این غم انگیز ترین شعر جهان خواهد شد...
شاعری واژه به سر دارد ومعشوقی، نه...!
#افشین_واعظی
هر چه آیینه به توصیف تو جان کند، نشد
آه! تصویر تو هرگز به تو مانند نشد
خاطرات تو و دنیای مرا سوزاندند
تا فراموش شود یاد تو هرچند نشد
#فاضل_نظری
درد را تا استخوان هایم تحمل میکنم
گریه ی یک مرد ، آغاز فروپاشیدن است ..
#محمدمهدیدرویشزاده
به سر هوای تو دارم خدا گواهِ من است
اگر رسیده نمازم به رکعتِ پنجم !!
- حسیندهلوی😑
ما را برای در به دری آفـریده اند
هی می رویم و جاده به جایی نمی رسد
#حسین_طاهری
ما درد خویش را به خدا هم نگفته ایم
تا نشکنیم پیش کسی حرمت شما!
#جلیل_صفر_بیگی
رنجِ دانستن ، دمار از جان انسان میکشد
خوش به حالِ بیخیالان، جاهلان، خوشباوران
#محمدرضا_طاهرى
به رویم باز کن میخانهی چشمی که بستی را
ز رندی مثلِ من، پنهان نباید کرد مستی را
نمیآید به چشمم هیچکس غیر از تو این یعنی
به لطفِ عشق تمرین میکنم یکتاپرستی را
فاضل_نظری
شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید...
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید...
#قیصر_امین_پور
این شعرها که روح تو را رنج داده است
فریادهایِ یک دلِ محنت کشیده است
#فروغ_فرخزاد
کاسـه ی شعـرم
از دسـت تـو افتـاد و شکسـت
عاشقان
فرصت خوبیسـت!!
غـزل جمع کنیـد
#علیرضاآذر
خدایا مجرمی آلوده هستم
نمک خوردم نمکدان را شکستم
پریشان و پشیمانم خدایا
بگیر از مرحمت یا رب تو دستم
#مقدم
هرگز دو لفظ را مترادف گمان مکن!
جایی که عشق نیست، جدایی فراق نیست...
#فاضل_نظری
آبادی شعر 🇵🇸
سلام پیشنها خیلی خوبیه .اما به قول اون عضو عزیز که گفت همه پستهاتم که کپیه کچل😐😐 من کپ میکنم اما بازم باشه وقت کنم لابه لاش از اینا که گفتید هممیزارم
مینویسم
غزل از حال دل خویش فقط ...
مادرم را مگذارید بخواند لطفا ...
#کنعان_محمدی
. 🙏🙏🙈🙈
"نازنينم عشق را نذر نگاهت كرده ام
ماه را قربانى چشم سياهت كرده ام "
ناز چشمانت طلوع شعرهايم ميشود
صبح راهمرنگ هر روز و پگاهت كرده ام
دست بر زلفت كنم آرام و آهسته كه چون
دستهايم را كه تسليم سپاهت كرده ام
انتظار ديدنت دارم هميشه نازنين
چونكه پايم را فداى سربه راهت كرده ام
تو چه كردى اين دلم رامت شده اى مهربان
فكر را همسفر غصه و آهت كرده ام
حك شده نامت هميشه بر دل غمگين من
مهربانم یاد تو بر شعر من جان می دهد
درد من را چشم تو یكباره درمان می دهد
عشق من با هر حضور تو بهاری می شود
در رگم خون امیدی تازه جاری می شود
ای صدای تو ترنمهای باران بهار !
بر كویر سینه ام باران مهرت را ببار
ای نگاه تو خروشان تر زِ دریای دلم !
خیره شو در من كه بگریزد هراس باطلم
ای تو رویای بزرگ و خوب فرداهای من !
غم چه رونق می دهد بر عشق بی همتای من
مهربانم عشق تو معنای ایمان من است
یادت آرامشگر غمهای پنهان من است
خیز و با من تا به اوج آسمان پرواز كن
شعر همپرواز بودن را بیا آغاز كن
خیز و با من تا به دریای پر از رویا بیا
مهربان با قلب من! آبی تر از دریا بیا..
🌿🥀🌿
تو هم با من نمی مانی, برو بگذار بر گردم
دلم میخواست می شد با نگاهت قهر می کردم
برایت مینویسم , آسمان ابریست , دلتنگم
و من دارم با خودم , با عشق می جنگم
اگر می شد برایت می نوشتم روزهایم را
و سهم چشم هایم را,سکوتم را ,صدایم را
اگر می شد برای دیدنت دل دل نمی کردم
اگر میشد که افسار دلم را ول نمی کردم
دلم را می نشانم جای یک دلتنگی ساده
کنار اتفاقی که شبی ناخوانده افتاده
همیشه بت پرستم , بت پرستی سخت وابسته
خدایش را رها کرده, به چشمان تو دل بسته
تو هم حرفی بزن ,چیزی بگو, هر چند تکراری
بگو آیا هنوزم , مثل سابق دوستم داری ؟
خودم می دانم از چشمانت افتادم, ولی این بار
بیا و خورده هایم را ز زیر دست و پا بردار........
━🌺🍃🌸🍃🌺━
چشم مےبندم خودم را لحظہاے گم مےڪنم
دست و آغوش «تو» را عالے تجسّم مےڪنم
با «تو» من تصویرِ زیباےِ شب و آیینہام
در منے هر روز با عشقم تڪلّم مےڪنم
در تمام شهر حرف اُفتاده، که من دیوانہام
با خیالت چون خوشم تنها تبسّم مےڪنم
انحصارے مےشوم ،شڪ مےڪنم، غُر مےزنم
یا حسادت مےڪنم گاهے تَرحّم مےڪنم
راستے ....حقِّ مرا در عاشقے معلوم ڪن
من ڪہ خود را سوژهےِ اشعارِ مردم مےڪنم
باز ڪردم چشم را حالا ببین رسوا منم
من ڪہ آغوشِ«تو»راعالے تجسّم مےڪنم
مرا به شهر دلت بی بهانه دعوت کن
به بهترین شب ِ خود عاشقانه دعوت کن
تو با تمام وجودت بیا در این غربت
مرا به حسّ ِ قشنگ ِ ترانه دعوت کن
دلم گرفته از این روزهای بی خورشید
بیا و بغض ِ دلم را به شانه دعوت کن
عقاب ِ خستهی چشمم شکسته شد بالش
برای مرهم ِ دردش به خانه دعوت کن
اگر اسیر ِ غمی در زمانهی نا اهل
مرا به جنگ و جدل با زمانه دعوت کن
من تو را در چالشی از عشق دعوت میکنم
حس نا آرام خود را با تو قسمت میکنم
شرم اگر چه مهلت حرفم نداده بارها
با غزل اینبار در گفتن جسارت میکنم
هر چه دارم جزهمین دفترچه ی شعرو قلم
در کناری میگذارم با تو خلوت میکنم
واژه ها گر در حضورت رنگ خود را باختند
با کلامی ساده در عشقم سماجت میکنم
رشوه خواهم داد خورشیدطلایی را به زور
تا نبیندصورتت را چون حسادت میکنم
یا تو میمانی پس از امشب کنارم سالها
یا نمیمانی و من با غصه عادت میکنم
از شهر برو! از دل دیوانه ی ما نه
آتش بزن اما به دل ساده ی ما نه
گر قصد سفر در ره شاهانه نداری
گر ساده نشینی، چرا خانه ی ما نه
یک عمر نشستی و زدی تکیه به دیوار
افسوس دمی بر تن دیواره ی ما نه
چون شمع بتابی و چو پروانه بسوزم
از شمع بخوانند و ز پروانه ی ما نه
هرروز بخوانند، که در آتش یک جنگ
ویران شده یک شهر، چو ویرانه ی ما نه
گویند بزرگان که تب عشق بمیرد
گفتم که تب عشق کهن ساله ی ما نه
☘
🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿