یک نفر گفت: که عاشق شده ای؟لال شدم
زیر لب زمزمه کردم بله ،بـدحال شدم
تو نسنجیده ترین خواهش دل بودی و من
در تمنای تو من بودم و مثقال شدم
یک نفر گفت :چرا زرد رخی، موی سپید
به که گویم که من ازهجر تو چون زال شدم
من فلسطینم و تو غاصبِ اسرائیلی
راه گم کردم و در چشم تو اِشغال شدم
بسکه از عشق تو دیوانگیم گشت عیان
سبب خنده ی بیهوده ی اطفال شدم
از تو پـرسید کسی عاشق او هستی و تـو؟
گفتی: آهسته که نه من فقط اغفال شدم
تنم تابوت غمگینی که جانم را نمیفهمد
دل تنگم حصار استخوانم را نمیفهمد
شبیه بغض نوزادی که ساعتهاست میگرید
پر از حرفم، کسی اما زبانم را نمیفهمد
انارم، دانه دانه دانه دانه دانه غم دارم
کسی تا نشکنم راز نهانم را نمیفهمد
دل رنگین کمان در اوج هم گهگاه میگیرد
دل بی دردها قوس کمانم را نمیفهمد
دلم تنگ است و می گریم، دلم تنگ است و میخندم
کسی که نیست دیوانه جهانم را نمیفهمد
که من اشکم، که من آهم، که من یک درد جانکاهم
که ساقی بغض تلخ استکانم را نمیفهمد
چنان در آتش غم سوخته جانم که میدانم
پس از مرگم کسی نام و نشانم را نمیفهمد
با آن نگاه خیره و با آن دوچشم لات
من أینَ لی مفر و من أینَ لی نَجات
ما کان فی عُیونِکَ لو کان للیَهود
یک روز فتح میشده از نیل تا فرات
باید که سوخت در شرر عشق چاره چیست؟
فی بُعدِها عذابٌ و فی قُربِها مَمات
قد کُنتِ فی المُقابل و الدَمعُ حائلٌ
عکس تو رد نمیشود از شیشه های مات
در لابلای موی تو سرگشتگی بس است
یکفی لَنا تُحَیُرنا إهدنا الصِراط
#حسین_زحمتکش👌
هِی رَد شو از این ڪوچه
و هِی دل ببَر از ما ،
تـــو فَلسفهےبودنِ این
پَــنــجــره هــایــی ...
#امین_پور_حاجی
@
خون کرده دلم را غَمِ چَشمانِ سیاهت
بی خوابم و دلداده ی آن چهره ی ماهت
قلبم شده تسخیرِ تو از سِحرِ دو چشمت
جادو شده ام از تو و آن طرزِ نگاهت
بنشین نفسی، بوسه زَنَم بر لَبت ای ماه
اِحیا بشود روحِ من از شُعله ی آهت
چون ماه بر این برکه نظر میکنی هرشب
قویِ دلِ من مانده فقط چشم به راهت
در بَندِ پریشانی و حیرانیِ خویشم
پا بند ، به دیوانه گیِ گاه به گاهت
گُم کرده دلم قبله ی خود را سَرِ کویَت
نفرین به من و ، این دلِ اُفتاده به چاهت
ای کاش که سامان بدهم حالِ خودم را
در مکتبِ عشقت شده این عمر تباهت
ای که مهتابِ رُخت سایه بیفکنده به ماه
دل ما بر دل تو سخت ارادت دارد
میشود گاه بیایی و به ما سر بزنی
چون نگاه تو بهشت است ، سخاوت دارد
در پی چشمهی احساسم و حیران توام
دیدن روی تو از دور غرامت دارد
تو بگو یاور من ، فلسفهی دوری خود
ورنه جبریست نبودِ تو ، که طاقت دارد ؟
آسمانِ دل من ابریِ بیحوصله شد
تا تو فریاد زدی عقل شهامت دارد
تا کجا سوی تو آیم ؟ تو چرا دور روی ؟
مگر این دشت پر از خار سیاحت دارد ؟
ای "سراچه" ! بکش این رنج که در پایانش
چون ببینی که خدا در تو عمارت دارد
🌹🥀
در وادی عشق ِ تــو دلم خسته ترین است
وای از دل دیوانه که دل بسته ترین است
رفتن نتــوانم به رهــی گر تو نباشــی
در راه ِ غمت گام ِ من آهسته ترین است
من زخمــی ِ صد دشنه ی آلوده به زهــرم
باکی نبود ... زخــم ِ تو برجسته ترین است
تسلیــم قضا و قدرم در سفــر ِ جان
در مذهب ِ عشق دیده ی من بسته ترین است
در الفت ِ دیــرینه ی غم با من رســوا
پیــوند غم عشق تو پــیوسته ترین
دل نبندی به من ای جان که سرابی دورم
گرچه از عشقِ تو هم کر شدهام،هم کورم
می روم گرچه دلم پیشِ تو جا خواهد ماند
گرچه می خواهمت عشقم به خدا مجبورم
ای تو داش آکُلِ این قصه ، منم مرجانت
می شود بعد تو آغوش غریبی گورم
بی تو تاریکی و تنهایی و من می مانیم
ای تو مهتابِ غزل ها و شبِ بینورم
بی من ای عشق تو خوشبخت تری،باور کن
هی نگو جا زدهام،جار نزن مغرورم
در دلم تا به ابد جانِ دلم می مانی
هی نگو پس چه شد آن عاشقی پر شورم
سهم ناچیزِ من از عشق تو این خواهد بود
چشمِ گریانم و احوالِ بد و ناجورم
رفتنم دستِ خودم نیست،خدایم شاهد
گرچه می خواهمت عشقم،به خدا مجبورم
#طاهره_اباذری_هریس
میرسد هفتاد پشت ما به مجنون بی گمان
در ره دیوانگی پیشی گرفتیم از پدر
#پریوش_رستمی
من دختر مغرور مسلمانم و هر روز
جنگیست میان من و این شوق تمنا
یک سمت تو و عشق و پریشانی هر شب
یک سمت حیای من و این چادر و تقوا
دیدار تو و شور مرا رابطه ای هست
یک لحظه همانا و چنین عمر همانا
تو یوسفی و یوسفی و یوسف و یوسف
من مثل زلیخا و زلیخا و زلیخا
من مرده ام و مرده ام و مرده و مرده
تو عطر مسیحا و مسیحا و مسیحا
با من تو چه کردی پسر مومن این شهر
هر روز به راه تو شوم غرق تماشا
تو پاک ترین"آدم" بر روی زمینی
من عاشق دلخسته ام و دختر "حوا"
#علی_سلطانی_وش
خیمه بزن بر قلب من ,
صاحب این خانه تویی
مستم ڪن از جام لبت ,
ساقے و پیمانه تویی
آغوش سردم را ببین ,
محتاج دوزخ توام
روشن نما چشم دلم ,
خورشید ڪاشانه تویی
بر تخت ملک دل نشین ,
تا ڪه شوے سلطان من
این بارگاه و ڪاخ توست ,
لایق شاهانه تویی
با عشق تو اے دلبرم ,
جنت نخواهم من دگر
هم دین و هم دنیاے من
,بهشت جانانه تویے
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
شیطان رانده، سجده کنان عاشقت شود
از تو بعید نیست میان دو خنده ات
تاریخ گنگی از خفقان، عاشقت شود
توران به خاک خاطره هایت بیافتد و
آرش، بدون تیر و کمان، عاشقت شود
چشمان تو، که رنگ پشیمانی خداست
درآینه، بدون گمان، عاشقت شود
از تو بعید نیست ،قیامت کنی و بعد
خاکستر جهنمیان عاشقت شود
وقتی نوازش تو شبیخون زندگیست
هر قلب مات بی ضربان، عاشقت شود
از من بعید بود ولی عاشقت شدم...
از تو بعید نیست جهان عاشقت شود
🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🌱🌱🌱🌱🌱🌱🍂🍂🍂🍂🍂🍂🍂
ای چشم خمارین تو و افسانه نازت
وی زلف کمندین من و شبهای درازت
شبها منم و چشمک محزون ثریا
با اشک غم و زمزمه راز و نیازت
بازآمدی ای شمع که با جمع نسازی
بنشین و به پروانه بده سوز و گدازت
گنجینه رازی است به هر مویت و زان موی
هر چنبره ماری است به گنجینه رازت
در خویش زنیم آتش و خلقی به سرآریم
باشد که ببینیم بدین شعبده بازت
صد دشت و دمن صاف و تراز آمد و یک بار
ای جاده انصاف ندیدیم ترازت
شهریبهتو یار است و غریب این همه محروم
ای شاه به نازم دل درویش نوازت
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🌱🌱🍂🍂🌱🍂🌱🍂🌱
.
🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱
ای جگر گوشه کیست دمسازت
با جگر حرف میزند سازت
تارو پودم در اهتزاز آرد
سیم ساز ترانه پردازت
حیف نای فرشتگانم نیست
تا کنم ساز دل هم آوازت
وای ازین مرغ عاشق زخمی
که بنالد به زخمه سازت
چون من ای مرغ عالم ملکوت
کی شکسته است بال پروازت
شور فرهاد و عشوه شیرین
زنده کردی به شور و شهنازت
نازنینا نیازمند توام
عمر اگر بود می کشم نازت
سوز و سازت به اشک من ماند
که کشد پرده از رخ رازت
گاهی از لطف سرفرازم کن
شکر سرو قد سرافرازت
شهریار این نه شعر حافظ بود
که به سرزد هوای شیرازت
🍂🌱🍂🌱🍂🌱🍂🌱 شهریار
بزن که سوز دل من به ساز میگوئی
زسازدل چه شنیدی که باز میگوئی
مگر چو باد وزیدی به زلف یار که باز
به گوش دل سخنی دلنواز میگوئی
به یادتیشه فرهاد وموکب شیرین
گهی ز شور و گه از شاهناز میگوئی
کنون که رازدل ماز پرده بیرون شد
بزن که دردل این پرده راز میگوئی
#شهریار
⚜️
ردّ پایی تازه از پشت صنوبرها گذشت
چشم آهوها هراسان شد، گمان کردم تویی
ای نسیم بی قرار روزهای عاشقی
هر کجا زلفی پریشان شد، گمان کردم تویی
باد پیراهن کشید از دست گل ها ناگهان
عطر نیلوفر فراوان شد، گمان کردم تویی
چون گلی در باغ، پیراهن دریدم در غمت
غنچه ای سر در گریبان شد، گمان کردم تویی
کشته ای در پای خود دیدی یقین کردی منم
سایه ای بر خاک مهمان شد، گمان کردم تویی
فاضل_نظری
.╲\ ╭🌼🍃
╭ 🌼 ╯
🌼╯\╲🍃
بیــا پیمـــان ببنـــدیم از جــهان هـــــم جدا باشیم
از این پس هر که نام عشق را آورد نامرد است...
#فاضل_نظری♥️
ای کم شده وفای تو، این نیز بگذرد
و افزون شده جفای تو، این نیز بگذرد
زین بیش نیک بود به من بنده رای تو
گر بد شدهست رای تو، این نیز بگذرد
گر هست بیگناه، دلِ زارِ مستمند
در محنت و بلای تو این نیز بگذرد
وصل تو کی بُود نظر دلگشای تو
گر نیست دلگشای تو این نیز بگذرد
گر دوری از هوای من و هست روز و شب
جای دگر هوای تو، این نیز بگذرد
بگذشت آن زمانه که بودم سزای تو
اکنون نیَم سزای تو؛ این نیز بگذرد
گر سرد گشتی از من و خواهی که نگذرم
گردِ در سرای تو، این نیز بگذرد...
🍃🌸
بعد از آن عشقی که در ما اتفاق افتاده است
چشمهایت ظاهرا از اشتیاق افتاده است
فال لازم نیست، حتی از خطوط دستهات
میتوان فهمید بین ما فراق افتاده است
سوختم اما وجودم روشنی بخش تو شد
قدر یک هیزم که آغوش اجاق افتاده است
این در و آن در زدن چیزی برای من نداشت
مثل گنجشکی که در دام اتاق افتاده است
ترس از این "دوستت دارم" به ما محدود نیست
در تمام شهر انگار اختناق افتاده است
درد دارد نقش عاشقپیشه را بازی کنیم
بعد از آن عشقی که در بند نفاق افتاده است.🌹🥀
من که در آبی چشمان تو فریاد شدم
نقش قایق که به دریای تو افتاد شدم
حالت مردمكت بین شدن یا نشدن
ضرب مجهول نگاه تو و اعداد شدم
خط به خط نقش تو بودم همه با طعم غزل
در خم خاطره هایم به تو معتاد شدم
همه جا شعر فروش لب شیرین و ولی
وارث تیشه ی زنگاری فرهاد شدم
شهرزادی شده بودم همه جا قصّه بدوش
تا هزار و مثلا یک شب بغداد شدم
قصه ات حال خوشی بود در این بیم و امید
سردی بهمن و دل گرمی خرداد شدم
خالی از وسوسه ی بوی تو و حسرت آه
جمع ناممکنی از جلوه ی اضداد شدم
زیر وا کردن هر بند تو از دام گلو
آب دیدم به خودم سختی فولاد شدم
عاشقت ماندم و در حلقه ی زنجیر تو تا
سهمی از عاطفه ی سنگ تو صیّاد شدم
━🌺🍃🌸🍃🌺━
خدا نقاشیات کرد و به دیوار تماشا زد
خدا رنگ تو را روی تمام دیدنیها زد
شب از چشمان تو فهمید برتر از سیاهی نیست
اگر مشکی نشد دریا به بخت خویشتن پا زد
خدا شیرینی نام تو را در آبها حل کرد
از آن پس هر که عاشق گشت اول دل به دریا زد
بزرگی، مهربانی، بیدریغی، آن قدر خوبی
که حتی میتوان گاهی تو را جای خدا جا زد!
دوباره شب شد و در من خیال شاعری گل کرد
دوباره از غزلهایم تب عشق تو بالا زد
غزلهای مرا خواندند و صدها مرحبا گفتند
که زیر بیت ـ بیتش آفرینی از تو امضا زد
.🍃💐🍃
در انحصار زمین نیستی،برای همین هم
بعید نیست که با ماه شب قدم زده باشی..
#امید_صباغ_نو