eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2هزار ویدیو
61 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
دوره سعدی و حافظ صحبت از زلف تو بود نوبت دوران من شد روسری سر کرده ای؟؟ 😕✌️
بیا آن روسری قرمز گلدار را سر کن  بترکد چشم بدخواهان ، عزیزم میشوی محشر   تو را با چادر مشکی و سنگین دوستت دارم  بگو مثل بسیجی ها عروسم میشوی خواهر ؟ 😅
یک نفر گفت: که عاشق شده ای؟لال شدم زیر لب زمزمه کردم بله ،بـدحال شدم تو نسنجیده ترین خواهش دل بودی و من در تمنای تو من بودم و مثقال شدم یک نفر گفت :چرا زرد رخی، موی سپید به که گویم که من ازهجر تو چون زال شدم من فلسطینم و تو غاصبِ اسرائیلی راه گم کردم و در چشم تو اِشغال شدم بسکه از عشق تو دیوانگیم گشت عیان سبب خنده ی بیهوده ی اطفال شدم از تو پـرسید کسی عاشق او هستی و تـو؟ گفتی: آهسته که نه من فقط اغفال شدم
تنم تابوت غمگینی که جانم را نمی‌فهمد دل تنگم حصار استخوانم را نمی‌فهمد شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست می‌گرید پر از حرفم، کسی اما زبانم را نمی‌فهمد انارم، دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم کسی تا نشکنم راز نهانم را نمی‌فهمد دل رنگین کمان در اوج هم گهگاه می‌گیرد دل بی دردها قوس کمانم را نمی‌فهمد دلم تنگ است و می گریم، دلم تنگ است و می‌خندم کسی که نیست دیوانه جهانم را نمی‌فهمد که من اشکم، که من آهم، که من یک درد جانکاهم که ساقی بغض تلخ استکانم را نمی‌فهمد چنان در آتش غم سوخته جانم که می‌دانم پس از مرگم کسی نام و نشانم را نمی‌فهمد
نذر ڪردم ڪه اگر سهم من از عشق شدۍ دو سه رڪعت غزلِ شاد بخوانم هر روز!😁
با آن نگاه خیره و با آن دوچشم لات  من أینَ لی مفر و من أینَ لی نَجات ما کان فی عُیونِکَ لو کان للیَهود یک روز فتح میشده از نیل تا فرات باید که سوخت در شرر عشق چاره چیست؟ فی بُعدِها عذابٌ و فی قُربِها مَمات قد کُنتِ فی المُقابل و الدَمعُ حائلٌ عکس تو رد نمیشود از شیشه های مات  در لابلای موی تو سرگشتگی بس است یکفی لَنا تُحَیُرنا إهدنا الصِراط 👌
هِی رَد شو از این ڪوچه و هِی دل ببَر از ما ، تـــو فَلسفه‌ےبودنِ این پَــنــجــره هــایــی ... @
خون کرده دلم را غَمِ چَشمانِ سیاهت بی خوابم و دلداده ی آن چهره ی ماهت قلبم شده تسخیرِ تو از سِحرِ دو چشمت جادو شده ام از تو و آن طرزِ نگاهت بنشین نفسی، بوسه زَنَم بر لَبت ای ماه اِحیا بشود روحِ من از شُعله ی آهت چون ماه بر این برکه نظر میکنی هرشب قویِ دلِ من مانده فقط چشم به راهت در بَندِ پریشانی و حیرانیِ خویشم پا بند ، به دیوانه گیِ گاه به گاهت گُم کرده دلم قبله ی خود را سَرِ کویَت نفرین به من و ، این دلِ اُفتاده به چاهت ای کاش که سامان بدهم حالِ خودم را در مکتبِ عشقت شده این عمر تباهت ‌
ای که مهتابِ رُخت سایه بیفکنده به ماه دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد می‌شود گاه بیایی و به ما سر بزنی چون نگاه تو بهشت است ، سخاوت دارد در پی چشمه‌ی احساسم و حیران توام دیدن روی تو از دور غرامت دارد تو بگو یاور من ، فلسفه‌ی دوری خود ورنه جبریست نبودِ تو ، که طاقت دارد ؟ آسمانِ دل من ابریِ بی‌حوصله شد تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد تا کجا سوی تو آیم ؟ تو چرا دور روی ؟ مگر این دشت پر از خار سیاحت دارد ؟ ای "سراچه" ! بکش این رنج که در پایانش چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد 🌹🥀
در وادی عشق ِ تــو دلم خسته ترین است وای از دل دیوانه که دل بسته ترین است رفتن نتــوانم به رهــی گر تو نباشــی در راه ِ غمت گام ِ من آهسته ترین است من زخمــی ِ صد دشنه ی آلوده به زهــرم باکی نبود ... زخــم ِ تو برجسته ترین است تسلیــم قضا و قدرم در سفــر ِ جان در مذهب ِ عشق دیده ی من بسته ترین است در الفت ِ دیــرینه ی غم با من رســوا پیــوند غم عشق تو پــیوسته ترین
دل نبندی به من ای جان که سرابی دورم گرچه از عشقِ تو هم کر شده‌ام،هم کورم می روم گرچه دلم پیشِ تو جا خواهد ماند گرچه می خواهمت عشقم به خدا مجبورم ای تو داش آکُلِ این قصه ، منم مرجانت می شود بعد تو آغوش غریبی گورم بی تو تاریکی و تنهایی و من می مانیم ای تو مهتابِ غزل ها و شبِ بی‌نورم بی من ای عشق تو خوشبخت تری،باور کن هی نگو جا زده‌ام،جار نزن مغرورم در دلم تا به ابد جانِ دلم می مانی هی نگو پس چه شد آن عاشقی پر شورم سهم ناچیزِ من از عشق تو این خواهد بود چشمِ گریانم و احوالِ بد و ناجورم رفتنم دستِ خودم نیست،خدایم شاهد گرچه می خواهمت عشقم،به خدا مجبورم