغروران چگونه دل سپردن را
نمىفهمند ماهىها درونِ آب مُردن را
تو مىترسانىام از دردِ عشق اما نمیدانى
كه من آموختم از كثرت غمها شِمُردن را
ميان اين همه اشعار غمگين بر سَرِ آنم
بياموزم به انسانها اصول غصهخوردن را
بگیر از من تمام آنچه دارم را که چیزی نیست
خدا از من نگیرد فرصت از یاد بردن را...
تو هرگز لذتِ محتاج بودن را نمیفهمی!
همان طوری که مغروران چگونه دل سپردن را…
#سیدتقی_سیدی