eitaa logo
آبادی شعر 🇵🇸
1.7هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
2هزار ویدیو
58 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
مناجات شب های قدر/ امام زمان(عج) آقا بیا که بی تو پریشان شدن بس است از دوری تو پاره گریبان شدن بس است کنعان دل، بدون تو شادی پذیر نیست یوسف! ظهور کن که پریشان شدن بس است یعقوب دیده ام چه قَدَر منتظر شود؟ یعنی مقیم کلبه ی احزان شدن بس است گریه ،فراق ،گریه ،فراق ،این چه رسمی است؟! دیگر بس است این همه گریان شدن بس است موی سپید و بخت سیاه مرا ببین دیگر بیا که بی سر و سامان شدن بس است تا کی گناه پشت گناه ایّها العزیز؟! تا کی اسیر لذّت عصیان شدن؟! بس است خسته شدم از این همه بازی روزگار مغلوب نفس خاطی و شیطان شدن بس است سرگرم زندگی شدنم را نگاه کن بر سفره های غیر تو مهمان شدن بس است یک لحظه هم اجازه ندادی ببینمت گفتی برو که دست به دامان شدن بس است باشد قبول می روم امّا دعای تو در حقّ من برای مسلمان شدن بس است دست مرا بگیر که عبدی فراری ام دست مرا بگیر، گریزان شدن بس است اِحیا نما در این شب اَحیا دل مرا دل مردگی و این همه ویران شدن بس است آقا بیا به حقّ شکاف سر علی از داغ هجرت آتش سوزان شدن بس است شاعر:محمد فردوسی
ای دل ز من بریده ز یادم نمی روی وی پا ز من کشیده ز یادم نمی روی ای رفته از برابر چشمم به کوی غیر اشکم به دیده دیده ز یادم نمی روی آن چشم را به روی چه کس باز می کنی ؟ ای آهوی رمیده ز یادم نمی روی در سایه ی کدام نهالی روم به خواب ای نخل بر رسیده ز یادم نمی روی دانم که امشبم به سحرگه نمی رود ای جلوه ی سپیده ز یادم نمی روی تا خواند این غزل ز من آن سرو ناز گفت ای بید قد خمیده ز یادم نمی روی
. عهد بستم همه ى نوڪرے و اشڪم را نذر تعجیل فرج هدیه به ارباب ڪنم 📜
جهان‌ را با تمامِ‌ حسّ‌ و حالش امتحان کردم در اين دنيا تو آن‌ حسّی‌ که تکراری‌ نخواهد شد (ع)
از چه دعای ما همه در تو اثر نمیکند اینهمه گریه های ما چشم تو تر نمیکند از چه نمیرسی دگر از سر لطف از این سفر یک نظری نگاه تو جانب در نمیکند خواهش ما چرا سبب بر فرجت نمیشود راز و نیاز ما چرا در تو ثمر نمیکند یوسف ما چرا خبر از تو به ما نمی‌رسد قاصد خوش خبر چرا از تو خبر نمیکند شام سیاه ما چرا رفته بسر نمیشود این شب تار ما چرا خفته سحر نمیکند مانده همیشه منتظر دیده به راه تو همه حضرت تو چرا به این خانه گذر نمیکند بس که گناه کرده و توبه شکسته قلب ما حضرت تو به این دل خسته نظر نمیکند ادری
تنها امید عالم صاحب زمان خدا را بازآ که جز تو دیگر راهی نمانده ما را آه ای بقیه الله ای مهربان دلخواه بازآ که ظلم و عصیان گردیده آشکارا ای حجت خدایی تنها امید مایی بازآ که چاره سازی بر ما غم و بلا را ای آرزوی عالم ای آبروی خاتم بازآ که زنده سازی آئین مصطفا را ای منجی خدایی کی آوری رهایی تا کی جفا و ظلم و با ظالمان مدارا ظلم و ستم فراوان بس سرکشی و طغیان بازآ که زخم دنیا گردیده زخم کارا رخسار خود عیان کن رحمی به مردمان کن از پرده ات برون آ لطفی نموده یارا ادری
چشم هایت همه جا راز تو را جار زدند خبر از عشق نوشتند و به دیوار زدند پی انکار ‌من و رنگ «نگاهت» هستی این جماعت مگر احساس تورا دار زدند؟ دوستم داری و لب دوخته ای میترسی؟ حرف مردم؟به خدا حرف که بسیار زدند... سهم من،این من دیوانه،فقط بی تابی ست؟ از تب عشق به من طعنه ی بیمار زدند... دوستم داری و لب دوخته ای حرف بزن چشم هایت همه جا راز تو را جار زدند
🕊💕🕊💕🕊💕🕊💕🕊💕🕊💕🕊💕🕊 عشق یعنے در ڪنارش حس آرامش ڪنے بوسہ را پیوستہ از لبہاے او خواهش ڪنے عشق یعنے شمع باشے و بسوزے تا سحر با تمام ناز هاے دلبرتــــــــــ سازش ڪنے عشق یعنے با وفا باشے و عشقتــ پاڪِ پاڪ بازوانتـــ بهرِ خوابــــِ دلبرتــــ بالش ڪنے عشق یعنے صادقانہ مہر ورزی بہر دوستـــــ یڪ نفر باشد مرادتـــــ گرمِ گفتارش ڪنے عشق یعنے دل یڪے دلبر یڪے باشد فقط در فراقش مثل باران لحظہ ها بارش ڪنے عشق یعنے مثل پروانہ بگردے دورِ یار هے بگویے دوستتـــــ دارم و تڪرارش ڪنے عشق یعنے منتظر ماندن بہ پاے لحظہ ها چشمہا را مایل دیدن بہ دیدارش ڪنے عشق یعنے محو باشے بر دو چشمانِ سیاه مثل یڪ سنگ صبور مَحرم بہ اسرارش ڪنے !
چه بگویم که کمۍخوب شود حالِ دلم؟ لکنتِ شعـر و پریشـانی و جنجالِ دلم کاش میشد کـه شمـا نیز خبردار شوید لحظـه ای از مـن و از دردِ کهنسالِ دلم از سرم آب گذشته ست مهم نیست اگر غـمِ دنیـای شمـا نیـز شود مـالِ دلـم عاشقِ نان و زمین نیستم ، این را حتماً بنـویسید بـه دفتـرچـه ی اعمـالِ دلم آه!! یک عالمه حرف است که باید بزنم ولـی انگـار زبـانـم شـده پـامـالِ دلم مـردمِ شهـر!! خـدا حافظتان من رفتم کسی از کـوچه ی غم آمده دنبـالِ دلم ‍ ❣
صبر ایوب مثالیست که مـــا صبر کنیم ورنه آن زجر که من دیده‌ام ایوب ندیـد...
مینویسم غزل از حال دل خویش فقط ... مادرم را مگذارید بخواند لطفا ...
‏اِقرار می‌کنم به گناه و بعید نیست مُنکر شود خدا و بگوید کجا؟ چه بود؟
در سینه‌ات یک درد نا آرام می‌پیچد مثل صدای تیر، در ساعات خاموشی
درد‌بی‌درمان‌شنیدی؟ حال‌من‌یعنی‌همین... بی‌توبودن‌درددارد؛ می‌زندمن‌رازمین...
ما را برای در به دری آفـریده اند هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد 💟
یا دستِ رفاقت نده و دست نگه دار یا تا ته خط، حرمت این دست نگه دار یا دست بکش مثل من از هرچه که مستی ست یا این که مرا مثل خودت مست نگه دار ای مرد نباید سخن از درد بگویی در سینه ی خود هرچه که درد است، نگه دار دور از توام و مثل تو دوروبر من نیست مثل من اگر دوروبرت هست، نگه دار عشق آخر خطّ است اگر، قصّه ی مارا ... همواره در این کوچه ی بن بست نگه دار
بی تو ، حالِ روح بیتابم فقط تغيير كرد ! علتِ تحليلِ اعصابم فقط تغيير كرد ! من اثاث خانه را یک‌یک عوض كردم ، ولی خانه آن خانه‌ست ، اسبابم فقط تغيير كرد ! بين عشق آسمانی و زمينی فرق نيست ! قبله ثابت ماند ، محرابم فقط تغيير كرد ! از "ده شب" رفت تا نزديك‌های ‌"پنج صبح" در نبودت ، ساعت خوابم فقط تغيير كرد ! "عاشق بيچاره" ، "مجنون روانی" ، "دوره گرد" بين مردم ، اسم و القابم فقط تغيير كرد ! اصغر_عظیمی_مهر
نیش عقرب خوشتر است از زهر دوست که دوست بر دل میزند وعقرب به پوست از برای نیش عقرب چاره است ای امان و صد امان از زهر دوست
با خنده‌ات دل می‌بری از بس عزیز و دلبری😍 لبهای سرخی داری و مثل تمشک نوبری؛💋 محشر شدی ای بی پدر! کمتر بکش آن سرمه را بی سرمه و بی رژ گلم! باور بکن که محشری... 😜 مهتاب_بهشتی
خنک جانی که او یاری پسندد کز او دوریش خود صورت نبندد تو باشی خنده و یار تو شادی که بی ‌شادی دهان کس نخندد تو باشی سجده و یار تو تعظیم که بی ‌تعظیم هرگز سر نخنبد تو باشی چون صدا و یار غارت چو آوازی به نزد کوه و گنبد تو آدینه بوی او وقت خطبه نه ز آدینه جدا چون روز شنبد نگر آخر دمی در نحن اقرب نظر را تا نجنباند نجنبد خیالی خوش دهد دل زان بنازد خیالی زشت آرد دل بتندد بر او مسخره آمد دل و جان گه از صله گه از سیلیش رندد مزن سیلی چنانک گیج گردم ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند خمش تا درس گوید آن زبانی که لا باشد به پیشش صد مهند اگر گویی تو نی را هی خمش کن بگوید با لبش گو ای مؤید حضرت مولانا
تو لبخندی به لب داری و من بی تاب و تب دارم پدر شک کرده و مادر،قسم می خورد بیمارم دلم زخمی و چشمانم پر از ابر و پر از باران ولی من مرد و مردانه،به فکر حفظ اسرارم قسم خوردم که بعد از تو فراموشت کنم اما چه باید کرد وقتی من،هنوز از عشق سرشارم دلم می خواست بگریزم از این اوضاع طوفانی نمی یابم در این خانه،پناهی غیر اشعارم قلم دردست می گیرم،تو را خط می زنم در دل که بنویسم برای تو:برو من از تو بیزارم تمام کاغذ شعرم ولی پر شد از این مصرع: «اگرچه با دلم سردی،ولی من دوستت دارم!»
اگر بناست که لطف کسی به ما برسد خدا کند فقط از جانبِ شما برسد !
خواستم تا گل زنم بر موی تو اما نشد.. چادر تو ای عزیز دروازه بانی می کند..
از عشق تو شد کار من انگشت بریدن هی دیدن و هی حسرت و هی بوسه نچیدن شاگرد کلاس تو ام و شیفته ام کرد از کنج لبت فلسفهء عشق شنیدن شد علت عریانی کندوی نگاهم شهد از لب شیرین تو ، ای گل ! نچشیدن  از جلوهء خورشید تو شد غنچه ، گل سرخ در مذهب تو چیست به جز سینه دریدن زندانی عشق تو شدن عین بهشت است هست آرزویم در قفس عشق پریدن وقتی که لب پنجره ای ، پرده بیانداز سخت است تو باشی و تو را خوب ندیدن مجنون تر از افسانهء لیلی شده ام باز از مثنوی تلخ به لیلا نرسیدن تاریکم و تا آخر تاریخ ، پس از تو کارم شده اطراف خودم تار تنیدن
چشم من بر حرکت لبهای تو گردیده زوم قلب زارم می تپد وقتی تو میگویی اوهوم
حق نداری به کسی دل بدهی، الا من.. پیش روی تو دوراهست فقط، من یامن! عاشقم، دست خودم نیست بهم میریزم. که تو، هم بابقیه خوب شوی، هم بامن. لااقل عاشق من هم نشدی، عاقل باش. لطفا آلوده نکن، سهم منست آن دامن. اعتباری به تو و قول و قسمهای تو نیست. باورت کرده ام از ساده دلی... اما من..!! مثل یک شاخه طوفان زده در پاییزم.. با شکوفا شدنت، می روم از اینجا من.. آخرش، نوبت تنهایی من، باتو نشد.. کمتر از سقف و در و پنجره ام آیا من؟ دیر می آیی و با خاطره ها می میرم.. بی تو در دورترین منطقه دنیا من!!!
مطلع زیباترین شعر کتابم می شوی؟ شاه بیت قصر احساسات نابم می شوی؟ از میان این همه خواهان تورا می خواهمت در شب شور ِغزل ، عالیجنابم می شوی؟ دختر نقش جهانم عاشق چشمان تو شاعر دنیای خوش رنگ و لعابم می شوی ؟ چشمه ای خاموشم و چشم انتظار دیدنت روشنی بخش وجودم ، ماهتابم می شوی؟ گرمی شب های پر تاب و تب شهریورم لحظه ی پیوند مهر و آفتابم میشوی؟ من زمین گیر نگاه پرهیاهوی تو ام درسکوت ِآسمان شب، شهابم می شوی؟ همچنان با خاطرت در خواب و رویا مانده ام با غزلهای لبت تعبیر خوابم می شوی خط به خط در شعرها جویای احوال تو ام قافیه در قافیه حاضر جوابم می شوی؟ باز پاییز و صدای پای باران و سکوت همدم تنهایی و حال خرابم می شوی ؟ درد دارد دوری ات ای نازنین با من بگو بانی پایان این رنج و عذابم می شوی؟ 🌟
دلبري ناديده بر قلبم شده فرمانروا نرم نرمک دل به او بستم نميدانم چرا با پيامي دل زمن برد آن صباي صبح خيز با محبت کرد قلبم را به عشقش مبتلا من نبودم اهل تسبيح و روايت ليکن او کرده شيداي حديث و معرفت قلب مرا شعرهايم ناقص و بي ارزشند و کم فروغ ميکند تاييد و ميگويد به شعرم مرحبا گر کسي پرسد زمن از او چه ميداني؟ بگو گويمش مجنون اشعار من است آن با صفا آرزومندم بگيرم تنگ در آغوش خويش تانگردد بعد ازاين دين ودلي از هم جدا اي رفيقان طريقت چند ماهي مي شود دلبري ناديده بر قلبم شده فرمانروا Sh
ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ، ﻣﻌﺘـﺎﺩِ ﻟﺒـﻢ ﻟﺐ ﮔﺸـﺎ ﺗﺎ ﺑِـﺮِﺳﯽ ﺑﺎﺯ ، ﺑﻪ ﺍﻣﺪﺍﺩِ ﻟﺒـﻢ ﺗﻮ ﺍﮔﺮ ﻟﺐ ﻧﮕﺸـﺎﯾﯽ ، ﻧﻔﺴـﻢ ﻣﯽ ﮔﯿـﺮﺩ ﭼﻪ ﺳـﮑﻮﺗﯽ، ﮐﻪ ﺑﺮ ﺍﻓﺘﺪ ،ﻫﻤﻪ ﺑﻨﯿﺎﺩِ ﻟﺒـﻢ ﻋﺴـﻠﻢ ، ﻗﻨﺪﮎ ﻣﻦ، ﯾﺎﺭ ﺷﮑﺮ ﭘﺎﺭﻩ ، ﭼـﺮﺍ ﻟﺐ ﺷﯿﺮﯾﻦ ، ﻧﮕﺬﺍﺭﯼ، ﻟﺐ ﻓﺮﻫـﺎﺩِ ﻟﺒـﻢ ؟ ﺑﻮﺳـﻪ ﺗﻘﺪﯾﺮ ﺧﻮﺷﯽ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻪ ﻟﺐ ﻫﺎﯼ ﺑﺸـﺮ ﮐﯽ ﭼﻨﯿﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﻧﺼـﯿﺒﯽ ، ﻫﻤﻪ ﺍﺟﺪﺍﺩِ ﻟﺒـﻢ ﻟﺐ ﺑﻪ ﻟﺐ ﺣﺎﺩﺛﻪ ﺍﻡ، ﺧﺎﻃﺮﻩ ﺍﻡ ،ﺧﺴﺘﻪ ﻧﺸـﻮ ﺍﻧﺪﮐﯽ ﺣﻮﺻـﻠﻪ ﮐﻦ ، ﺑﺮ ﺳـﺮ ﻣﯿﻌـﺎﺩ ﻟﺒـﻢ Sh
آمدی لیلی ولی مجنون از اینجا رفته است خسته شد از بی وفایی کوله بارش بسته است آمدی لیلی ولی این آمدن بی فایده است عشق هامون گو چرا بوی خیانت داده است آمدی لیلی ولی اینجا شقایق خسته است تا ابد رخت عزا بر مرگ عشق پوشیده است آمدی لیلی ولی شهردلم بی حوصله است نوش دارویی ولی ،سهراب تو که مرده است آمدی لیلی ولی این آمدن بی پرده است چون که مجنونت دگر از زندگانی رفته است مثل هرشب غصه ام تنهاییم را رانده است تا سپیده پیش من آن با وفایم مانده است یک نفر نام مرا سنگ صبورم خوانده است بعد مرگم شعر هایم یادگاری مانده است