خوشبحالش که تو راصبح به صبح میبیند
کاش من آینهی کنج اتاقت بودم...
#سیدعلیرضا_حسنی
مِی خور که هزار بار بیشت گفتم
باز آمدنت نیست چو رفتی رفتی
#خیام
من آن شهرم که سیلاب محبت ساخت ویرانم
تو آن گنجی که در ویرانه دلها وطن داری
#فروغی_بسطامی
دل بی دست و پای من بنشین فتح این شهر در توان تو نیست
سهم تو از جهان همین خانه ست گرچه این خانه هم از آن تو نیست
دل من نیمه ی پری داری بدتر از نیم خالی لیوان
هرچه رنج است در جهانِ تو هست هرچه شادی ست در جهان تو نیست
سینه به سینه سوختی اما دیده بر دیده دوختی اما
هستی ات را فروختی اما هیچ جز هیچ در دکان تو نیست
سال ها دست و پا زدی اما از کجا تا کجا زدی اما
یک وجب از زمین از آن تو نیست آسمان سهم کودکان تو نیست
ای در این روزهای قطعا بد احتمال غم تو صد در صد
حیف این ماه های بی مقصد فصل پایان داستان تو نیست
#غلامرضا_طریقی
نظر ز راه نگیرم مگر که باز آیی
دوباره پنجره ها را به صبح بگشایی
تمام شب به هوای طلوع تو خواندم
که آفتاب منی! آبروی فردایی
تو رمز فتح بهاری، کلام بارانی
تو آسمان نجیبی، بلند بالایی
چه می شود که شبی ای نجابت شرقی!
دمی بر آیی و این دیده را بیارایی
به خاک پای تو تا من بگسترم دل و جان
صبور سبز! بگو از چه سمت می آیی؟
هجوم عاصی طوفان به فصل غیبت تو
چه سروها که شکسته و چه ریخت گلهایی
#مصطفی_علیپور
می گذاری به گريه که افتاد
دستش را بگيری
ببوسی
بگذاری روی گونه هات
خطِ اشکش را پاک کنی با پشت دستت
آغوش وا کنی برايش
موهايش را آشفته کنی
لبش را به انگشت نشانه ات بنوازی
شانه هايش را بگيری
زل بزنی در چشمهايش
تا بس کند.
نه عزيزم، گناه دارد طفلکی
عشق هم آدم است.
#علی_صالحی_بافقی
چون درد تٖو داریم و دوا پیش تو باشد
هر جا کہ تو باشی دل ما پیش تو باشد
#لسانـی_شیرازی
در پیش غیر، از آن نکنم گفتوگوی تو
تا جای در دلش نکند آرزوی تو!
#لوایی_سبزواری
فرصت دیدار...🩵
دوباره یک شبِ پرشورِ عاشقانهی شعر
دوباره فرصت دیدار با بهانهی شعر
دوباره این پدرِ مهربان به دلسوزی
نهاده دست محبت به رویِ شانهی شعر
فراتر از همهی شاعران و استادان
نشسته است به تفسیرِ عارفانهی شعر
شبیه رهبریاش در جهان، در اینجا نیز
مسلط است به هرخط و هر نشانهی شعر
چنین بیان سخن میکند در این موضوع
بگوید از اثر گوهرِ یگانهی شعر
خوش است آنکه شکوهِ تمدن ایران
رسد به گوشِ همه عالم از رسانهی شعر
خوش است اینکه شراری شود به جانِ ستم
به عزمتان به همه عرصهها زبانهی شعر
مباد آنکه به تیرِ کلامِ بیگانه
نهند شعلهی ویرانگری به خانهی شعر
چه حیف حافظهها خالیاند از این گوهر
عجب که سر نزند در دلی جوانهی شعر
خوش است اینکه به لطفِ محافلِ ادبی
وسیعتر بشود بیش از این کرانهی شعر
مباد مجلس شعری تجملی باشد
مباد سرد شود شعله و زبانهی شعر
مباد رنجه کند مثل میخ گوشی را
بیانِ پرغلط و سست و ناشیانهی شعر
همیشه بر سرِمان سایهی شما باشد
همیشه دست ِپر از لطفتان به شانهی شعر
#دیدار_یار
#فرصت_دیدار
#احمد_رفیعی_وردنجانی
در سینه غمی به وُسعِ دریا دارم
آهی ز نهاد تا ثریا دارم
با اینهمه دلخوشم،در این ویرانی
چشمانِ تو را ز دارِ دنیا دارم
#نوید_نیّری